eitaa logo
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
352 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
62 فایل
💬مباحث مختلف برای رسیدن به راه درست زندگی همراه با...✅ ❣آرامش واقعی..😘😍💞 🔆با ما همراه باشیددد🤗❤ 👈کپی آزاد با ذکر یه صلوات...✔ 💚«هدف رضایت خدا و امام زمان»💚 ⏪نظرات 👇 @masire_zendegi_ziba 💥منتظر نظرات سازنده شما عزیزان هستیم..😉😊🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 خانواده های زیادی با نزدیک شدن فرزندشان به سن ازدواج به جای جشن و سرور، عزا می گیرند... 💝 @sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5836995842438859110.opus
576.4K
💟خانمی از رفتار همسرشون گله کردن که پول یا چیزی ک میخان براشون بخره هیچ وقت همون موقعه انجام نمیده... 🔺و با توجه به درآمد کم همسر از خیلی چیزا و آرزوهاشون چشم پوشی میکنن.... 🔻و اما حالا احساس میکنن از این صبر و سادگی و قناعت ایشون داره سو استفاده میشه و تحت فشارن و خسته شدن ......⁉️⁉️ @sokhananiziba https://chat.whatsapp.com/DRjeQxaD2J97VSKliu7W8t
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️همیشه در زندگی بر اساس معیار خدایی زندگی کنیم. 💙محبت، احترام، صداقت، گذشت کردن،ایثار، فداکاری ، درک طرف مقابل و ... اینها همه زندگی را رشد می دهد. اگر زندگی موفقی می خواهیم داشته باشیم باید به اصول اخلاقی پای بند باشیم. 💙گاهی صداقت سخت است اما هزینه این سختی را بپردازیم. همیشه بدانیم راستگو بودن هزینه اش کمتر از دروغ گفتن است. 💝 @sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5857215380237329499.mp3
4.89M
✳️چرا بعضی ها با اینکه تمام امور را به خدا میسپارند اما در دل خود احساس آرامش نمیکنند❓ @sokhananiziba https://chat.whatsapp.com/DRjeQxaD2J97VSKliu7W8t
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من عهد میکنم؛ بیشتر مطالعه کنم ؛ تا الگوهای انسانی دینم را بیشتر بشناسم .... ❤️ @sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سالروز‌شهادت‌امیرسرلشکر‌خلبان‌عباس‌بابایے♥️ تاریخ‌تولد:۱۳۲۹/۰۹/۱۴ تاریخ‌شهادت:۱۳۶۶/۰۵/۱۵ محل‌تولد: محل‌شهادت: فرزندان: #۳فرزند(سلما،محمد،حسین) جنگ‌ها‌و‌عملیات‌ها: درجہ‌: شهیدعباس‌بابایےپس‌از ۶۰مأموریت‌جنگےموفق، درصبح روز۱۵مردادسال۱۳۶۶، مصادف‌باروز ، همراه باسرهنگ‌علےمحمدنادرے بہ منظورشناسایے منطقہ‌وتعیین‌راه‌کارصحیح‌اجراے عملیات،با یک‌ ۵ از پایگاه هوایےتبریزبہ‌پرواز درآمدند و وارد‌آسمان‌عراق شدند.🦋 بابایے و نادرے پس‌از انجام‌دادن‌مأموریت،بہ هنگام‌بازگشت،درمنطقہ‌عملیاتےسردشت در۱۵ مرداد۱۳۶۶ موردهدف‌شلیک‌توپ‌ضدهوایےشیلکا ۲۳ میلی‌مترے پدافندخودےسپاه پاسداران قرارگرفتند و بابایےکہ‌در کابین‌عقب حضورداشت ازناحیہ‌سرمجروح وبلافاصلہ‌بہ‌شهادت‌رسید.🕊 پیکر‌ایشان‌در جنوب شاهزاده‌حسین‌قزوین بہ خاک‌سپرده‌شد.🔗🌸 @sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیه‌السلام) خ
✍️ 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. 💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. 💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. 💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. 💠 در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. 💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. 💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. 💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» 💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» 💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ✍️نویسنده: 🌟 @sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 به نام خداوندی که روز را وسیله امرار معاش و تلاش قرار داد 🌹 صبحی دیگر رسید و من در انتظار تو چشم میگشایم و دلم لبریز است از دیدن خورشید جانم تا جان ببخشد و ذوب کند یخهای کسالت و اندوه را تو با چشمانت زندگی و شادی را برایم به ارمغان می‌آوری ساده می‌آیی و پر شکوه و چه میدانی از غوغا و بلوایی که بپا میکنی دردرونم. چشانم سخت تورا میجویند ای جاری زلال . ای تابیده بر دلت مهر. و من باز هم از دستانت شکوفه مهربانی میچینم امروز. سلام صبحتون پر از انرژی و تلاش👌 🌸السلام علیک یا صاحب الزمان🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... پنجاه و هشتم 👇 💎 " نگاه درست به ازدواج"
⭕️ وقتی نگاهِ مردم به ازدواج غلط باشه، رسانه ها هم میان و این نگاهِ غلط رو گسترش میدن! 🎬 مثلاً بیشتر فیلم های سینمایی در جامعۀ هنری ما پر شده از بگو مگوکردن زن و شوهرها!
🚷طوری فیلم ها رو میسازن که "نفرتِ زن و شوهرها از همدیگه" بیشتر بشه.😒 🔴 هر طور شده سعی میکنن زن و مردها رو مخالفِ هم نشون بدن تا بتونن از هوای نفسهای مردم استفاده کنن و "سودِ بیشتری" به جیب بزنن!💵💰 معلومه که رسانه های جامعۀ ما بیمار هستند....😒 📡💔🔞
✅ در حالی که "فیلم های سینمایی و کسانی که دغدغۀ فرهنگی دارن" باید تمام تلاششون رو بکنن تا رابطۀ زن و شوهرها رو با همدیگه خوب کنن💞 👈 کافیه چند تا فیلمِ قوی ساخته بشه با این موضوع که توی فلان صحنه، آقا میتونست از همسرش به خاطر اشتباهی که کرده انتقام بگیره امّا بخشیدش... 👌خانم میتونست شوهرش رو اذیت کنه امّا فداکاری کرد... ✔️🌷🌺💖
💍 همونطور که دو نوع نگاه به زندگی انسانها وجود داره، دو نوع نگاه هم به ازدواج وجود داره. 🔹شما ببینید نگاهتون به ازدواج شبیه کدوم یکی هست.👇