eitaa logo
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
356 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
62 فایل
💬مباحث مختلف برای رسیدن به راه درست زندگی همراه با...✅ ❣آرامش واقعی..😘😍💞 🔆با ما همراه باشیددد🤗❤ 👈کپی آزاد با ذکر یه صلوات...✔ 💚«هدف رضایت خدا و امام زمان»💚 ⏪نظرات 👇 @masire_zendegi_ziba 💥منتظر نظرات سازنده شما عزیزان هستیم..😉😊🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
1 سلام. رضا هستم.... من تا پنج سال دلیل اصلی توبه کردنمو بنا به دلایلی به بچه های سایت نمی گفتم... ولی در همین حد بدونید که من خیلی درگیر مسائل کج بودم من سال ۹۱ فروشنده فیلم بودم و سال ۹۳ به دلیل شناسایی شدنم چهار شب بازداشتگاه استان مرکزی اراک بودم. چون فعالیت گسترده داشتم و تو سایت معروف فیلم پورن آپلود میکردم... وقتی اون شب شناسایی شدم توبه کردم و چون کیس کامپیوترم کشف و ضبط شده بود از خدا خواستم کاری کنه لو نرم... وقتی پلیس کامپیوترمو روشن کرد هیچ فیلمی توش ندید و تبرئه شدم... این بود داستان اصلی توبه کردنم... وقتی برگشتم و توبه کردم خدا تموم گناه هامو پاک کرد. البته خیلی کلی گفتم...اصلا حوصله ندارم در مورد اون لحظات باهاتون حرف بزنم. چون خیلی روزای سختی رو گذروندم... همش استرس و ترس بود... خدارو شکر تموم شد. شما هم لطفا دیگه ازم چیزی نپرسید...در همین حد کافیه... نمیخوام از اون روزا کسی ازم سوال کنه... وقتی پلیسا کیسمو روشن کردن رو صفحه دکستاپش هیچی پیدا نکردن و تموم درایوهام خالی بود و در کمال تعجب ایمیل هام اصال باز نمیشد...به نظر شما اینا شانسی بود 😞😞 نه... اینا همش بخاطر توبه کردنم بود. تو راه که داشتن منو میبردن بازداشتگاه اراک همش میگفتن دهنتو سرویس میکنیم و منو همش میترسوندن... اطلاعات اراک شناساییم کرده بود و اومدن از گرگان دستگیرم کردم. اگه اون روز ایمیل هام باز میشد و صفحه هیستوری مرور گرام باز میشد ...حداقل ۲۰۰ ضربه شالق و ۱۹ سال زندانی داشتم . خیلی معجزه ها تو زندگیم اتفاق افتاد... مثلا موقع گشتن گوشی موبایلمو اصلا پیدا نکردن... با اینکه تو شلوارم بود و توش پره مدرک بود... اما گوشی موبایلمو پیدا نکردن... 🔰🔰🔰🔰🔰 ✍دستنویس های ؛ @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
2 تو ماشین که داشتن منو میبردن اراک مضطر شدم و دلم شکست و از اعماق وجودم پشیمون شدم... 😓😓😓 تو دلم گفتم چه غلطی بکنم...چه دروغی بگم...به بازپرس چی بگم.... بعدش اونجا بود که با یه صدایی از درونم آشنا شدم... شروع کردم به صحبت کردن باهاش... چون خیلی نا امید و داغون بودم... رسما همه چیز تموم شده بود... به خودم گفتم رضا بیچاره شدی... بعد یه صدایی از درون بهم گفت: نگران نباش...ما کمکت میکنیم... بهش گفتم چجوری ؟ کارم تمومه... گفت : کاریت نباشه... به من اعتماد کن... ما نمیذاریم اتفاق ی برات بیوفته. در واقع اونجا بود که من با خدای درونم اشنا شدم و تا امروز با خودم دارمش... تقریبا ساعت ۳ شب رسیدیم اراک و منو بردن بازداشتگاه. اونجا یه نفر اعدامی بود که تو هواخوری بهم گفت : پسر تو اینجا چکار میکنی ؟ گفتم داستانم این بود... گفت : سعی کن درست زندگی کنی... و شروع کرد به نصیحت کردن من... جالب بود... 😧 خودش کار بدتری از من کرده بود و...بعد داشت منو نصیحت میکرد... ☹️ تو بازداشتگاه همه حالشون گرفته بود... منم مثل دیوونه ها دور اتاق میچرخیدم و نمیدونستم باید چکار کنم ... تا اینکه یه قرآنی رو طاقچه بود ... شروع کردم به خوندن این کتاب و هر بار که میخوندم دلم آروم تر میشد... 😔😪 دست نویس های ؛ @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
3 شبا این قرآن رو میذاشتم رو سینم و میخوابیدم... کسایی که هم سلولیم بودن جزو هفت خطای روزگار بودن... نکته جالب همشون این بود که شیشه ای بودن... یعنی شیشه مصرف میکردن و بعدش چون دست خودشون نبود میرفتن کارای خالف میکردن... از اونجایی که من تیپ و قیافم خیلی فشن بود براشون جالب بود که من اینجا چکار میکنم... 🤔 یکی از بچه هایی که اونجا بود به جرم آدم ربایی میخواست اعدام بشه اون شب کلی با هم حرف زدیم... یهو بهش گفتم : میای نماز بخونیم؟ گفت نمیتونم... بهش گفتم بیا بخونیم. جفتمون نماز بلد نبودیم... 😐 تا اینکه من شروع کردم به نماز خوندن ... هم وضو اشتباه گرفته بودم و هم نمازم غلط بود 🌹 اما به نظرم بهترین نماز عمرمو همون لحظه خوندم. حتی یه بار با هم سلولی هام تصمیم گرفتیم تو بازداشتگاه نماز جماعت بخونیم... جالبه...همشون ختم عالم بودن ولی وقتی بهشون پیشنهاد نماز میدادم همه گوش میکردن... 🙄😁 امام جماعتشون میشدم من و شروع میکردیم به نماز خوندن... من خودم نمازم غلط بودا... ولی هر چی میگفتم اونا هم میگفتن... یادش بخیر.... فکرشو بکن...من میشدم امام جماعتشون...و یه مشت خالف کار پشتم نماز میخوندن... اخه آدم اینو به کی بگه... 🙃🙃 یه روز خیلی حالم گرفته بود... یکیشون که دوست صمیمیم شده بود بهم پیشنهاد داد این دعارو بخونم خدا مشکلمو حل میکنه... اون دعا زیارت عاشورا بود فکر کنم... اون میخوند و من گریه میکردم. 😭😞😔 بهش میگفتم : داداش ؟ خدا منو میبخشه؟ بعد میگفت اره داداش میبخشه. نگران نباش. درست میشه. خدا همه رو میبخشه. 😔😞 نویسنده ؛ @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
4 جالب اینجاست که رفتار همشون با من عالی بود... با اینکه همشون قاتل و زندانی با جرمای سنگین بودن اما عین یه داداش با من رفتار میکردن. مثلا بهم کارت تلفن میدادن تا زنگ بزنم... یه روز یه روحانی آورده بودن بازداشتگاه تا با ماها حرف بزنه... تا منو دید گفت : تو اینجا چکار میکنی با این تیپو قیافه ؟ اینجا زندانه . اذیت میشیا! چکار کردی اینجایی ؟ زودتر برو از اینجا. هه... نمیدونست که کل بازداشتگاه با من رفیق شدن ☺️ خداروشکر موندن من چند روز بیشتر طول نکشید اما به اندازه ۷۰ سال بزرگ شدم. وقتی فهمیدم تبرئه شدم و پلیس چیزی نتونست برای ادعاهاش کشف کنه تا یک ماه عین روانی ها خودزنی میکردم. دست خودم نبود. 😞😞😞 این اتفاقات شهریور سال ۹۳ افتاد... تا اینکه بهم پیشنهاد روانشناس دادن... اما نرفتم. دلیل خودزنی هام این بود که نمیتونستم باور کنم خدایی هست... نمیتونستم بفهمم خدا یعنی چی ... بالای پنج ساعت به یه گوشه نگاه میکردم و حرف نمیزدم. 😔 تا اینکه مسجد رفتم و اونجا کلی رفیق پیدا کردم ولی کم کم پی بردم یه چیزی هست که من نمیدونم... ✅اونجا بود که شروع کردم به فکر کردن و تازه داشتم میفهمیدم خدایی وجود داره. بعدشم تصمیم گرفتم یه سایت بزنم و حرفامو اونجا بنویسم. تاریخ ۲۸ شهریور ۱۳۹۳ سایت چهل توبه زدم و بعدش دیدم که کم کم بازدید سایتم زیاد شد رسالتمم گذاشتم پاکی خودم و جوونا... (الانم سایتمون ماهی ۵۰ هزار بازید داره...) نویسنده؛ @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
5 خیلی چیزا هست که از اون روزا میتونم بگم... اما یاد اوریش اذیتم میکنه... این چیزا تو دلم پنج سال مونده بود...خواستم بگم که سبک بشم. چون پسر با صداقتی ام.😊 دوست ندارم چیزی تو دلم بمونه... دلیل برگشتن من صداقتم بود... 💕من از اولشم آدم بدی نبودم. تنها مشکل من این بود که پدر مادرم برای تربیتم اصلا وقتی نذاشتن و من همینجوری الکی بزرگ شدم... وقتی توبه کردم خودم شدم پدر و مادر خودم... اگه خدا منو برگردوند بخاطر این بود که میدونست من گول شیطون رو خوردم. الانم انقدر رشد کردم که اصلا باورم نمیشه اون رضا من بودم... اینارو هم گفتم فکر نکن قصد درد و دل داشتم...یا... نه... اینارو گفتم چون اتفاقا به خودم افتخار میکنم. من به خودم افتخار میکنم که تونستم همچین تحولی در خودم ایجاد کنم ️❤? 🌷این روزا هم فکر شهادت میزنه به سرم... اما خب...به قول شما شهادت برام یکم زوده... چون رسالت من اینجاست و کاری که دارم میکنم کم از شهادت نداره. ❤️🌷🌷 نکته جالب اینجاست... وقتی منو گرفتن پلیس به کل خبرگزاری های ایران مثل صدای خراسان ایسنا ایرنا خبر گزاری فارس قطره پیام زد که ما مدیر بزرگترین سایت مستهجن رو گرفتیم. هر کی شکایت داره بیاد! 🙄🙄 فکرشم نمیکردن که همین ادم بشه مدیر بزرگترین سایت تحول معنوی ایران! ☺️❤️ نکته جالب : من تموم جرم هامو از قبل آزادیم کامله کامل اعتراف کرده بودم ! ❤️اما خدا یه کاری کرد❤️ که با اینکه تموم جرم هامو اعتراف کرده بودم اما اصلا قاضی پرونده قبول نمیکرد و بعد یه سال تحقیق کامل تبرئه شدم و برام پرونده تشکیل نشد... 🗃🗃🗃 نوشته های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
6 👌ولی بچه ها ؟ من اگه زندان هم میرفتم رسالتمو تو همون زندان ادامه میدادم و همه رو به پاکی دعوت میکردم... تو همون روز چند تا از کسایی که اونجا بودن رو تونستم نماز خون کنم... ☺️ کلا همه چی حل شد و برام سوء سابقه نشد...وگرنه برای کار و خروج از کشور اذیت میشدم... خیلی اتفاقات دیگه هم بود که دوست ندارم بگم...در همین حد کافیه... اما من به هر جایی برسم بخاطر همون تضادهای وحشتناک سال ۹۳ بود... اگه میبینی اینقدر انگیزه دارم دلیلش همون چیزاست... ✅ انقدر انگیزه دارم برای تغییر که اصلا نمیتونید تصور کنید...😌 اصلا این انگیزه کم نمیشه... اتفاقا روز به روز انگیزم داره بیشتر میشه... ✳️✳️ خالصه داداش... من از زیر صفر شر وع کردم. هیچوقت دیر نیست. امیدوارم این حرفام واست تجربه بشه. پشت ادبیات ساده ای که نگارشم داره کلی حرفه... من بلد نیستم خودم نباشم... ازت میخوام بخاطر صداقتی که دارم فقط به حرفام فکر کنی و تا میتونی برای ساختن آیندت تلاش کنی... چیزی که من الان فهمیدم اینه: همه اتفاقات خوب در میوفته... 💟پس همیشه نمازتو بخون و تو این مسیر بمون و تا میتونی از تجربیات اینو اون استفاده کن... 💯بهشت همین دنیاست. اگه خوب زندگی کنی همین دنیات میشه بهشت..پس بسازش... دست نویسهای @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
7 🌹من دوست دارم به حرفام فکر کنی... همین... دوست ندارم اتفاقاتی که برای من افتاد برای کسی بیوفته... 😞😔 👌پس قبل تغییر تغییر کن... قبل اینکه دیر بشه... قبل اینکه جهان بخواد به زور تغییرت بده... هیچوقت دیر نیست... آدم وقتی به ته خط میرسه خیلی چیزاش تغییر میکنه داداش. تو قرنطینه این چیزارو به چشم دیدم ... به خدا همشون پشیمون و ناراحت بودن... تا اسم نماز میاوردم همه میگفتن باشه. ☑️میدونی مشکل همشون چی بود؟ عدم درک ... عدم عزت نفس... عدم هدف... وگرنه اگه این چیزارو داشتن هیچوقت کارشون به اینجاها نمیکشید... یکیشون همش خواب بود... بهش گفتم داداش چرا انقدر میخوابی ؟ گفت دست خودم نیست... من فکر میکردم ۲۹ سالشه... اما وقتی رو تابلو سنشو دیدم فهمیدم ۱۷ سالشه... 😞 خیلی تعجب کردم...گفتم چرا اینجوری شدی ؟ گفت بخاطر شیشه. بچه ها...بدترین مواد مخدر شیشست... بعد از مصرف دیگه هیچی نمیفهمی... ❌♨️ یه چیزی بگم بخندیم 😁 یکی مصرف کرده بود و بعد خودش با پای خودش رفت خودشو به پلیس لو داد و گفت : من کلی موتور دزدیدم بعدش اومده بود تو سلول هی میگفت این کشتی چرا انقدر تکون تکون میخوره 🙄 اقا رسما قاطی کرده بود... ☑️☑️☑️ دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
8 بعد توبه کردنم زمین زیاد خوردم اما پا میشدم و ادامه میدادم و درس میگرفتم.. عذاب وجدان خودمو با یاد خدا آروم میکردم . کلا یاد خدا وجدانمو ساکت میکنه و باعث میشه با آرامش بیشتری به سمت جلو حرکت کنم. خدارو شکر تموم آثار گناه از چهره و صورتم پاک شده و نوع ادبیاتم و حرف زدنم و نگرشم زمین تاآسمون تغییر کرده. حق الناس تا خرخره دارم😞 اما یه چیزایی هست با خدا طی کردم... در کل رابطه من با خدا یکم متفاوته...شاید شما نتونید زیاد درک کنید... ولی کلا منو خدا یه رابطه دیگه ای با هم داریم... اما سعی کردم خیلی از حق الناس هامو جبران کنم و دارم میکنم. بزرگترین دلیل انگیزمم فقط و فقط جبران گذشتمه. همین... اندازه تار موهاتون خدا میتونست مچمو بگیره. اما دستمو گرفت... 😭😭😭 خیلی نامردیه با این خدا رفیق نشی.😭 💕دلیل اصلی اینکه خدا منو برگردوند صداقتم بود. آدمی ام که به خودم دروغ نمیگم. راسی یه چیزی بگم بهتون من اگه جهنمم برم به خودم افتخار میکنم.... مهم نیست.... مهم اینه کم نذاشتم... ☺️هر چند میدونم خدا اون دنیا خیلی بهم حال میده... دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
9 اول سلام... به این فصل خوش اومدی... 🌹 بذار ادامه ماجرارو بهت بگم... وقتی پلیس نتونست مدرکی ازم پیدا کنه موقتا قانع شدن منو با سند آزاد کنن تا اگه مدرکی به دست آوردن دوباره بیان دستگیر م کنن... بخاطر همین بابام از گرگان اومد اراک تا سند خونه داییم رو بذاره تا موقتا بیام بیرون... بابام کلا آدم بی خیالیه اما یه چیزی که خیلی برام عجیب بود همین قضیه بود که وقتی اومد سند گذاشت تا آزادم کنه اصلا هیچی بهم نگفت... 😞 🔥من انتظار داشتم بزنه تو گوشم و سرویسم کنه اما از بس استرس گرفته بود کل صورتش پف کرده بود و شبشم همش میگفت رضا تو بازداشتگاه چجوری سر میکنه... اخه گرماییه و اونجا براش کولر نمیزنن... 😔 یکی از دلایلی که بابام هیچی بهم نگفت میدونی چی بود ؟ به نظرم دلیلش این بود که خودشم درک درستی از این محیط ها داشت... بابام سه سال اسیر بود و تو بغداد اسیر صدام حسین بود... 😞 بخاطر همین وقتی فهمید یه همچین اتفاقی برام افتاده انگاری یاد اسارت خودش افتاده بود... 😭😭 خالصه بعد کیلومتر ها رانندگی رسیدیم خونه و من بلافاصله رفتم تو اتاقم... ☑️کلا هیشکی نمیدونست چکار کردم ... فقط میدونستن یه چیزی شده که من گرفتار شدم. از اونجا بود که من شروع کردم به پوست اندازی... 👆🔰🔰 تو کما رفته بودم انگار... کلا هنگ بودم... یه حس خالی شدن داشتم. انگاری دیگه هیچی برام مهم نبود... ❌ ساعت ها میشستم و یه گوشه اتاق رو نگاه میکردم. 📵تموم خط هامو شکونده بودم و رسما با همه کس و همه چی کات کرده بودم... منی که همش با ماشین بیرون بودم و فوق العاده رفیق باز بودم اما یهو احساس بی میلی به همه چیز و همه کس پیدا کردم... دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
10 اول تنها چیزی که دوست داشتم این بود که یکی برام از 👈خدا بگه... دوست داشتم از👈 خدا بشنوم. 🔍💻همش تو گوگل سرچ میزدم خدا کجاست. خدا چکار میکنه خدارو کی درست کرده خدا چیه خدارو کی آفرید خدا مال کجاست خدا مال کیاست... 🤔🤔 همه چیم شده بود خدا... حس کردم ته خطم... شایدم پایین تر از ته خط. هیچی برام مهم نبود... همه میگفتن رضا بیا بیرون میگفتم نمیام. 😕 تو اتاقم بودم و اصلا بیرون نمیرفتم. برام وقت روانشناس گرفتن اما گفتم نمیام.... 🔴⭕️⭕️⭕️ هیچی برام مهم نبود. دم پنجره میشستم به آسمون نگاه میکردم و بالای پنج ساعت بهش خیره میشدم... ⏰ ✅این اتفاقات بین تاریخ ۲۱ مرداد تا ۳۰ مرداد سال ۱۳۹۳ رخ داده بود... متاسفانه خیلی حساس شده بودم و از صدای همه متنفر بودم. چند بارم با اعضای خانواده درگیر شده بودم که آرومتر حرف بزنن. دوست داشتم هیشکی حرف نزنه و همه ساکت باشن.... نمیخوام بگم افسرده بودم ... نه...من فقط دوست نداشتم کسی حرفی بزنه چون همه جوره به ته خط رسیده بودم. عین یه تیکه گوشت افتاده بودم گوشه خونه و حتی حوصله نداشتم تا سر کوچه برم. فقط تنها چیزی که دوست داشتم این بود که یکی برام از بگه... 💟بزرگترین چیزی که آرومم میکرد قرآن بود... فقط دوست داشتم قران بخونم... همه چیم شده بود قرآن و خدا. هر حرفی جز خدا ناراحتم میکرد... دوست داشتم از خدا بگم و بشنوم. دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
12 اول از یه طرف منتظر رای دادگاه بودم و از طرفی نیاز داشتم به کسی تکیه کنم... اما کی ؟😞 هیشکی نمیتونست کمکم کنه... نماز میخوندم... اما اخر نماز یا خودمو میزدم یا مهر نماز رو میکوبیدم به دیوار یا پرتش میکردم تو کوچه... کلا مخم پر از فکر و صدا بود... داشتم دیوانه میشدم از دست خودم... از طرفی میگفتم خدا هست ... از طرفی میگفتم خدا نیست... قران میخوندم و میگفتم خدا هست.. اما تو گوگل سرچ میزدم سایت های بی خدا میگفتن قران کلی مشکل توش داره و اینو یه شاعر عرب زبان نوشته. این کتاب از خدا نیست. اینا همه ساخته ذهنه ماست ... یهو یه اتفاقی در من افتاد... 👌 من یه آینه داشتم... اونو آوردم جلوم و سعی میکردم به چشم ها و مو ها و لب و ابروی خودم نگاه کنم و بعدشم به دست و پای خودم نگاه میکردم و میگفتم: رضا اینارو کی درست کرده؟ یهو مخم هنگ میکرد... اون صدایی که بهم میگفت خدا نیست هیچ جوابی براش پیدا نمیکرد... ♨️❌ بار ها پیاز و خیار و سیب زمینی و توت فرنگی و لوبیا رو میریختم رو بشقاب و میاوردم نگاشون میکردم و سعی میکردم فکر کنم... 🍓🍅🍏🌽 و اینجا بود که استارت وجود خدا در من شکل گرفت... بارها به صورت و چشمای خودم نگاه میکردم و میگفتم : اینا الکی نیست... یکی درستشون کرده... از اونجا بود که فهمیدم یه راز و یه حقیقتیه که من نمیدونم... رفتم قبرستون و خاک ریختن مرده هارو نگاه میکردم و میگفتم اینا کجا میرن؟؟؟؟ بعدشم میومدم خونه و مدام قرآن میخوندم... حتی موقع خواب هم قرآن گوش میکردم. وقتی حس کردم خدا هست تصمیم گرفتم سایت بزنم و تموم تجربیاتمو به دیگران بگم... این کار رو ۲۸ شهریور سال ۱۳۹۳ کردم و بعدش شروع کردم به دادن آگاهی هام در مورد خدا به بقیه... دست نویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
13 اول 🔥اما یهو یه مشکلی پیش اومد.... به نظرت اون مشکل چی بود؟ بذار کمی راهنماییت کنم... ❓یه سوال: قبول داری آدم یه کار اشتباه رو مدام انجام بده بعد یه مدت براش عادت میشه و همش انجام میده؟ خب منم همین بودم... وقتی مهر سال ۱۳۹۳ رسید از خودم پرسیدم رضا ؟ مگه نمیگی خدا هست...خب... این خدا تو قران اومده گفته فلان کارو اصلا نباید انجام بدی... 👈خب تو که همش تو این سایتا خراب میپلکی... وقتی خواستم این کارامو بذارم کنار تازه فهمیدم به همین سادگی ها هم که فکر میکردم نیست... 💻بخاطر همین تو سایتم مهر سال ۱۳۹۳ یه دوره چهل روزه گرفتم و گفتم هر کی میخواد گناه نکنه بیاد ثبت نام کنه... 4⃣0⃣ عجیب بود... 👀 من فکر نمیکردم سایتمو کسی میخونه... اما وقتی دوره گذاشتم ۲۰۰ نفر ثبت نام کردن ! 😳😳 تو اون دوره چهل روزه که خودمم برگزار کردم متاسفانه روز پونزدهم پام لغزید ... 😞😔 وقتی اینو به بچه ها گفتم خیلی ناراحت شدن و گفتن رضا کم نیار ادامه بده... من خیلی تلاش میکردم اما نمیشد... 😭😞 اصلا نمیشد... ✅باز دوباره برای خودم دوره برداشتم و باز هم نشد... بعدش باز بلند شدم و باز هم خوردم زمین... تو سایت ها دنبال فرمول های ترک گناه میگشتم اما نمیشد... اصلا نمیشد... هیچ راهی نبود... فکر میکردم نمیشه... سایتمو تصمیم گرفتم حذف کنم. و بعدش دوباره شروع کردم به گناه کردن ... 🔥🔥🔥🔥 دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
14 اول کلا نمیفهمیدم چه مرگمه 😖😫😩 یه روز با خدا بودم ...پنج روز با شیطان. 🌹....🔥 سال ۹۳ بالای هزار بار پام لغزید... خیلی زیاد ... خیلی... کسی نبود منو بفهمه ... هیچ راهی نداشتم... انگاری طلسم شده بودم.... 🔥 تموم سایت هارو چک میکردم... همه رو انجام میدادم ولی نمیشد.. بارها تصمیم گرفتم سایتمو حذف کنم اما پشیمون میشدم ... خیلی ها میگفتن : آخه رضا ...تو خودت هنوز آدم نشدی بعد میای از خدا میگی ... 😒😒😒 حتی چند تا آدم مذهبی میگفتن رضا بهتره سایتتو پاک کنی ... چون تو تخصص نداری. باعث گمراهی جوونا میشی... ♨️💢 تو تموم سایت های مذهبی دنبال یه راهی برای بودم اما هیچی تو این سایتها پیدا نمیشد... آرزو به دلم مونده بود یه نفر... فقط یه نفر با من خوب صحبت کنه و درکم کنه...اما نبود... ❌⭕️ اکثرا ادبیاتشون قلمبه سلمبه بود و منو درک نمیکردن... 😞😔 همش حس میکردم این نگاه بالا به پایین اگه نبود الان خیلی میتونستم از این آدما کمک بگیرم اما از بس مذهبی شدید بودن که کلا میترسیدم بگم دارم چکار میکنم... حس میکردم تکم و کسی مثل من غرق گناه و بد بختی و مشکلات نیست... 😭 همش آرزو میکردم یه سایت یا یه جایی رو پیدا کنم که امید بدن...انگیزه بدن... با هام خوب حرف بزنن... قضاوت نکنن... کمک کنن... نگاه بالا به پایین نباشه ... بتونم دردمو بگم... اما نبود... هیشکی نبود منو درک کنه. ☑️تو یه سایتی مشکلمو گفتم مدیرش سریع باهام دعوا گرفت که داری نظرات سایتمونو خراب میکنی... نظر نده! 😠😡 و من ....هنوز درونم پر از آلودگی بود... ☑️☑️☑️ دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
15 اول نمیدونستم باید چکار کنم ... 😞 تنها کاری که بلد بودم این بود که نماز بخونم اما بعد نماز میشستم پای فیلم های... 🔥🔥🔥 تا اینکه یه دوره برداشتم و به خودم قول دادم دیگه نلغزم اونجا بود که به خودم گفتم میخوام یه الگو بشم... میخوام به همه ثابت کنم میشه! میخوام سایتم بزرگترین سایت مذهبی ایران بشه و انقدر تو سایتم اطلاعات مفید میدم که دیگه کسی مثل رضای گذشته نخواد برای آدم شدن دنبال هزار تا سایت بره... 😓 حرفای هیچکس روم نفوذ نداشت چون همینایی که از خدا میگفتن اصلا از حرفاشون آرامش نمیگرفتم... به خودم قول دادم به تموم دونسته هام عمل کنم و انقدر کتاب بخونم و سخنرانی گوش بدم و انقدر خودمو بسازم که چند سال بعد هیشکی باورش نشه رضا این بود وضعیتش. 👌اولین موفقیتم آبان سال ۱۳۹۳ بود... تونستم چهل روز پاک بشم... اینم پستش https://dadashreza.com/experience-my-forty-days-of-repentance/ ❤️همه چی بعد از آبان سال ۱۳۹۳ تغییر کرد... ☺️یهو حس کردم دستام خودش برای خودش میره... و مینویسه ✅همش یه صدایی در گوشم باهام حرف میزد و بهم میگفت چکار کنم. این صدا تا همین الانم باهامه 😊 و همیشه هم صداش برام قویتر شده... اخه خیلی به صداش گوش میکردم و میدم. درسته پاهام میلغزید اما هر بار روزای پاکیم بیشتر میشد.. تفاوتی که من با تموم اعضای سایتم داشتم این بود که من با اینکه وضعم از همه بدتر بود اما چون درس میگرفتم ،بلند میشدم ویهویی از اکثرشون جلو میزدم و روزای پاکیم بیشتر میشد... سعی میکردم از نقطه ی قلبیم زمین نخورم ☑️☑️ دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
16 اول هر چقد جلوتر میرفتم انگاری از درون قوی تر میشدم. 💪💪💪 دی ماه سال ۱۳۹۳ پست های سایتم بازدید زیادی میخورد. 👌👌 همه براشون جالب بود که بفهمن این رضا داره دقیقا چکار میکنه که انقدر انگیزه داره... 🤔🤔 تا اینکه از بس خودسازی کردم و از خدا کمک میخواستم و تلاش میکردم یهو حرفام مدلش تغییر کرد... ✅🌹 خیلی این نکته مهم و جالبه... خیلی... حرف که میزدم همه میگفتن رضا؟ تو چرا این مدلی حرف میزنی ... هزار تا آدم هستن که از خدا و پاکی حرف میزنن اما تو با اینکه اصلا تخصصی تو مسائل دینی نداری اما حرف که میزنی نمیدونیم چرا حرفات به دل میشینه و راهکارات عملی تره... ✅✅ بچه ها راست میگفتن... کلامم نفوذ گرفته بود... میدونی چرا ؟ چون خیلی به دونسته هام عمل میکردم. 👌 از بس گناه کرده بودم و تلاش برای ترک گناه میکردم مدام تجربه کسب میکردم و دیگه قشنگ میتونستم راهکار بدم... 💜وقتی کسی باهام حرف میزد انگاری یه حس شهود داشتم و میتونستم بفهمم کجای زندگیش ضعف داره... ☑️☑️ قشنگ میدونستم فلان کار فلان نتیجه رو میده... دقیقا بهمن ماه سال ۱۳۹۳ بود که شبا تا صبح با خدا حرف میزدم و میگفتم خدایا غلط کردم. پی به اشتباهم بردم. بهم یه فرصت بده قول میدم جبران کنم. خیلی پشیمون بودم. همش گذشته رو مرور میکردم و میگفتم ای رضای فلان فلان شده ... چرا این کارارو کردی... و مینشستم کلی خودمو سرزنش میکردم... 😔😞😭😭😭 دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
17 اول حس میکردم دارم آتیش میگیرم... 🔥😭 تشنه بودم... خیلی تشنم بود... خدارو میخواستم... معنویاتو میخواستم. پاکی رو کامل میخواستم... انقدر تشنه بودم که تا میدیدم کسی از خدا میگه به هیچی جز حرف اون دقت نمیکردم. ❤️❤️❤️ شده بودم آهن ربا... هر چیزی که درمورد پاکی بود رو به سمت خودم میکشیدم. این تموم ماجراهای سال ۱۳۹۳ من بود... میخوام سال به سال خودمو با جزئیات براتون بگم چون حس میکنم تجربم به دردتون میخوره. و میتوتید شمام رشد کنید 💕سال ۹۳ برای من سال پر از درس بود. یکی از دلایل انگیزه بالام همون اتفاقای سال ۹۳ بود... شاید به ظاهر خیلی بالا و پایین داشت اما واقعا یه بار مردم و دوباره زنده شدم. ☑️✅ ❤️این روزا خیلی چیزام تغییر کرده.❤️ متاسفانه آدما علاقه دارن فقط موفقیتتاتو ببینن... اما من سختی زیاد داشتم. 😞😓 من کردم و خودمو از لجن زار کشیدم بیرون.... این روزهام بخاطر طوفان اون روزهام بود که کم نیاوردم... ❌میتونستم بهونه بیارم... ❌میتونستم کم بیارم. ❌به خدا میتونستم باشم ♨️و دنبال چرا چرا کردن باشم... 💯اما کسی که بخواد عوض بشه دنبال چگونه میره نه دنبال چرا... ✔️خیلی چیزا رو از صفر و زیر صفر شروع کردم... ان شاءالله تو فصل های بعد متوجه میشی ☺️☺️ دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
19 اول در ضمن وقتی با دوست دخترام کات کردم پس فرداش رفتن با یکی دیگه دوست شدن.... 📵😒😒😒 کلا بوی گل نمیدادم که حالا پروانه سمتم بیاد... 🌷🔥💐 آدم وقتی خودش بد باشه... دختر خوبی سمتش نمیاد.خیالتون راحت...!!! ☺️✅✅ بچه ها مدل حرف زدنمم هر چقدر خودسازی کردم بهتر شد... الانم که دیگه واقعا خیلی خوب حرف میزنم. خیلی مودب تر و خیلی صبور تر و خیلی با نشاط تر شدم. سال ۱۳۹۳ وقتی نماز میخوندم همه مسخرم میکردن... 😏😏 اخه قبلا همیشه تو ماشینم فلان آهنگای بوق.... رو میذاشتم. 💟اما وقتی توبه کردم و نماز میخوندم یهو همه میگفتن : سلام حاج آقا التماس دعا...تقبل الله ... 🙄📿📿📿 میخواستن اینجوری مسخرم کنن. 😕😕 میدونی چیه... من حس میکنم پسرا تا بلا سرشون نیاد تغییر نمیکنن... 😐 پسر جماعت باید بلای بدی سرشون بیاد تا عوض بشن.. مثل بیماری یا خطر بودن جان یا زورگیری بشه ازشون یا قطع عضو بشن یا زندان بیوفتن یا سرطانی چیزی بگیرن تا عقلشون سر جاش بیاد... 😑😐 💎اما پسر زرنگ قبل تغییر تغییر میکنه... 👌😊 راستشو بخوای بعد از اینکه بلا سرم اومد و فهمیدم خدایی هست ❤️یه قولی به خدا دادم... تو اون شرایط بازداشت و... گفتم خدایا اگه نجاتم بدی جبران میکنم... فقط بهم فرصت بده...همین... من جبران میکنم. من هیچی درمورد خدا نمیدونستم... ولی میدونستم فقط خداست که میتونه کمکم کنه... راستشو بخوای از همه نا امید بودم... ✅و دلیل اصلی مستجاب شدن دعام هم همین بود... وقتی نا امید از همه جا میشی خدا زودتر دعاتو مستجاب میکنه. 🙏🙏😔😞 یه صدایی بهم میگفت : رضا ؟ تو آدم بشو...منه خدا همه کار برات میکنم. 💕💕💕✅ دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
20 اول بچه ها خدا خیلی نزدیکه... 😢❤️ شما فکر میکنید دوره... اما خدا با یه صدایی از درون با همتون حرف میزنه... خیلی ها اینو نمیدونن... چون خدا بهشون بد معرفی شده. ☑️☑️ من معتقدم خدا با کسایی که سختی کشیدن مهربون تره... 😔😞😢 بخاطر همین بهم فرصت داد... دلیل اصلی اینکه باعث میشد سال ۱۳۹۳ اصلا کم نیوردم یاد مرگ بود. چون یاد مرگ خیلی انگیزه میده... اما خوبیم این بود که زیاد تو مسیر پاکی نا امید نشدم... درسته گریه میکردم و کم میاوردم اما نا امید هرگز. معتقدم برای هر مشکلی راه حلی وجود داره. پیشینه مذهبی اصلا نداشتم. اما راستشو بخوای تو نوجوونیم با دوستم مهدی میرفتیم هیئت واسه شام خوردن .در همین حد..... فقط واسه شامش میرفتیم. 😐🙄🙄 🔥 راسی اینم بگم ...اونایی که تو شرایط سخت که بالا گفتم تغییر نمیکنن نگران نباشن... بعد مرگشون خوب تغییر میکنن. همه تغییر میکنن... همه... خیالت تخت... ❤️فقط بعضی ها این دنیاست... بعضی ها اون دنیا..... !!! دست نویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
21 دوم سلام... به این فصل خوش اومدی... ☺️ میخوام از سال ۱۳۹۴ خودم بگم... ✅سعی کردم سال ۹۳ رو کامل براتون بگم اما روند رو به پیشرفتم دقیقا از سال ۱۳۹۴ شروع شد.... اگه یادت باشه تو قسمت قبلی بهت گفتم که سال ۹۳ خیلی تشنه بودم... 💠💠💯 ✔️حس میکردم تربیت نشدم... ✔️حس میکردم نیاز به رشد و آگاهی دارم... ✔️احساس میکردم هیچی حالیم نیست... میدونی میخوام چی بگم؟ میخوام بگم از بس تشنه بودم که حاضر بودم هر چی دارم و ندارم رو بدم تا فقط یه کسی بهم اطلاعات مفید بده... در واقع سال ۱۳۹۴ سال کسب آگاهی من بود... 🔶🔷🔸🔹 ✳️بالای ۳ هزار ساعت سخنرانی گوش دادم و بالای دویست سیصد تا کتاب خوندم... روزانه ۸ ساعت سخنرانی گوش میکردم... اینو به هر کی میگم باور نمیکنه... 🙄🤔 اما واقعا همین بود... از بس تشنه یاد گیری بودم که اصلا نمیفهمیدم هشت ساعت گذشته... 💕دیوووونه و عاشق مطالعه شدم. منی که حالم از هرچی مطالعه بهم میخورد سال ۱۳۹۴ نزدیک سیصد تا کتاب در حوزه های مختلف روانشناسی و موفقیت و مذهبی خونده بودم . دیگه از بس آگاهی هام بالا رفته بود که حس میکردم خود مذهبی ها هم انقدر آگاهی های درست ندارن... ☺️✅ دیگه جوری شده بودم که خیلی از مذهبی ها میومدن ازم سوال میپرسیدن و منم به لطف خدا مثل بلبل جوابشونو میدادم... ☺️همه میگفتن : دمت گرم رضا...جوابت عالی بود... دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
22 دوم 🔥من آدمی بودم که تا سال قبلش سفیر ابلیس بودم و همه رو دعوت و تشویق به گناه میکردم 💟اما الان شده بودم سفیر پاکی و کلی آدم میومد تو سایت و ازم کمک میخواست و میگفت : رضا چکار کنم گناه نکنم... خیلی جالبه نه ؟ آدم به کی بگه انقدر تغییر رو آخه ؟ واقعا به خودم افتخار میکنم.... ☺️😌🙄😎 😇دقیقا مهر سال ۱۳۹۴ بود که حس کردم دارم از پس مشکلات زندگیم بر میام. کار شبانه روزیم نوشتن بود... ✍✍✍ تقریبا ۴۰ تا دفتر پرکرده بودم و هفته ای یه خودکار تموم میکردم... 📖🖊 قشنگ پیشرفت رو داشتم حس میکردم... 🌹روز به روز داشتم خدایی تر میشدم... آنچنان واسه پاکیم تلاش میکردم که هیشکی جلو دارم نبود... 💠هر چقدر اطلاعاتم بالاتر میرفت بیشتر میتونستم مشکالتمو حل کنم. خدارو شکر یکی از بزرگترین استعداد هایی که دارم اینه که میتونم مسائل سخت رو ساده حل کنم... یعنی یه سری استعداد های درونی دارم که میتونم با خالقیت و داشتن نگاه متفاوت از پس چالش های زندگیم بر بیام و حالا که سفیر پاکی شده بودم این حس خیلی کمکم میکرد. ☑️🔰💠 اونایی که منو بشناسن میدونن چی میگم و با اخلاق من آشنا شدن... 🔥مثلا دی ماه سال ۱۳۹۴ تصمیم گرفتم یه کتاب بنویسم تا هر کسی مشکل شهوت داره بخونه و در برابر شیطان قوی بشه... 🔥🔥🔥 همه تو سایت میگفتن کنترل شهوت خیلی سخته و نمیشه... رضا نمیتونم... رضا تو با ما فرق داری... و از این حرفا... منم این کتاب رو نوشتم.... دست نویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
23 دوم 🖊وقتی این کتاب رو نوشتم خیلی ها فقط ایمیل میزدن و اشک شوق میریختن که رضا خدا پدر مادرتو بیامرزه.. 😭😭😭 تا همین لحظه شاید بالای یک میلیون نفر این کتابو خوندنش ... نکته جالب این کتاب همون حل مسئله ای بود که همه میگفتن نمیشه... یا مثال کتاب که درمورد عزت نفس نوشتم خیلی خوب تونست چیزی که خودم درگیرش بودم رو بیان کنه... 👌اینا همش به خاطر استعدادم تو حل مسئله بود. ☑️در کل یه سری استعداد ها داشتم که حقیقتا رو پاکیم تاثیرگذار بود. 🔰تو این پنج سال در برابر مشکلاتم نگفتم : چرااا من .... چرا این اتفاق باید برای من بیوفته... نه... 😪😢 من فقط تمرکزم رو حل مسئله بود... شاید کمی غر غر هم میکردما... اما از درون فقط دنبال حل مسئله بودم. 😊و از همه جالب تر اینکه: هر مشکلی که حل میکردم عزت نفس و خودباوریم بیشتر میشد... ☑️وقتی اسفند سال ۱۳۹۴ شد دیگه تعداد نظرات و ایمیل ها داشت روز به روز بیشتر میشد. دیگه اصلا نمیتونستم پاسخگو باشم. قبلا میشد... اما دقیقا از فروردین سال ۹۵ دیگه شرایط پاسخگویی نداشتم. ❓❌ سال ۱۳۹۴ انقدر با بچه ها صمیمی بودم که بعضی هاشون شماره موبایلمم داشتن اما از سال ۱۳۹۵ کلا خطمو عوض کردم و سعی کردم یکم فاصله بگیرم... آخه سواالت زیادی ازم میشد و منم حقیقتا نمیتونستم جواب بدم. ولی خیلی جالبه... تاکید میکنم... من تا سال قبلش سفیر ابلیس بودم و الان شده بودم سفیر پاکی... 🔥....🌹 دستنویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
24 دوم 🌸نکته ای که من داشتم این بود که حقیقتا به دونسته هام عمل میکردم. 🕸مثلا وقتی میفهمیدم فلان کار بد هستش آگاهی میگرفتم و عمل میکردم... شاید باورتون نشه.... ولی من اصلا بدی رو از خوبی تشخیص نمیدادم... 😞 من تا قبل سال ۱۳۹۴ واقعا بدی رو از خوبی تشخیص نمیدادم... ولی وقتی میفهمیدم فلان چیز گناهه دیگه تموم تلاشمو میکردم سمتش نرم... 🔥⭕️⛔️ ❓میدونی چرا الان خیلی از بچه مذهبی ها پیگیر سایت و کانالم میشن؟ ❓میدونی چرا براشون جالبه که بفهمن من کی ام و چطوری تونستم با جوونا ارتباط بگیرم ؟ ❓بگم چرا ؟ ✅دلیلش سادست... من میومدم رو نفس و شیطون درون و اعمال کار میکردم و هر چی تجربه داشتم رو به بقیه انتقال میدادم. 🔰در واقع چون اولین نفر خودم عمل میکردم و بعد به بقیه میگفتم حرفام نفوذ میگرفت و بخاطر همین بود که کلی پیشنهاد های مختلف برای همکاری بهم داده میشد... ✔️اما من نمیرفتم... چون کلا از کارای فرهنگی که بقیه میکنن خوشم نمیاد... 😕😕 خیلیاشون اگه کار فرهنگی بلد بودن وضع من این نمیشد... 🔰میخواستم خودم این کارا رو جدا انجام بدم... 🔰میخواستم اول خودم به دونسته هام عمل کنم و بعد به بقیه بگم بد نباشین خوب باشین... کاری که خیلی ها نمیکنن همینه... خودشون اصلا عمل نمیکنن و بعد همه رو دعوت به خدا میکنن... 👌بعضی ها کار فرهنگی نکنن بهتره... 😐بدتر آدمو بیزار میکنن... رطب خورده کی منع رطب کند... 🌴🌴 دست نویس های @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹