🔶 خذلان الهى
🔹استاد حسن رمضانی:
آقــای بهاءالدینــی می فرمودنــد: ضربــه از جانــب خداونــد، خــذلان اســت نــه محرومیـت از امـور مـادی، چـرا کـه امـور مـادی جـزء جدایی ناپذیـر زندگـی اسـت و همــه اشــیاء از آن بهــره دارنــد؛ اما خــذلان، یعنــی بی بهره بــودن از معــارف و حقایــق.
#آیت_الله_بهاء_الدینی
📗حدیث سهر (بیانات و خاطرات استاد حسن رمضانی) ص ۳۴۴
@sokhanerfan
🔶 من افراد را می شناسم!
🔹استاد حسن رمضانی:
عصر جمعه ای بود رفته بودم خدمت آیت الله بهاءالدینی و نماز مغرب و عشا را با ایشان خواندم. افراد که رفتند، من ماندم و ایشان و ایشان هم سرحال بودند. لذا خادم حسینیه را صدا زدند و گفتند: داش مرتضی! یه چایی بیار ما و آقا بخوریم! داش مرتضی هم یک استکان چایی برای ایشان ریخت و یک استکان برای من و خودش هم رفت. من دیدم جلسه خیلی خودمانی است و ایشان هم سرحال و با نشاط اند؛ لذا مناسب است که برخی از اسرار مگو را از ایشان بپرسم.
به ایشان گفتم: آقا! من در این مدت هفت، هشت سالی که در خدمتتان بودم به کرّات اتفاق افتاده که من روزها با چیزهایی مواجه می شدم و شب که به خدمتتان می رسیدم شما دقیقا به همان اشاره می کردید، لذا این سوال برایم پیش آمده که آیا شما به اینهایی که می گویید توجه و نظر دارید یا اینکه خداوند همین طور بر زبانتان جاری کرده و راست در می آید؟
ایشان گفتند: آقا اگر چیزی متوجه شدی خدا را شکر کن!
گفتم: الحمدلله! یک چیزهایی را متوجه شده ام، ولی می خواهم ببینم این ها خیالات و اوهام من است یا واقعیت دارد؟
ایشان از بین عینک و ابرو نگاه تند و تیزی به من کردند و با صدای بمی که داشتند فرمودند: آقا من اجمالا به شما بگویم که من افراد را می شناسم!
این را که گفتند در من انفجاری حاصل شد و حالتی دهشت انگیز و وحشت آور به من دست داد و دیگر متوجه چیزی نشدم و از حال رفتم! وقتی متوجه شدم که دیدم داش مرتضی دارد من را از روی پاهای ایشان بلند می کند!
(حدیث سهر،ص۳۴۲)
#آیت_الله_بهاء_الدینی
📗حدیث سهر (بیانات و خاطرات استاد حسن رمضانی)
@sokhanerfan