eitaa logo
🌷 کانال سخنرانی کوتاه 🌷
2.9هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
804 ویدیو
42 فایل
بدون آگاهی نمی توان به جای رسید ،، آنچنان باش که خدا می خواهد ،،، #پایان #زندگی پایان راه نیست. خادم کانال @Khadem41 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3015442432C2e3cfb2f80 لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
اعتکاف.mp3
8.2M
🕌 سخنران حجت الاسلام راجی 🕌 موضوع : راه هدایت کردن دیگران ⏰ ۳۴ دقیقه ۱۰ ثانیه 🔰 @sokhanranan9 🔰
پیامبر اسلام فرموده است: : إنّما بُعِثْتُ لأُتَمِّمَ مَكارِم الأخلاق)»[۲]  یعنی «تنها برای به انجام رساندن خلق و خوی گرامی برانگیخته شده‌ام». 🔰 @sokhanranan9
2_144199851728924618.mp3
6.29M
🕌 سخنران حجت الاسلام عالی 🕌 موضوع : آیا ⏰ ۶دقیقه ۳۳ثانیه 🔰 @sokhanranan9 🔰
wwwrasekhoonnet22.mp3
3.2M
🕌 سخنران حجت الاسلام عالی 🕌 موضوع : صبر و تسلیم عبد صالح ⏰ ۳ دقیقه ۲۰ ثانیه 🔰 @sokhanranan9 🔰
sokhanranan91.mp3
1.34M
🕌 سخنران حجت الاسلام عالی 🕌 موضوع : 🔰 @sokhanranan9 🔰
انسان به‌طور کامل در اراده و اختیار خودش بوده و هست. خود اوست که باید راه سعادت را بیابد و با طی این مسیر به احساس خوشبختی دست یابد 🔰 @sokhanranan9 🔰
چرچيل (نخست وزير سابق بريتانيا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر بی بی سی برای مصاحبه میرفت. هنگامی که به آن جا رسيد به راننده تاکسی گفت آقا لطفاً نيم ساعت صبر کنيد تا من برگردم. راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچيل را از راديو گوش دهم." چرچيل از علاقه ی اين فرد به خودش خوشحال و ذوق زده شد و يک اسکناس ده پوندی به او داد. راننده تاکسی با ديدن اسکناس گفت: "گور بابای چرچيل! اگر بخواهيد، تا فردا هم اينجا منتظر می مانم!" 🔰 @sokhanranan9
Haloye Esfehani Hashemi HQ.mp3
6.72M
🕌 سخنران هاشمی نژاد 🕌 موضوع : داستان هالوی اصفهانی 🔰 @sokhanranan9 🔰
پسرک ، در حالی ‌که پاهای برهنه ‌اش را روی برف جابه‌ جا می ‌کرد تا شاید سرمای برف‌ های کف پیاده ‌رو کم ‌تر آزارش بدهد ، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می ‌کرد .  در نگاهش چیزی موج می ‌زد ، انگاری که با نگاهش ، نداشته ‌هاش رو از خدا طلب می ‌کرد ، انگاری با چشم‌ هاش آرزو می ‌کرد .  خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت ، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه . چند دقیقه بعد ، در حالی ‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد . - آهای ، آقا پسر ! پسرک برگشت و به سمت خانم رفت . چشمانش برق می ‌زد وقتی آن خانم ، کفش‌ ها را به ‌او داد . پسرک با چشم ‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید : - شما خدا هستید ؟ - نه پسرم ، من تنها یکی از بندگان خدا هستم ! - آها ، می‌ دانستم که با خدا نسبتی دارید !
anjavi_nejad.mp3
759.6K
🕌 سخنران انجوی نژاد 🕌 موضوع : از خودت بپرس 🔰 @sokhanranan9 🔰