یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود روزی روزگاری پسر متحول شده ای به اسم جوتسو زندگی میکرد این جوتسوی داستان ما وقتایی که دیگه خیلی از دنیا نا امید میشد بیخیال تحولاتش میشد و یه سر به گذشته ی نحسش میزد.... خلاصه که یه روز که خیلی غمش گین شده بود پاشد رفت با دوستای قدیمیش (دوست یا شاید هم دشمن) یه دوری بزنه و حال هوایی عوض کنه...از بد روزگار همون روز (شب درواقع) اوکو و میشاتی هم رفته بودن دور دور خواهر برادری اونجا بود که میشاتی ناگهان جوتسو رو دید. و سپس اون رو به اوکو نشون داد و گفت: نگاه کن اون خوشگله که اونجاست جوتسو عه. اوکو هم یه نگاه عاقل اندر سپیدانه به خواهرش کرد و با خودش گفت:خوشگله؟ و بعد نگاه تاسف باری به جوتسو کرد .همون موقع بود که ناگهان جوتسو اونها رو دید و از ترس به خودش لرزید .اما قبل از اینکه بخواد طلب بخشش کنه. آن خواهر و برادر که از دیدن او در آن وضع پوکر شده بودند راه خود را گرفته و رفتند پایان.

ایشون یک عدد خانم دزد دریایی هستند ..... سکوت یک رویا ✨

ضمن تشکر از اینکه هنوز اینجا هستید میخواستم بگم ظاهرا هنوز زنده ام و قراره ادامه داشته باشه فعالیت اینجا (هرچند کمه ولی خب) سکوت یک رویا ✨

خواب است سکوت یک رویا ✨

اشاره ی غیر مستقیم سکوت یک رویا ✨

تلاش های بی نتیجه (کم نتیجه) سکوت یک رویا✨

چیزی که قرار بود بشه:

چیزی که شد:

دفتر مشق بچه فامیل رو گرفتم توش نقاشی بکشم..... سکوت یک رویا ✨