eitaa logo
سُلالہ..!
260 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
شیطان چه کسانی را وسوسه می‌کند؟ امام صادق علیه الاسلام: شیطان موفّق به وسوسه بنده‌ای نمی‌شود،مگر آن‌گاه که؛ 1⃣ او از یاد خدا روی بگرداند، 2⃣ امر خدا را سبک بشمارد، 3⃣ و در جایگاه نافرمانی از خدا قرار بگیرد، 4⃣ و فراموش کند که خدا بر کارهای پنهانی او آگاه است. ⬅️ اما وسوسه آنگاه که در دل جای گیرد، موجب گمراهی و ضلالت و کفر است. خدای عزّوجل از سر لطف، بندگانش را فرا خوانده و آنان را از دشمنی شیطان آگاه کرده است و فرموده: "همانا شیطان برای شما دشمنی آشکار است" زخرف/آیه۶۲ و نیز فرموده:"همانا شیطان دشمن شما است، پس او را دشمن خود بدانید" فاطر /آیه۶ مصباح الشریعه صفحه ۷۹ @ipqtfgu
هنوز هم نگرانی؟! یا با تمامِ وجود به خدا سپردی رفیق؟🌱
پروردگارِ من.. اگر تکیه گاهم تو نباشی، بسیار زودتر از آنچه که در تصور آید، فرو میریزم!✨
وقتی خدا دوستت داره، نیاز به گدایی محبت از بقیه نداری🧡
از امروز روزی ۴ پارت از رمان نگار داخل کانال قرار میگیره
رمان نگار من توی خانواده پولدار به دنیا اومدم. بابام اسمم رو نگار گذاشت. من تا ۱۰ سالگی خوشبخت بودم اما روز تولدم مامان و بابام رفتن بیرون. شب خیلی دیر بابام اومد پرسیدم : بابا مامان کو؟ بابا_رهات کرد و بی توجه به من به اتاقش رفت. من توی اتاق در رو بستم و خیلی گریه کردم جوری که یادم رفت کی خوابیدم. صبح که بیدار شدم بابام رفته بود شرکت از خدمتکارمون پرسیدم -زیبا جون زیبا:بله -میدونی مامانم چرا رهام کرد؟ زیبا- نه اما می‌دونم که...... و در گوشم چیزی گفت . شوکه شدم اما به روی خودم نیاوردم بابام برای شام که برگشت پرسیدم: بابا میشه من توی شرکتتون کار کنم؟ گفت: باشه و من تا بیست سالگی روز تولدم بالای کوه میرفتم توی یک غار که خودم با مامانم مرتب کرده بودم گریه میکردم و با خدا حرف میزدم و مرتب از خدا می‌پرسیدم: خدایا چرا مامانم رهام کرد؟ یک روز با ،بابام رفتم شرکت و بابا شریکش رو بهم معرفی کرد و گفت؛ نگار جان تو باید با آقا حسام پسر شریک من برین شمال و کارهای شرکت شمال رو به عهده بگیرید. من تا این حرف رو شنیدم زود از شرکت بیرون رفتم و به غاری که همیشه میرفتم و با خدا حرف میزدم رفتم. خیلی حالم گرفته بود. شروع کردم به نماز خوندن و قرآن خوندن. بعد از نماز صبح خوابم برد که خواب مامانم رو دیدم: مامانم رو زندانی کرده بودن چندتا زن دیگه هم بودن زود از مامانم پرسیدم:چرا رهام کردی مامان-رهات نکردم تا خواست بقیه حرف هاشو بزنه من از خواب پریدم باورم نمیشد چرا مامانم زندانی بود؟ ادامه دارد........
پارت ۲ رمان نگار فردا صبح با آقا حسام راه افتادیم. قرار شد باهم هم خونه باشیم. من چون چادری بودم برام سخت بود اما یاد این افتادم که حضرت زهرا جلوی نابینا هم حجاب داشت و من میراث حضرت رو یعنی چادر رو با خودم دارم.. چند هفته گذشت. وقتی از شرکت برگشتیم آقا حسام چادرم رو از سرم کشید و بهم گفت: دیگه نبینم جلوم چادر بزاری و روسری سر کنی و لباس بلند بپوشی.... چیه این عقب ماندگی ها جا خوردم زود چادرم رو از دستش کشیدم و گفتم: من میراث خاکی حضرت زهرا (س)رو از دست نمیدم... و زود چادر مشکی رو سر کردم و رفتم. باورم نمیشد . آقا حسام به نظر آدم معتقدی بود اما حالا فهمیدم بی ایمانه نمی‌دونستم چیکار کنم. شب وقتی خوابید رفتم چادر نمازم رو از خونه برداشتم و رفتم پارک اونجا آنقدر با خدا راز و نیاز کردم که خوابم برد. دوباره خواب مادرم رو دیدم این دفعه گفت: یک زنی به اسم زهرا باهات تماس میگیره باید حرف هاشو با ور کنی اون بهت میگه من کجام و چطوری از اینجا سر در آوردم از خواب پریدم. گیج شده بودم. دیدم نماز صبحه پاشدم و نماز خوندم ادامه دارد...........
عزیزان امشب محفل داریم
「♥️🖇•••」 ••من‌عـآشق‌آن‌رهـبرنـورانـےخویشم(:' 💖@ipqtfgu
لفت ندید جانا🙃🙃
چـــــادرت بوے خــــــــــدا و یاس و یاسیـــــݩ مےدهد💗 💖@ipqtfgu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا