eitaa logo
سلاله زهرا🌹
43 دنبال‌کننده
282 عکس
95 ویدیو
1 فایل
با فوروارد ما رو خوشحال کنید.🦋 کپی❎ #سلاله_زهرا @Karbobala97 حرفی داشتین می شنوم
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر روزی گذشت و فراموشم شد که بگویم صبح بخیر، از بُهت و سکوتم دلگیر نشو! و فکر نکن چیزی میان ما عوض شده است؛ وقتی نمی‌گویم دوستت دارم، یعنی بیشتر دوستت دارم...🌻🌿 نزار قبانی
در زندگی لحظه‌هایی هست که دلت می‌خواهد مثل پنیر پیتزا کش بیایند، طولااانی! تمام نشود. مثل وقتهایی که کسی از دست پختت تعریف میکند حتی اگر به آن غذا آلرژی داشته باشد. مثل وقت‌هایی که بوی خاک باران خورده می‌پیچد توی هوا و دوست داری ریه‌ات اندازهٔ جنگل‌های گیلان باشد برای فرو دادن آن همه عطر...! مثل لحظهٔ تمام شدن یک مکالمه تلفنی وقتی هنوز دلت نمی‌آید گوشی را بگذاری؛ انگار که ته‌ماندهٔ صدایش هنوز توی سیم تلفن هست! مثل چشم‌هایی که وادارت می‌کنند سرت را بیندازی پایین و زمین را نگاه کنی، گویی که مغولی شمشیرش را گذاشته روی گردنت! مثل خداحافظی‌ها. وقتی که هی دلت نمی‌آید بروی و می‌گویی: کاری نداری؟ دیگه خداحافظ...؛ واقعاً خداحافظ...! مثل لحظه هایی که دیرت شده، ترافیک امانت را بریده انگشترت را در انگشت میچرخانی، دستت را میگیرد و تو را به ارامش دعوت میکند. مثل گم شدن ماشینی در پیچ خیابان وقتی که می‌خواهی تا آخرین لحظه بدرقه‌اش کنی. این‌ها از آن دسته حسرت‌های خوشایند زندگی هستند. من فکر می‌کنم فقیر کسی نیست که پول ندارد یا کفش پاره می‌پوشد. فقیر کسی است که در زندگیش از این دست لحظه‌های کش‌دار ندارد. همین لحظه‌هایی که وقتی یادشان میفتی، تهش با خودت میگویی کاش تمام نمی‌شد...!
یه جمله خونده بودم كه : «آدمی که غرق میشه قطعاً میمیره». حالا چه میخواد توی دریا غرق بشه چه توی خیال و رؤیا و هرچیز دیگه‌‌ای، غرق میشی که تموم بشی، توی هر چیزی که غرق بشی تموم میشی، میشکنی، میمیری. 👌
خواب دیدم در میان بارگاه شاه طوس... با تو خواندم من زیارت نامه با حالی عجیب روی دوش من سرت بود و دو چشمت نیمه باز با تو گفتم السلام ای شاه مظلوم و غریب! "عاصی" ❤️❤️❤️
طی شد این عمر تو دانی به چه سان؟ پوچ و بس تند چنان باد دمان همه تقصیر من است این و خودم می دانم که نکردم فکری، که تأمّل ننمودم روزی، ساعتی یا آنی که چه سان می گذرد عمر گران؟ کودکی رفت به بازی،بفراغت،به نشاط فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات همه گفتند:کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست، بایدش نالیدن من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن؟ نتوان فارغ و وارسته ز غم همه شادی دیدن؟ همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشادن؟ سر هر بام که شد خوابیدن؟ من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو بایدم نالیدن؟ هیچ کس نیز نگفت:زندگی چیست،چرا می آییم………؟ بعد از چند صباح به چه سان باید رفت؟ به کجا باید رفت؟ با کدامین توشه به سفر باید رفت؟ من نپرسیدم هیچ،هیچکس نیز به من هیچ نگفت. نوجوانی سپری گشت به بازی،به فراغت،به نشاط. فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات بعد از آن باز نفهمیدم من،که چه سان عمر گذشت؟ لیک گفتند همه که جوانست هنوز، بگذارید جوانی بکند، بهره از عمر بَرَد کامروایی بکند. بگذارید که خوش باشد و مست، بعد از این باز ورا عمری هست یک نفر بانگ بر آورد که او از هم اکنون باید فکر آینده کند. دیگری آوا داد: که چو فردا بشود فکر فردا بکند. سومی گفت:همانگونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش، همچنین فردایش همه این احوال من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت؟ آن همه قدرت و نیروی عظیم به چه ره مصرف گشت؟ نه تفکّر، نه تعمّق و نه اندیشه دمی، عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی. چه توانی که زکف دادم مفت، من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت. قدرت عهد شباب،می توانست مرا تا به خدا پیش بَرَد، لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات آن کسانی که نمی دانستند زندگی یعنی چه رهنمایم بودند، عمرشان طی می گشت بیخود و بیهوده، ومرا می گفتند که چو آن ها باشم، که چو آنها دایم فکر خوردن باشم،فکر گشتن باشم،فکر تأمین معاش، فکر ثروت باشم،فکر یک زندگی بی جنجال ،فکر همسر باشم. کس مرا هیچ نگفت زندگی ثروت نیست، زندگی داشتن همسر نیست، زندگانی کردن فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست، من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت. ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم. حال می پندارم هدف از زیستن این است رفیق: من شدم خلق که با عزمی جزم پای از بند هواها گُسَلَم گام در راه حقایق بنهم با دلی آسوده فارغ از شهوت و آز وحسد و کینه و بخل، مملو از عشق و جوانمردی و زهد در ره کشف حقایق کوشم، شربت جرأت و امّید و شهامت نوشم، زره جنگ برای بد و نا حق پوشم ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش، ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم. من شدم خلق که مثمر باشم، نه چنین زائد و بی جوش و خروش، عمر بر باد و به حسرت خاموش ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم کاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت: کودکی بی حاصل،نوجوانی باطل، وقت پیری غافل به زبانی دیگر: کودکی در غفلت ،نوجوانی شهوت، در کهولت حسرت. @solalehzahra99
اغلب ما تحمّل پذیرشِ بخش‌های بد، ضعیف یا ناخوشایند خودمان را نداریم. برای همین یا انکارشان می‌کنیم یا با فرافکنی آن‌ها را به دیگران و جهان بیرون نسبت می‌دهیم. با این‌کار "من"ی باقی می‌ماند که خوشایند و مطلوب است، امّا واقعی نیست و دیر یا زود باید هزینه‌ این ندید‌ن‌ها و فرافکنی‌ها را بپردازد. مثلاً سعی می‌کنیم ترس، خسیس‌بودن، طمع یا زودرنجیمان را نبینیم، یا فکر می‌کنیم این دیگری است که بد ما را می‌خواهد و عصبانیمان می‌کند یا گاهی فرزند و همسرمان را به دلیل ناتوانی‌ای تحقیر می‌کنیم، در حالی که عملاً با این کار در پیِ پوشاندنِ احساس بی‌کفایتیِ خودمان هستیم و ... امّا آنچه علیرغم سختی بسیار، به ما کمک می‌کند، پذیرشِ این بخش‌های ناخوشایند و نسبت دادنِ آن‌ها به خود است. بله، من گاهی ضعیفم، گاهی بیش از آنکه باید می‌ترسم، گاهی زیاده از حد عصبانی و پرخاشگرم و گاهی هم هر کار می‌کنم، احساس بی‌کفایتی رهایم نمی‌کند. امّا این منم؛ کسی که می‌تواند با پذیرفتن این کاستی‌ها در خود، از این همه پنهان‌کاری، خودفریبی و بدبینی به دیگران رهایی یابد و درونی یکپارچه‌تر داشته باشد. @solalehzahra99
🥀 چند راه ساده برای رسیدن به آرامش : 1- دست برداشتن از جنگ و ستیزه درونی 2- پذیرفتن خود و دیگران 3- دنبال نکردن افکار منفی و تصورات باطل 4- مشاهده و بررسی وضعیت درونی خود (هوشیاری و خودآگاهی) 5- زندگی کردن در لحظه حال 6- تقویت احساس شکرگذاری 7- بخشش خود و دیگران 8 - استراحت دادن به خود در مواقع خستگی 9 - دعا کردن برای خود و دیگران 10- دست برداشتن از توقعاتی که از دیگران دارم
📝 توی یه جمع، سعی میکنی با حرف زدن، یا بلند خندیدن، یا نظر دادن در هر زمینه‌ای، یا تعریف کردنِ خاطره‌ی موفقیت‌های توهمی یا واقعی‌ات و .... توجه دیگران رو به خودت جلب کنی؟ و اگر، به هر دلیلی نادیده گرفته بشی؛ بهم میریزی؟ 💥 اگر اینطوره، یعنی شما ؛ درگیر ماجرایی هستید بنامِ "ماجرایِ وجود " "ماجرای وجود" ماجرای تلاش برای دیده شدن هست، حالا به هر روشی ... که بعضیا حتی از معنویات، برای ورود به این ماجرا، استفاده می‌کنند. رهایی از دایره‌ی خطرناک "ماجرای وجود ، راهکار داره!" مجموعه‌ی و مهندسی آرزوها می‌تونند کمک خوبی برای درمان باشند. 🌛
زنی را می‌شناختم که همیشه از مشکلاتش چنان با آب و تاب تعریف می‌کرد که انگار از یک لطف و مرحمت الهی تعریف می‌کند و برای همین همیشه مشکلی داشت که تعریف کند. قدیمی‌تر ها عقیده داشتند، مادری که نگران و دلواپس کودکش نباشد، مادر نیست. اما اکنون می‌دانیم که این نگرانی و دلواپسی است که بیماری و ناراحتی را به سوی کودک می‌کشاند. مادری که همیشه در ذهن خود تصویر بیماری دردناک را دارد، یا باید به آن خاتمه دهد و یا آن مسئله در دنیای واقعی جان خواهد گرفت. زنی شبی آشفته از خواب پرید. او خواب بدی برای برادرش دیده بود، اما به‌جای آه و زاری و ترس، از خداوند خواست که برادرش را در پناه خود حفظ کند و آن را در جایی ایمن نگاه دارد. فردای آن روز وقتی با برادرش صحبت می‌کرد، گفت که به طرز معجزه آسایی از انفجار در معدن جان سالم به در برده است. این زن با یاری از ذهن نیمه هوشیار خود و طلب کمک از خداوند توانست از فاصله ای دور حامی برادرش باشد. خداوند در انجیل می‌فرماید: "در ملکوت من، دیگر نه خبری از اتفاقات شوم است و نه بلایی بر شما نازل خواهد شد." 📚 چهار اثر 👤 فلورانس اسکاول‌شین 🌸🌺🌹⁦❤️⁩
قدرتمندترین نیرو برای متوقف کردن شما افکاری است که در ذهن خودتان پرورش می‌دهید. ✨ ✨✨
...یاد من باشد هر چه پروانه که می افتد در آب زود از آب درآرم یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد یاد من باشد فردا لب جوی حوله ام را هم با چوبه بشویم یادمن باشد تنها هستم ماه بالای سر تنهایی است ... "
┈❁❁💛❁❁┈ من از شش جهت خودم هستم اما از سمتے کہ صدایم مے‌زنے پرنده‌ام... :) ""
حرف‌هایی هست برای «گفتن»، که اگر گوشی نبود، نمی‌گوییم. و حرف‌هایی هست برای «نگفتن»؛ حرف‌هایی که هرگز سر به «ابتذالِ گفتن» فرود نمی‌آرند. حرف‌هایی شگفت، زیبا و اهورایی همین‌هایند، و سرمایه ماورایی هر کسی به اندازه حرف‌هایی است که برای نگفتن دارد..
هرگز برای عاشق شدن، منتظرِ باران و بابونه نباش! گاهی در انتهای خارهای يک کاکتوس، به غنچه‌ای می رسی که زندگي ات را روشن میکند .
فقط اونجا که محمود دولت آبادی میگه: مغزم، مغزم درد می کند از حرف زدن. چقدر حرف زده ام. چقدر در ذهنم حرف زده ام! 💚 @solalehzahra99
یاالله .. در این شبها و روزهای عظیم الشأن قلب های رنج دیده و دستهای نیازمند و چشمهای اشکبار زیادی به درگاهت التماس میکنند، یا الله تسلی دل غم دیدگان و مظلومان باش و حاجاتشان و دعاهایشان را برآورده کن یا قادر علی کل شئ. آمین یا رب العالمین
قاصدک ! شعر مرا از بَر کن برو آن گوشەیِ باغ سمتِ آن نرگسِ مست و بخوان در گوشش و بگو باور کن یک نفر یاد تو را دمی از دل نَبرَد...
141.8K
من ابر شدم، گریه شدم، شانه شدی تو؟! یک شانه ی بی منت و مردانه شدی تو؟! آشفتگیِ خاطرِ من هیچ، اقلاً... گیسوی پریشانِ مرا شانه شدی تو؟! مجنون نشدی، هرچه که لیلا شدم از عشق آواره یِ شهرِ تو شدم خانه شدی تو؟! حوایِ تو بودم نشدی آدم من، حیف!!! از شوق شدم بلبل تو، دانه شدی تو؟! تاریک شدی، نور شدم هر شبِ ابری... شمعت شدم و ماهِ تو، دیوانه شدی تو؟! من شانه شدم تا تو بباری غم خود را آن وقت که من گریه شدم شانه شدی تو؟!
‌ دعا نمیکنم این روزها مرادی نیست تو را به مهر و محبت که اعتقادی نیست! ببخش اینکه به تو خیره میشوم گاهی… خیال کرده‌ام این حاجت زیادی نیست! قبول کن به خدا بخت هم رقیب من است شبی که موی تو آشفته است، بادی نیست! سکوت کردی و دیدی چه زخم‌ها خوردم سکوت معنی‌اش این است: انتقادی نیست! تو شاهزاده‌ی مغرور قصه‌ای؛ جز من دوای بی کسی‌ات دست شهرزادی نیست! به سیل گریه قسم، آبروی من رفته‌ست از این به بعد به چشمانم اعتمادی نیست