eitaa logo
۬ ި۬ܣܝ‌ߊ‌ܨ حܢܚیܔ
83 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
بِسمِ‌رَب‌ِّالشُھَداوالصِدیقین « وَأَمِنَ مَنْ لَجَأَإِلَيْكُم » هرکه به شماپناه آورداَمان یافت،#ابـٰاعبداللّٰہ❤️‍🩹 نَحنُ الجُنودُمَعَسگَرِالحُسَین🙂 ماسربازان پادگان حسینیم:))♡ مطالب مذهبی و روزمرگی های ۴تاسرباز😊🌹 سوالی بود درخدمتم: @soldierFatemiy
مشاهده در ایتا
دانلود
وسط همین گل گفتن شنیدن ی چند ثانیه دستت و بزار رو قلبت از ته ته قلبت به بابا مهدی سلام بده بهش بگو خیلی دوست دارم میدونین که چند روز دیگه تولد بابا مهدی‌مونه اسلام علیک یا ابا صالح المهدی
خب از دلتنگیاتون بگید🥲 دلتنگ کجا و چی یا چ کسی هستین؟
۬ ި۬ܣܝ‌ߊ‌ܨ حܢܚیܔ
خب از دلتنگیاتون بگید🥲 دلتنگ کجا و چی یا چ کسی هستین؟
آقای‌اباعبدالله میدونی‌چیه‌ از‌یه‌جا‌یی‌به‌بعد‌دیگه‌فقط‌دلتنگی‌میمونه‌برا‌یه‌نوکر فقط‌تنها‌حرفی‌که‌میتونه‌بزنه‌اینه‌که‌بگه: من‌دلم‌برات‌تنگ‌شده (: -ز‌فراق‌حَرمت‌روز‌و‌شبم‌از‌غصه‌یکیست ؛
خب دیگه نخود نخود هرکی رود خانه خود😂
بسه ناشناس خوشحال شدم باهاتون هم صحبت شدم 🌱 شبتون بخیر یا علی ✨
۬ ި۬ܣܝ‌ߊ‌ܨ حܢܚیܔ
سلام بر ابراهیم 🌱 #پارت۱۵۷ ذکر شهدا را هیچ وقت فراموش نمی کرد چند بیت شعر آماده کرده بود که اسم شهد
سلام بر ابراهیم🌱 《مجلس حضرت زهرا》 جمعي از دوستان شهيد به جلســه مجمعالذاكرين رفته بوديم، در مســجد حاجابوالفتح. درجلســه اشــعاري در فضايــل حضــرت زهرا3خوانده شــد كه ابراهيــم آنها را مينوشت. آخر جلسه حاج علي انساني شروع به روضهخواني كرد. ابراهيم از خود بيخود شــده بود! دفترچه شعرش را بست و با صدايي بلندگريه ميكرد. من از اين رفتار ابراهيم بسيارتعجب كردم. جلسه که تمام شد به سمت خانه راه افتاديم. در بين راه گفت: آدم وقتي به جلسه حضرت زهرا 3 وارد ميشه بايد حضور ايشان را حس كنه. چون جلسه متعلق به حضرت است. *** يك شب به اصرار من به جلسه عيدالزهرا3 رفتيم. فكر ميكردم ابراهيم كه عاشق حضرت صديقه است خيلي خوشحال ميشود.مداح جلســه، مث ًال براي شــادي حضرت زهرا3حرفهاي زشتي را به زبانآورد! اواسط جلسه ابراهيم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بيرون رفتيم.در راه گفتم: فكر ميكنم ناراحت شديد درسته!؟ ابراهيم در حالي كه آرامش هميشگي را نداشت رو به من كرد و در حاليكه دستش را با عصبانيت تكان ميدادگفت: توي اين مجالس خدا پيدا نميشه،هميشــه جايي برو كه حرف از خدا و اهل بيت باشه. چند بار هم اين جمله را تكــرار كرد. بعدها وقتي نظر علمــا را در مورد اين مجالس و ضرورت حفظ
سلام بر ابراهیم🌱 وحدت مسلمين مشاهده كردم به دقت نظر ابراهيم بيشتر پي بردم.در فتحالمبين وقتي ابراهيم مجروح شد، سريع او را به دزفول منتقل كرديم و در سالني كه مربوط به بهداري ارتش بود قرار داديم. مجروحين زيادي در آنجا بستري بودند.ســالن بسيار شــلوغ بود. مجروحين آه و ناله ميكردند، هيچ كس آرامش نداشت. باالخره يک گوشهاي را پيدا كرديم و ابراهيم را روي زمين خوابانديم.پرستارها زخم گردن و پاي ابراهيم را پانسمان كردند. در آن شرايط اعصاب همه به هم ريخته بود، سر و صداي مجروحين بسيار زياد بود. ناگهان ابراهيم با صدائي رسا شروع به خواندن كرد! شــعر زيبايي در وصف حضرت زهرا3 خوانــد كه رمز عمليات هم نام مقدس ايشــان بود. براي چند دقيقه سكوت عجيبي سالن را فرا گرفت! هيچ مجروحي ناله نميكرد! گوئی همه چيز رديف و مرتب شده بود.به هر طرف كه نگاه ميكردي آرامش موج ميزد!قطرات اشك بود كه از چشمان مجروحين و پرستارها جاري ميشد، همه آرام شده بودند! ُســن تر از بقيه بود و خواندن ابراهيم تمام شــد. يكي از خانم دكترها كه حجاب درستي هم نداشت جلو آمد. خيلي تحت تأثير قرار گرفته بود.آهســته گفت: تو هم مثل پســرمي! فداي شــما جوونها! بعد نشست و سر ابراهيم را بوســيد! قيافه ابراهيم ديدني بود. گوشهايش سرخ شد. بعد هم از خجالت مالفه را روي صورتش انداخت.ابراهيم هميشه ميگفت: بعد از توكل به خدا، توسل به حضرات معصومين مخصوصًا حضرت زهرا3حالل مشكالت است. *** براي مالقات ابراهيم رفته بوديم بيمارســتان نجميه. دور هم نشســته بوديم.ابراهيم اجازه گرفت و شروع به خواندن روضه حضرت زهرا3 نمود. دو نفراز پزشكان آمدند و از دور نگاهش ميكردند. باتعجب پرسيدم: چيزي شده!؟ گفتند: نه، ما در هواپيما همراه ايشان بوديم. مرتب از هوش ميرفت و به هوش ميآمد. اما درآن حال هم با صدايي زيبا در وصف حضرت مداحي ميكرد.
سلام بر ابراهیم🌱 《تابستان شصت و يك》 مرتضي پارسائيان ابراهيم در تابستان 1361 که به خاطر مجروح شدن تهران بود، پيگير مسائل آموزش و پرورش شد.در دورههاي تكميلي ضمن خدمت شركت كرد. همچنين چندين برنامه و فعاليت فرهنگي را در همان دوران كوتاه انجام داد. *** بــا عصاي زير بغــل از پلههــاي اداره كل آموزش و پرورش بــاال و پايين ميرفت. آمدم جلو و سالم كردم.گفتم:آقا ابرام چي شده؟! اگه كاري داري بگو من انجام ميدم.گفت: نه،كار خودمه.بعــد به چند اتــاق رفت وامضاءگرفت. كارش تمام شــد. ميخواســت از ساختمان خارج شود.پرسيدم: اين برگه چي بود. چرا اينقدر خودت را اذيت كردي!؟ گفت: يك بنده خدا دو سال معلم بوده. اما هنوز مشكل استخدام داره. كار او را انجام دادم.پرسيدم: از بچههاي جبهه است!؟ گفت: فكر نميكنم، اما از من خواست برايش اين كار را انجام دهم. من هم ديدم اين كار از من ساخته است، براي همين آمدم
سلام بر ابراهیم 🌱 بعد ادامه داد: آدم هر كاري كه ميتواند بايد براي بندههاي خدا انجام دهد.مخصوصًا اين مردم خوبي كه داريم.هر كاري كه از ما ساخته است. بايد برايشان انجام دهيم. نشنيدي كه حضرت امام فرمودند: »مردم ولي نعمت ما هستند. * ابراهيم را در محل همه ميشناختند. هركسي با اولين برخورد عاشق مرام و رفتارش ميشد. هميشــه خانه ابراهيم پر از رفقا بود. بچههايي كه از جبهه ميآمدند، قبل از اينكه به خانه خودشان بروند به ابراهيم سر ميزدند.يك روز صبح امام جماعت مســجد محمديه)شــهدا( نيامده بود. مردم به اصرار، ابراهيم را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند.وقتي حاج آقا مطلع شــد خيلي خوشحال شــد و گفت: بنده هم اگر بودم افتخار ميكردم كه پشت سر آقاي هادي نماز بخوانم. * ابراهيم را ديدم كه با عصاي زير بغل در كوچه راه ميرفت. چند دفعهاي به آسمان نگاه كرد و سرش را پايين انداخت.رفتم جلو و پرسيدم: آقا ابرام چي شده!؟ اول جواب نميداد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا اين موقع حداقل يكي از بندگان خدا به ما مراجعه ميكرد و هر طور شده مشكلش را حل ميكرديم.اما امروز از صبح تا حاال كســي به من مراجعه نكرده! ميترســم كاري كرده باشم كه خدا توفيق خدمت را از من گرفته باشد! روش تربيت جواد مجلسي راد، مهدي حسن قمي منزل ما نزديك خانه آقا ابراهيم بود. آن زمان من شــانزده ســال داشتم. ه