eitaa logo
۬ ި۬ܣܝ‌ߊ‌ܨ حܢܚیܔ
83 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
بِسمِ‌رَب‌ِّالشُھَداوالصِدیقین « وَأَمِنَ مَنْ لَجَأَإِلَيْكُم » هرکه به شماپناه آورداَمان یافت،#ابـٰاعبداللّٰہ❤️‍🩹 نَحنُ الجُنودُمَعَسگَرِالحُسَین🙂 ماسربازان پادگان حسینیم:))♡ مطالب مذهبی و روزمرگی های ۴تاسرباز😊🌹 سوالی بود درخدمتم: @soldierFatemiy
مشاهده در ایتا
دانلود
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹امشب شب عید است و نزول برکات 😍بر چهره دلبرای مهدی(عج) صلوات | @soldierunknown
میلاد امید مستضعفان عالم، حضرت صاحب العصر والزمان امام مهدی (عج) مبارک باد.
۬ ި۬ܣܝ‌ߊ‌ܨ حܢܚیܔ
عجب شبی بود امشب😉❤️ #نیمه_شعبان #با_بچه_ها✌️🏻 #روزمرگی | @soldierunknown
سلام علیکم خدمت رفقا عیدتون مبارک😌🌹 خب خب خب یه خبر خوب😊 قراره با کمک بچه ها یه کلیپی از کارای امروزمون درست کنیم و براتون داخل کانال بزاریم...😉
می‌گفت:قشنگ‌ترین گریھ ، گریہ‌ھ‌ای ِ رو‌ی جانمازته ..  چون اونایی‌کہ تو حضور ِ خُدا اَشك می‌ریزن بہ‌زودی قلب‌ھ‌اشون از شادئ لبخند می‌زنہ : ) ✨💖 | @soldierunknown
پدرم گفتـ: پسرجان به ڪســـــے دلــــ❤️ـــــ ندهـــــے...😁 دل ڪه نه...🙊🙈 حضرت بانــــــــــو سرو جان را برده💕😜 | @soldierunknown
۬ ި۬ܣܝ‌ߊ‌ܨ حܢܚیܔ
سلام بر ابراهیم🌱 #پارت۱۶۵ 《برخورد صحيح》 جمعي از دوستان شهيد از خيابان 17 شــهريور عبور ميکرديم. م
سلام بر ابراهیم🌱 روش امر به معروف و نهي از منکر ابراهيم در نوع خود بســيار جالب بود.اگر ميخواست بگويد که کاري را نکن سعي ميکرد غير مستقيم باشد. مثال دليل بدي آن کار از لحاظ پزشــکي، اجتماعي و... اشــاره ميکرد تا شــخص، خودش به نتيجه الزم برسد. آنگاه از دســتورات دين براي او دليل ميآورد.يکي از رفقاي ابراهيم گرفتار چشم چراني بود. مرتب به دنبال اعمال و رفتار غير اخالقي ميگشــت. چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهرکردن نتوانسته بودند رفتار او را تغيير دهند.درآن شرايط کمتر کسي آن شخص را تحويل ميگرفت. اما ابراهيم خيلي با او گرم گرفته بود! حتي او را با خودش به زورخانه ميآورد و جلوي ديگران خيلي به او احترام ميگذاشت.مدتي بعــد ابراهيم با او صحبت کرد. ابتــدا او را غيرتي کرد و گفت: اگر کسي به دنبال مادر و خواهر تو باشد و آنها را اذيت کند چه مي کني؟ آن پسر با عصبانيت گفت: چشماش رو در مييارم.ابراهيم خيلي باآرامش گفت: خب پسر، تو که براي ناموس خودت اينقدر غيرت داري، چرا همان کار اشتباه را انجام ميدي؟! بعد ادامه داد: ببين اگر هرکســي به دنبال ناموس ديگري باشد جامعه از هم ميپاشد و سنگ روي سنگ بند نميشود.بعد ابراهيم از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد. حديث پيامبر اکرم(ص)را گفت كه فرمودند:چشمان خود را از نامحرم ببنديد تا عجايب را ببينيد.بعد هم داليل ديگر آورد. آن پســر هم تأييد ميکــرد. بعدگفت: تصميم خودت را بگير، اگه يخواهي با ما رفيق باشي بايد اين كارها را ترك كني.
سلام بر ابراهیم🌱 《برخورد صحیح》 برخورد خوب و داليلي که ابراهيم آورد باعث تغيير کلي در رفتارش شد.او به يکي از بچههاي خوب محل تبديل شــد. همه خالفكاريهاي گذشته را كنار گذاشت. اين پسر نمونهاي از افرادي بودکه ابراهيم با برخورد خوب و استدالل و صحبت کردنهاي به موقع، آنها را متحول کرده بود.نام اين پسر هماكنون بر روي يكي از كوچههاي محله ما نقش بسته است! *** پاييز 1361 بود. با موتور به سمت ميدان آزادي ميرفتيم. ميخواستم ابراهيم را براي عزيمت به جبهه به ترمينال غرب برسانم. يک ماشــين مدل باال از کنار ما رد شــد. خانمي کنار راننده نشسته بود که حجاب درستي نداشت. نگاهي به ابراهيم انداخت و حرف زشتي زد.ابراهيم گفت: سريع برو دنبالش! من هم با سرعت به ســمت ماشين رفتم. بعد اشاره کرديم بيا بغل، با خودم گفتم: اين دفعه حتمًا دعوا ميكنه.اتومبيل کنار خيابان ايستاد. ما هم كنار آن توقف کرديم.منتظــر برخورد ابراهيم بودم. ابراهيم كمي مكــث كرد و بعد همينطور که روي موتور نشسته بود با راننده سالم و احوالپرسي گرمي کرد! راننده که تيپ ظاهري ما و برخورد خانمش را ديده بود، توقع چنين ســام و عليکي را نداشت.بعد از جواب ســام، ابراهيم گفت: من خيلي معذرت ميخوام، خانم شما فحش بدي به من و همه ريشدارها داد. ميخواهم بدونم که... راننده حرف ابراهيم را قطع کرد و گفت: خانم بنده غلط کرد، بيجا کرد! ابراهيم گفت: نه آقا اينطــوري صحبت نکن. من فقط ميخواهم بدانم آيا حقي از ايشــان گردن بنده اســت؟ يا من کار نادرستي کردم که با من اينطور برخورد کردند؟!
سلام بر ابراهیم🌱 راننــده اص ًال فكر نميكرد ما اينگونه برخورد كنيم. از ماشــين پياده شــد.صورت ابراهيم را بوسيد و گفت: نه دوست عزيز، شما هيچ خطائي نکردي. ما اشتباه کرديم. خيلي هم شرمندهايم. بعد از کلي معذرت خواهي از ما جدا شد.اين رفتارها و برخوردهاي ابراهيم، آن هم در آن مقطع زماني براي ما خيلي عجيب بود. امــا با اين کارها راه درســت برخورد كردن با مردم را به ما نشــان ميداد.هميشه ميگفت: در زندگي،آدمي موفقتراست که در برابر عصبانيت ديگران صبور باشد. کار بيمنطق انجام ندهد و اين رمز موفقيت او در برخوردهايش بود.نحــوه برخورد او مرا به ياد اين آيــه مي ِ انداخت: » بندگان)خاص خداوند(رحمان کساني هستند که با آرامش و بي تکبر بر زمين راه ميروند و هنگامي که جاهالن آنان را مخاطب سازند )وسخنان ناشايست بگويند( به آنها سالم ميگويند: 1( -فرقان آيه 63) ماجراي مار مهدي عموزاده ســاعت ده شب بود. تو كوچه فوتبال بازي ميكرديم.
سلام بر ابراهیم 🌱 《ماجراي مار》 مهدي عموزاده ســاعت ده شب بود. تو كوچه فوتبال بازي ميكرديم. اسم آقا ابراهيم را از بچه هاي محل شنيده بودم، اما برخوردي با او نداشتم. مشغول بازي بوديم. ديدم از سر كوچه شخصي با عصاي زير بغل به سمت ما ميآيد. از محاسن بلند و پاي مجروحش فهميدم خودش است! كنار كوچه ايســتاد و بازي ما را تماشا كرد. يكي از بچهها پرسيد: آقا ابرام بازي ميكني؟ گفت: من كه با اين پا نميتونم، اما اگه بخواهيد تو دروازه ميايستم.بازي من خيلي خوب بود. اما هر كاري كردم نتوانســتم به او گل بزنم! مثل حرفه ای ها بازي ميكرد. نيم ســاعت بعد، وقتي توپ زير پايش بود گفت: بچهها فكر نميكنيد االن دير وقته، مردم ميخوان بخوابن! تــوپ و دروازهها را جمع كرديم. بعد هم نشســتيم دور آقا ابراهيم. بچهها گفتند: اگه ميشه از خاطرات جبهه تعريف كنيد.آن شــب خاطره عجيبي شنيدم كه هيچ وقت فراموش نميكنم. آقا ابراهيم ميگفت:در منطقه غرب با جواد افراســيابي رفته بوديم شناســائي. نيمه شب بود و ما نزديك سنگرهاي عراقي مخفي شده بوديم. سالم بر ابراهيم
پایانِ‌پارت‌گذاری
enc_17387774690014481734534.mp3
4.38M
اینم رزق آخر شبی؛ من به شما...🥲🌹