۬ ި۬ܣܝߊܨ حܢܚیܔ
سلام بر ابراهیم🌱 #پارت۱۲۰ مکثی کرد و گفت ما رهبر را برای دیدن و مشاهده کردن نمی خواهیم ما رهبر را
سلام بر ابراهیم 🌱
#پارت۱۲۱
《زیارت》
جبار ستوده و مهدی فریدوند
سال اول جنگ بود به همراه بچه های گروه اندرزگو به یکی از ارتفاعات در شمال منطقه گیلان غرب رفتیم صبح زود بود. ما بر فراز یکی از تپه های مشرف به مرز قرار گرفتیم پاسگاه مرزی در دست عراقی ها بود خودروهای عراقی به راحتی در جاده های اطراف آن تردد می کردند. ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد به همراه بچه ها زیارت عاشورا خواندیم بعد از آن در حالی که با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می کردم گفتم:ابرام جون این جاده مرزی رو ببین عراقیها راحت تردد می کنند. بعد با حسرت گفتم یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جادهها عبور کنند و به شهرهای خودشون برن؟
ابراهیم انگار حواسش به حرفهای من نبود با نگاهش دوردست ها را میدید؟ لبخندی زد و گفت:چی میگی روزی می یاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند؟
در مسیر برگشت از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو می دونید؟ یکی از بچه ها گفت: «مرز خسروی بیست سال بعد به کربلا رفتیم نگاهم به همان ارتفاع افتادهمان که ابراهیم بر فراز آن زیارت عاشورا خوانده بود گوئی ابراهیم را میدیدم که ما را بدرقه میکرد. آن ارتفاع درست روبروی
سلام بر ابراهیم 🌱
#پارت۱۲۲
منطقه مرزی خسروی قرار داشت. آن روز اتوبوسها به سمت مرز در حرکت بودند از همان جاده دسته دسته مردم ما به زیارت کربلا میرفتند؟
هر زمان که تهران بودیم برنامه شبهای جمعه آقا ابراهیم زیارت حضرت عبدالعظیم بود میگفت شب جمعه شب رحمت خداست. شب زیارتی آقا ابا عبدالله است. همه اولیاء و ملائک می روند کربلا ما هم جایی میرویم که اهل بیت گفته اند ثواب زیارت کربلا را دارد. بعد هم دعای کمیل را در آنجا میخواند ساعت یک نیمه شب هم برمی گشت. زمانی هم که برنامه بسیج راه اندازی شده بود از زیارت مستقیما می آمد مسجد پیش بچه های بسیج یک شب با هم از حرم بیرون آمدیم من چون عجله داشتم با موتور یکی از بچه ها آمدم مسجد اما ابراهیم دو سه ساعت بعد رسید. پرسیدم ابرام جون دیر کردی؟
گفت: از حرم پیاده راه افتادم تا در بین راه شیخ صدوق را هم زیارت کنم چون قدیمیهای تهران میگویند امام زمان (عج) شبهای جمعه به زیارت مزار شیخ صدوق میآیند گفتم خب چرا پیادهاومدی!؟
جواب درستی نداد گفتم تو عجله داشتی که زودتر بیائی مسجد اما پیاده آمدی حتما دلیلی داشته؟
بعد از کلی سؤال کردن جواب داد از حرم که بیرون آمدم یک آدم خیلی محتاج پیش من آمد من دسته اسکناس توی جیبم را به آن آقا دادم موقع سوار شدن به تاکسی دیدم پولی ندارم برای همین پیاده آمدم.
***
این اواخر هر هفته با هم میرفتیم زیارت نیمه های شب هم بهشت زهرا ، سر قبر شهدا بعد ابراهیم برای ما روضه می خواند. بعضی شبها داخل قبر می..رفت در همان حال دعای کمیل را با سوز و حال عجیبی میخواند و گریه می کرد.
سلام بر ابراهیم 🌱
#پارت۱۲۳
《نارنجک》
على مقدم
قبل از عملیات مطلع الفجربود جهت هماهنگی بهتر بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد. من و ابراهیم و سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه در جلسه حضور داشتند تعدادی از بچه ها هم در داخل حیاط مشغول آموزش نظامی بودند.اواسط جلسه بود همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجرهاتاق یک نارنجک به داخل پرت شد دقيقا وسط اتاق افتاد از ترس رنگم پرید همینطور که کنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار چمباتمه زدم برای لحظاتی نفس در سینه ام حبس شد بقیه هم مانند من هریک به گوشه ای خزیدند.لحظات به سختی میگذشت اما صدای انفجار نیامد خیلی آرام چشمانم را باز کردم از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم صحنه ای که میدیدم باور کردنی نبود آرام دستانم را از روی سرم برداشتم. سرم را بالا آوردم و با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام....
بقیه هم یک یکی از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند.
سلام بر ابراهیم 🌱
#پارت۱۲۴
همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه میکردند صحنه بسیار عجیبی بود. در حالی که همه ما به گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم ابراهیم روی نارنجک خوابیده بود در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد با کلی معذرت خواهی گفت خیلی شرمنده ام این نارنجک آموزشی بود،اشتباهی افتاد داخل اتاقابراهیم از روی نارنجک بلند شد در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود چنین اتفاقی برای هیچ یک از بچه ها نیفتاده بود. گوئی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد. بعد از آن ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچه ها می چرخید.
قبل از خواب برای فرج آقا بخونیم؟! :)
⇄ دعای فرج
🌿بـِسـماللـّٰھالرَحمـٰنالرَحیـم🌿
الـٰهـِۍعـَظـُمَالْبـَلآءُ،وَبـَرِحَالْخـَفـآءُ،
وَانْڪَشـَفَالْغـِطآءُ
وَانْقـَطـَعَالرَّجـآءُ،وَضـٰاقـَتِالْأَرْضُ،وَمـُنِعـَتِ
السَّمـآءُ،
وَأَنـْتَالْمـُسْتـَعـٰانُ،وَإِلـَیْڪَالْمـُشْتـَکـٰۍ،
وَعـَلَیْڪَالْمـُعـَوَّلُفـِۍالشـِّدَّةِوَالـرَّخـآءِ...!
اللـّٰهـُمَّصـَلِّعـَلـٰۍمُحـَمـَّدٍوَآلِمُحـَمـَّدٍ
أُولـِۍالْأَمـْرِالـَّذِیـنَفـَرَضْتَعـَلـَیْنـٰاطآعـَتـَهـُمْ،
وَعـَرَّفْتـَنـٰابـِذَلـِکَمـَنْزِلـَتَهـُمْ،فَفـَرِّجْعـَنـّٰا
بِحـَقِّهـِمْفـَرَجاًعـٰآجـِلاًقـَرِیباًکـَلَمْحِالْبـَصَرِ
أَوْهـُوَأَقـْرَب
یـَامُحـَمـَّدُیـَاعـَلـِیُّ،یـَاعـَلـِیُّیـَامُحـَمـَّدُ
اڪْفِیـٰآنـِۍفـَإِنـَّکُمـٰاکـآفِیـٰانِ،وَانْصـُرآنـِۍ
فـَإِنـَّکُمـٰانـٰاصِرآنِ
یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَالـزَّمـٰآنِ،
الْغـَوْثَالْغـَوْثَالْغـَوْثَ،أَدْرِڪْنـِۍأَدْرِڪْنـِۍ
أَدْرِڪْنـِۍ،
السـَّآعـَةَالسـَّآعـَةَالسـَّآعـَةَ،الْعـَجـَلَالْعـَجـَلَ
الْعـَجـَلَ،
یـَاأَرْحـَمَالـرَّآحـِمِینَ،بـَحـَقِّمُحـَمَّدٍوَآلـِهِ
الطَّآهـِرِینَ...!
.•بخـوانیـد بہ نـیت ظـہـوࢪ🥹♡•.
کاش امسال سال ظهور باشد🥹💔
اللهمعجللولیڪالفࢪج 🌱 🕊
سلام ظهرتون بخیر🌱
یهسلامبدیمخدمتآقاجانمون🥲
روبهقبلهبخونیم:
«اَلسلامُعَلیالحُسین
وَعَلیعلیبنالحُسین
وَعَلیاُولادالـحُسین
وعَلیاَصحابالحُسین»🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- چه خوش است ،
پایان قصه با شهادت باشد .❤️🩹
#شهیدانه
| @soldierunknown
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه دارو ندارم نای برگشتن به خیمه رو ندارم . .❤️🩹
#حسینستوده
| @soldierunknown