سردار سلیمانی
ختم حدیث شریف کساء به نیت تعجیل در فرج #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف از چهارشنبه ۲۴ آذر
﷽
🔸سندیت حدیث شریف کساء
واقعه حدیث کساء (جمع شدن وجود مقدس پنج تن زیر عبای پیامبر صلی الله علیه و آله و نازل شدن آیه تطهیر)، از مسلّمات تاریخ است و در صدها منبع معتبر از شیعه و سنی نقل شده است.
📚فاطمه الزهرا سلام الله علیها، (تالیف علامه امینی)
.
👈پژوهشها نشان میدهد متن حدیث کسایی که در بین ما رواج دارد از سندیت قابل اعتمادی برخوردار است.
👈مراجع بزرگ شیعه، نظیر آیت الله بروجردی، آیت الله مرعشی، آیت الله بهجت و... هم خودشان ملزم به خواندن حدیث کساء بودهاند و هم دیگران را به این حدیث نورانی توصیه می کردند.
📚حدیث کساء کلید حل مشکل ها، (تالیف آیت الله مهدی پور)
🔸از معجزات حدیث کساء
👈داماد مرحوم آیت الله خوانساری نقل میکند:
یکی از ارمنیهای تهران، به مشکل بزرگی برخورده بود که به هیچ وجه حل نمیشد. سرانجام با مراجعه به یکی از مسلمانان، تصمیم گرفت در منزلش حدیث کسا خوانده شود. چند روز بعد دوباره سراغ همان شخص رفت و گفت: میخواهم مسلمان شوم! 💫
حدیث کساء آنچنان معجزهوار گره از کارش باز کرده بود که تصمیم گرفته بود مسلمان شود.
آن ارمنی به دست آیت الله خوانساری مسلمان شد و آیت الله خوانساری فرمودند: اینها همه از برکات حدیث کسا است.👌
📚حدیث کسا و آثار شگفت ص109
💥وقتی غریبهها از حدیث کسا حاجت میگیرند، شیعیان نباید از این گوهر ارزشمند غافل باشند؛خصوصا برای بزرگترین حاجت عالم، یعنی تعجیل فرج✨
🌷🍃🇮🇷
⛔️عصبانیت ضدانقلاب از پوشش سفیر استرالیا در سفر به قم
سفر لیندا ساکس سفیر استرالیا در ایران به قم و زیارت حرم معصومه (سلاماللهعلیها) و نوع حجاب او، موجی از واکنشها را همراه داشته است.
جالبتوجه آنکه جریان ضدانقلاب که با شعار «آزادی» اعتباری کاذب برای خود ساخته، نسبت به این اقدام بهشدت عصبانی شده است
کانال مملکته با استناد به یک موج توییتری این اقدام را مقابله با زنان مبارز(!) عنوان کرده است
مصی علینژاد، کارچاقکن رسانههای آمریکایی نیز با هجمه به سفیر استرالیا در صفحه مجازی خود نوشت: «این نوع تسلیم شدن در برابر قوانین تبعیضآمیز ریاکاری مطلق است خصوصاً دیدار سفیر زن با سازمان جامعهالمصطفی که یک سازمان سرکوبگر است.»
🌷🍃🇮🇷
شماها یادتون نمیاد حضرت آقا ۷ روز قبل انتخابات آمریکا گفتن اون «مردی» که صریح تر صحبت میکنه رئیس جمهور آمریکا میشه!
که حتی نظرسنجی ها طرف مقابل رو برنده خوند! BBC هم گفت آقای خامنه ای گوی بلورین دارن که نتیجه رو درست پیش بینی کردند!
حالا هم شک نداشته باشید که اسرائیل کارش تمومه!
✍ مُحَمّد نُصوحی
🌷🍃🇮🇷
هدایت شده از خانه سرود بسیج اصفهان
لشگر عشق - باکلام.mp3
6.67M
سرود: لشگر عشق
باکلام
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
خانه سرود
مرکز آفرینش های هنری بسیج استان اصفهان
@SOROUD_basij_esfahan
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت یک پرستار از دیدار اخیر رهبرانقلاب با پرستاران:
کاش همه مسئولین همین نگاه رهبری را داشتند.
🌷🍃🇮🇷
11.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند دقیقه از رفتار متقابل بین زن و شوهر از زبان یکی از روانشناسان خوب کشورمون گوش بدیم...
واقعاً حرفهای فوقالعاده ای ➡️میزنه ایشون که میتونه گره گشای خیلی از مشکلات زندگی ها باشه .. 👩❤️👨
🌷🍃🇮🇷
#بدون_تو_هرگز
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خریدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت
شما باید راحت باشی … باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه …
یه مراسم ساده … یه جهیزیه ساده … یه شام ساده … حدود 60 نفر مهمون …
پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت … برای عروسی نموند … ولی من برای اولین بار خوشحال بودم… علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود …
⬅️ادامه دارد...
داستان واقعی✅🌺#بدون_تو_هرگز🌺✅
🔵نویسنده: آقای سید طاها ایمانی
💠قسمت نهم : غذای مشترک
اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم … من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم … برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم … بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود … هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم … از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت …
غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت … بوی غذا کل خونه رو برداشته بود … از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید …
– به به، دستت درد نکنه … عجب بویی راه انداختی …
با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم … انگار فتح الفتوح کرده بودم … رفتم سر خورشت … درش رو برداشتم … آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود … قاشق رو کردم توش بچشم که …
نفسم بند اومد … نه به اون ژست گرفتن هام … نه به این مزه … اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود …
گریه ام گرفت … خاک بر سرت هانیه … مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر … و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد … خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ … پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت …
– کمک می خوای هانیه خانم؟ …
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم … قاشق توی یه دست … در قابلمه توی دست دیگه … همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود …
با بغض گفتم … نه علی آقا … برو بشین الان سفره رو می اندازم …
یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد … منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون …
– کاری داری علی جان؟ … چیزی می خوای برات بیارم؟ … با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن … شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت …
– حالت خوبه؟ …
– آره، چطور مگه؟ …
– شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه …
به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم … نه اصلا … من و گریه؟ …
تازه متوجه حالت من شد … هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود … اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد … چیزی شده؟ …
به زحمت بغضم رو قورت دادم … قاشق رو از دستم گرفت … خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید … مردی هانیه … کارت تمومه …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت دهم : دستپخت معرکه
چند لحظه مکث کرد … زل زد توی چشم هام … واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ …
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه … آره … افتضاح شده …
با صدای بلند زد زیر خنده … با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم … رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت …غذا کشید و مشغول خوردن شد … یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه … یه کم چپ چپ … زیرچشمی بهش نگاه کردم …
– می تونی بخوریش؟ … خیلی شوره … چطوری داری قورتش میدی؟ …
از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت …
– خیلی عادی … همین طور که می بینی … تازه خیلی هم عالی شده … دستت درد نکنه …
– مسخره ام می کنی؟ …
– نه به خدا …چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم … جدی جدی داشت می خورد … کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم … گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه … قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم … غذا از دهنم پاشید بیرون …
سریع خودم رو کنترل کردم … و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم … نه تنها برنجش بی نمک نبود که … اصلا درست دم نکشیده بود … مغزش خام بود … دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش … حتی سرش رو بالا نیاورد …- مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی …
سرش رو آورد بالا … با محبت بهم نگاه می کرد … برای بار اول، کارت عالی بود …اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود … اما بعد خیلی خجالت کشیدم … شاید بشه گفت … برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد …
⬅️ادامه دارد ....
⭕️ مزدور دشمن!!
❤️🍃حضرت امام خامنهای:
🔻هرکسی وحدت ملی را به بهانه های مذهبی از جمله طرفداری از شیعه و سنی خدشه دار کند چه شیعه باشد و چه سنی، مزدور دشمن و دشمن اسلام است چه بداند و چه نداند.
🔮 مرجع گفتمان
#وحدت
🌷🍃🇮🇷
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ کبوتری که طاقت دیدن پیکر صاحبش رو نداشت، اینجوری روی پیکرش جون داد.
─┅═༅𖣔💖𖣔༅═┅─
شهید سید حسن ولی واسکسی یکی از شهدای شهرستان آمل میباشد که در حین تحویل پیکرش به خانواده اتفاق بسیار عجیبی افتاد.
سید حسن بسیار به کبوتر و پرورش آنها علاقه داشت و به آنها عشق میورزید.
خواهر این شهید بزرگوار میگوید:
وقتی حسن دو دستش را باز میکرد، کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند.
وقتی شهید قرار بود به جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن با آن روانه میشد رفتند و برگشتند. شاید فهمیده بودند حسن قرار است شهید شود.
بعد از خبر شهادت سید حسن به خانواده اش، مادرش اصرار کرد دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببریم و میگفت پسرم خیلی این کبوترها را دوست داشت.
خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید میشدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند. یک کبوتر سفید و یک کبوتر مشکی.
وقتی به بنیاد شهید رسیدند و موقع تحویل جنازه رسید مادرش دو کبوتر را بر روی سینه شهید قرار داد و کبوتر سفید به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم جان داد و با شهید همراه گشت.
🌹🍃🇮🇷