#اطلاعیه 📢📢
مرکز رسانهای بسیج استان اصفهان برگزار میکند:
««دورهی مجازی مینیمال نویسی»»
👈🏻 ویژه نویسندگان و اهل قلم 👉🏻
♦️هزینه ثبتنام: پنجاه هزار تومان
(واریز به شماره کارت 6037998191589158
به نام زهرا سادات عسگری)
🔷🔹ـــــــــــــــــــــــــ
✅ متقاضیان جهت ثبتنام مشخصات زیر را به همراه تصویر فیش واریزی، به آیدی @Admin_Kaligraphi بفرستند:
نام و نام خانوادگی
نام پدر
شماره تماس
نام ناحیه
🔷🔹ـــــــــــــــــــــــــ
❣ما جیره خوار رزق حسینیم تا ابد❣
🌷 شب زیارتی ارباب
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_علیهالسلام
•
ایندلتنگیجبراننمیشود....
مگربهگریههایعمیق
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_علیهالسلام
اگر بد حجاب و بی حجاب می شناسید بگویید
جواب بدهند؟👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻
⛔️هر روز شالهایتان عقب تر
⛔️مانتوهایتان چسبان تر
⛔️ ساپورتتان تنگ تر
⛔️رژ لبتان پررنگتر میشود؟
❌بندهی کدام خداییید؟
❌دل چند نفر را لرزاندهاید؟
❌کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟
❌اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را در آوردید؟
❌چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بی حجابی را انتخاب کنند؟
❌ چند زن را به فکر انداختهاید که از قافله مد عقب نمانند؟
❌ آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟
❌پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟
❌باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟
❌چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟
❌نگاههای یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت کشیده شد؟
❌نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...
🔥 🔥 🔥
🚫چطور؟
🔥بازهم میگویی، دلم پاک است!
🚫چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
😑بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندندنگاه نکنند؟
🚫جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست!
🔻 من اگر گوشه ای از این کشتی را سوراخ کنم؛ همه غرق می شوند.
❌❌❌میتوانم گاز سمی اسپری کنم و بعد بگویم، شما نفس نکشید؟
❌ این کارهای تو همش حق الناسه که یه روزی هم این دنيا و هم اون دنیا باید تسویه کنی؟
⛔️چرا آنقدر در حق خودت و دیگران ظلم میکنی؟⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به کوری چشم دشمنان جمهوری اسلامی ایران همچنان پابرجاست
#رمان💌
#عشقمقدساست💗
#پارتنهم🌼
گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ... بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ... زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ... .
رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ... من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... .
اون روز کلاس نداشتیم ... بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... .
همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ... کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... .
چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم ... رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... .
همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟ ...
امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... .
دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم ... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... .
وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... .
آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد ... اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... .
مسخره کردن ها ... تیکه انداختن ها ... کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ... .
🎁
🎁🎁
🎁🎁🎁
#رمان
#عشقمقدساست
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
▪️خلبان سعودی نماز می خواند تا پرواز کند و کودکان یمنی را به شهادت برساند…💔
💬 ΛMĪŔ🌱
#جهاد_تبیین