فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با کارآفرینی که حامی ۵۰۰۰ یتیم است
🔹آقای غنیآبادی میگوید در ۱۸ سالگی مستاجر بودم و وضع مالی خوبی نداشتم اما هزینه درمان دختربچهای که قراربود چشمش تخلیه شود را پذیرفتم و بینایی او بازگشت. از آن به بعد دست به خاک میزدم طلا میشد.
🌹 وصیتنامه سیدمجتبی نواب صفوی
بسمالله الرحمن الرحیم
وصیتنامه اینجانب سیدمجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی
♦️من از مال دنیا در زندان چیز قابلی ندارم بجز اشیاء مختصری که موجود است و آنها را به خانواده و مادرم بدهید و نشانی منزل مادرم فعلا چون از منزل قبلی خود بیرون رفتهاند و در منزل برادرشان میباشند به منزل برادر ایشان خیابان امیریه چهارراه گمرک کوچه اسلحهدارباشی منزل آقای سیدمحمود صفوی وکیل پایه ۱ دادگستری میباشد.
🕊بیاری خدای توانا سیدمجتبی نواب صفوی
ساعت ۳ بعد از نیمه شب ۲۷ دیماه ۱۳۳۴
﷽
📝#تلنگر
یادمون باشه...
👈🏻 #دین
💠سبد میوه نیستش ڪه مثلا موز رو برداری و خیار رو نه
🕋روزه بگیری و نماز نه!
🤐ذکر بگی و ترک غیبت نه!
🎧نماز بخونی و اهنگ غیر مجاز گوش بدی!!
🤪چادر بپوشی و حیا نداشته باشی ...
😳ریش بذاری اما چشم چرونی ڪنی ...
⛔️ حواسمونو جمع کنیم
🌿 دین یک مجموعه کامل و بی نقصه که باید همه قواعدش رو باهم اجرا کنیم🌿
اَللّهُمَّ عَجل لِوَلیِّکَ الفَرَج🎋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫این فیلم را نبینید!!!
◾️فیلم برداری و تدوین و صداگذاری مراسم سینهزنی زنان و انتشار آن در فضای مجازی با چه هدفی شکل گرفته و قرار است در آینده چه تغییراتی بکند و به کجا برسد؟
◾️قبلا هم با چالش هایی همچون «زنجیر زنی دختر بی حجاب» درگیر بودیم و الان هم جریان جدیدی راه میوفتد و گروه های مختلف درباره اين اتفاق، تحلیلهای مختلفی میدهند.
👈تحلیل در پست بعدی
سردار سلیمانی
🚫این فیلم را نبینید!!! ◾️فیلم برداری و تدوین و صداگذاری مراسم سینهزنی زنان و انتشار آن در فضای مجا
◽️مسیری که اول با گذاشتن عکس دختر مذهبی هامون در پروفایل شون شروع شد. بعد از پروفایل، عکسها در پیجها قرار گرفت و بعد از آن ژستهای گوناگون با لباسها و آرایشهای مختلف جای چهرههای معصومانه را گرفت.
◽️فتنههای مذهبی پیچیدهترین نوع فتنه هستند. اگر الان به این کلیپ انتقادی کنی، میگویند این ها که پوشششان کامل است و گناهی نمیکنند و اتفاقا تعداد زیادی برای این کار محاسن میشمارند.
◽️از مشوقان ساخت این کليپ سؤالی دارم. آیا انتشار اینگونه تصاویر در فضای رسانه به نفع دشمن است یا به ضرر آن؟
آیا ادامه این مسیر به رشد میزان عفت و حیا زنان جامعه ما میانجامد یا نزول و سقوط آن؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨چرا باید از ولی فقیهی که نمیتونم وجودشو اثبات کنم ، پیروی کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
✅اگر رهبری حق است، وجود ولی فقیه رو برام اثبات کنید...
🇮🇷اثبات ولایت فقیه به زبان بسیار ساده توسط استاد رحیم پور ازغدی
#روشنگری
#دوشنبه_های_امام_حسنی 💚
قــسم به حضرت ســبحان، دوشــنبهها قــلبم؛
دخــیلِ نام حـــسن شد، هــمین مرا کافیـــست...
#حسن_جانم💝
🔸پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم.
درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم.
شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
♦️برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
____________________
🌹
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌿🌺🌿
🌺🌿
🌿
⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺 #بدون_تو_هرگز🌺✅
💠قسمت هفتاد و پنج : عشق یا هوس
مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم... اما فاصله ما ... فاصله زمین و آسمان بود ... و من در تصمیمم مصمم ... و من هر بار، خیلی محکم و جدی ... و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم ... اما حالا...
به زحمت ذهنم رو جمع کردم ...
- بعد از حرف هایی که اون روز زدیم ... فکر می کردم ...
دیگه صدام در نیومد ...
- نمی تونم بگم ... حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم ... حرف های شما از یک طرف ... و علاقه من از طرف دیگه ... داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد ... تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت ... گاهی به شدت از شما متنفر می شدم ... و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم ... خودم رو لعنت می کردم ... اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود ... همون حرف ها و شخصیت شما ...
و گاهی این تنفر ... باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم ... اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش ... شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم ... نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم ...
دستش رو آورد بالا، توی صورتش ... و مکث کرد ...
- من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم ... و این ... نتیجه اون تحقیقات شد ... من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم ... و امروز ... پیشنهاد من، نه مثل گذشته ... که به رسم اسلام ... از شما خواستگاری می کنم ...
هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم ... حق با شما بود ... و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم ... اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست... عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما ... من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم ...
و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم ... در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم ... و شما صبورانه برخورد کردید ... من هرگز نباید به پدرتون اهانت می کردم
🔷🔷🔷🔷
💠قسمت هفتاد و شش : پاسخ یک نذر
اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد ... و من به تک تک اونها گوش کردم ... و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم... وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد ...
- هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه ... اما حقیقتا خوشحالم ... بعد از چهار سال و نیم تلاش ... بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید ...
از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم ... ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم ... از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود ... و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی ... و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن ...
برگشتم خونه ... و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم ... بی حال و بی رمق ... همون طوری ولو شدم روی تخت ...
- کجایی بابا؟ ... حالا چه کار کنم؟ ... چه جوابی بدم؟ ... با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ ... الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم ... بیای و دستم رو بگیری و به عنوان یه مرد، راهنماییم کنی ...
بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم ...
چهل روز نذر کردم ... اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم ... گفتم هر چه بادا باد ... امرم رو به خدا می سپارم ...
اما هر چه می گذشت ... محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت ... تا جایی که ترسیدم ...
- خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ ...
روز چهلم از راه رسید ... تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم ... و بخوام برام استخاره کنن ... قبل از فشار دادن دکمه ها ... نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم ...
- خدایا! ... اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه ... فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام ... من، مطیع امر توام ...
و دکمه روی تلفن رو فشار دادم ...
" همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم ... بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم ... تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست ... ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن ... هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم ... و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی "
سوره شوری ... آیه 52
و این ... پاسخ نذر 40 روزه من بود ...
⬅️ادامه دارد ....
🔺آدم گاهی محو #غیرت_دشمن میشود!
ترور (انتقام از) ترامپ صرفاً تصویرسازی شده و سایت رهبری منتشر کرده، سناتور آمریکایی خواستار تعلیق تمام مذاکرات با ایران شده و گفته بی جواب ماندن این حرکت نشانه ضعف آمریکاست....
اینسو، دو سه هفته پس از ترور واقعی سردار، ظریف و اعوان و انصار غربگرا پی مذاکره با قاتل بودند!
❤️🍃چفیه
💔وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند که محمودرضا سفارش کرده چفیهای که از آقا گرفته با او دفن شود!
🌹🍃جاخوردم نمیدانستم از آقا چفیه گرفته، رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند، مانده بودم با پیکرش چه بگویم!
🌹🍃همیشه در ارادت به آقا(مقام معظم رهبری) خودم رابالاتر میدانستم، چفیه را که روی پیکرش گذاشتم، فهمیدم به گرد پایش هم نرسیدهام!
🌹🍃در این چند وقت، یادم هست یک بارچند سال پیش گفت:«شیعیان در بعضی کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمیکنند و گفت: ما اینجا از شیعیان عقب افتادهایم. »
🕊🌹شهیدمحمودرضا بیضایی
🔮 مرجع گفتمان
#شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛عصبانیت شیوخ وهابی از حملات یمن به گل سر سبدشان امارات😁😂
سردار سلیمانی
📛عصبانیت شیوخ وهابی از حملات یمن به گل سر سبدشان امارات😁😂
هفته پیش وزیر مشاور امارات گفته بود: ما به دنبال تبدیل شدن به سوئیس خاورمیانه هستیم
ولی امروز تبدیل به سوسیس خاورمیانه شدن 😂
بچهها! سعی کنید یه دوست خوب و همراه پیدا کنید؛ دوست خوب کسیه که نتونی جلوش گناه کنی؛ پاتو به بهشت باز کنه؛ پاتو به بهشت زهرا، کنار شهدا باز کنه؛ پاتو به یه جاهایی وا کنه که تا حالا نمیرفتی! مثلاً بکشوندت به محله فقیر نشینها تا کمک کنی به مردم، غم مردم خوردن رو بهت نشون بده.
#حسین_یکتا
💢رهبری بزرگوار، در دیدار اخیر خود با خانوده شهید سلیمانی از تسامح مسئولین فضای مجازی گلایه کردند. ایشان فرمودند:
✅«در دنیای امروز، فضای مجازی زیر کلید مستکبران است و این واقعیت باید مسئولین فضای مجازی کشور را نیز هوشیار کند تا بهنحوی عمل کنند که دشمن نتواند به هر شکل و هر جا که اراده کرد، در فضای مجازی برخورد کند.» (۱۴۰۰/۱۰/۱۰)
🔮 مرجع گفتمان
#فضای_مجازی
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى مُفَرِّجِ اَلْكُرُبَاتِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که آخرین امید درماندگان، به دستان گره گشای توست.
سلام بر تو و بر روزی که گره از کار عالم باز خواهی کرد.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#یک_دقیقه_منبر
ببینید | خوب نیست شیعه روزش شب بشه، شبش روز بشه، اصلا به یاد امام زمانش نباشه
🎙حجت الاسلام عالی
#امام_زمان_عجلاللهفرجه