eitaa logo
سردار سلیمانی
440 دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
18.7هزار ویدیو
310 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️ شبکه 12 اسرائیل: 📍برد این موشک ایرانی محدود ولی رهگیری آن خیلی مشکل یا حتی غیرممکن است/مشکل اینجا است که ایرانی‌ها قرارگاه‌های موشکی را نه تنها در ایران بلکه از جاهای دیگری مثل عراق به کار می‌گیرند که میتواند ما را هدف بگیرد/ایالات متحده با آن بزرگی چنین موشکی ندارد، نمی‌دانیم آیا ایرانی‌ها واقعاً چنین سلاحی دارند یا نه؟
19.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره بازی برای دهه شصتیها شعر مادر ازگروه سرودآ باده شیرار
🌸یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام به نام فضیل بن سیار روایت می کند : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ‏ الذِّرَاعَيْنِ‏ مِنَ الْمَرْأَةِ أَ هُمَا مِن الزِّينَةِ الَّتِي قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: ⁉️از امام صادق پرسیدم آیا ساق دست‌های زنان از زینت است؛ زینتی که خدا فرموده است: "وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِن باید زنها آنها را آشکار نکنند؟" قَالَ نَعَمْ وَ مَا دُونَ الْخِمَارِ مِنَ الزِّينَةِ وَ مَا دُونَ السِّوَارَيْن‏ آن حضرت فرمودند:آری [ساق دست زن باید پوشیده باشد]و نیز آنچه روسری آن را می‌پوشاند [مثل گردن] و بالاتر از جای دستبند [مثل ساق و آرنج و بازو] نیز از زینت محسوب می شود [که باید پوشیده شود] 📚اصول کافی، جلد پنجم، ص۵۲۱
4_5830262523424674333.mp3
13.88M
🎧 | قرائت کامل زیارت آل‌یاسین به همراه بیانات و ذکر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از فرازهای آن 💻 Farsi.Khamenei.ir
36 سال قرنطینه این ها عکس های شیرالله قنبری جانباز شیمیایی و اعصاب و روان کرمانیه بخاطر عفونت و بیماری های شدید تنفسی نمیتونه به خونواده اش نزدیک بشه چه خون ها و جان های شیرینی داده شد که ایران ، ایران بماند. بعد یه عده چپاولش میکنن یه عده هم رهاش میکنن میرن بهش میگن خراب شده!!! 🗣Vahid Jafari🇮🇷
enc_16801936243685207433536 (1).mp3
2.99M
نماهنگ 📝من اومدم بگم فقط که یه جوری شرمندم ازت که چیزی برا گفتن ندارم💔 🎤حاج مهدی رسولی ▫️
یا اباصالح پس کی می‌آیی؟.mp3
10.18M
📝 یا اباصالح پس کی می‌آیی؟ 🎤 حاج‌مجتبی رمضانی ◽️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت ﴿ گام های عاشقی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت106 بعد از عکس گرفتن و تبریک گفتن همه ،رفتم سمت بابا و مامان که باهاشون برگردم خونه بعد از چند دقیقه امیر اومد کنارم امیر: آیه ،نمیخوای بری از سید خداحافظی کنی یه دفعه نگاهم به هاشمی افتاد که هنوز کنار سفره عقد ایستاده و نگام میکنه رفتم نزدیکش بدون اینکه به چشماش نگاه کنم گفتم: آقای هاشمی با اجاز ه تون من دیگه برم! هاشمی با شنیدن حرفم زد زیر خنده متعجب نگاهش میکردم ،کجای حرفم خنده داشت بعد از چند ثانیه گفت: آیه خانم ما دیگه محرم شدیم ،دیگه هاشمی نیستمااا ، با شنیدن حرفش تازه دو زاریم افتاد که چی گفتم بهش، که خندید لبخندی زدمو گفتم : با اجازه داشتم دور میشدم که صدام کرد آیه خانم برگشتم نگاهش کردم هاشمی: بابت همه چیز ممنون لبخندی زدمو رفتم کنار بابا ایستادم بعد از خداحافظی با خانواده هاشمی سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه توی راه سایه فقط مسخره ام میکرد و حرص میخورد میگفت: آخه دخترم ایقدر خشک و مقدسم میشه ،عه عه عه راست راست سرشو انداخت پایین مثل چی از کنارش‌ رد شد منم فقط از حرفای سارا میخندیدمو چیزی نمیگفتم وقتی به خونه رسیدیم بابا و مامان تو پذیرایی نشسته بودن از خجالت سرمو انداختم پایین و رفتم سمت اتاقم لباسمو عوض کردم روی تخت نشستم به انگشتر توی دستم نگاه میکردم صدای پیام گوشیمو شنیدم ،بلند شدم رفتم از داخل کیفم گوشیمو برداشتم نگاه کردم پیام از طرف هاشمی بود ،باز کردم پیامو نوشته بود: سلام ،ای کاش بیشتر کنار هم بودیم ،از همین الان دلتنگت شدم اصلا نمیدونستم چی بنویسم ،جوابش و ندادم که دوباره پیام داد : لطفا یه سری به تلگرامت بزن... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت 107 تلگراممو باز کردم دیدم یه عکس فرستاد دانلودش کردم دیدم اسم منو که داخل گوشیش ذخیره کرده بود عکس گرفته اسممو نوشته بود« همه زندگی من » لبخندم بیشتر شد و باز چیزی نتونستم بنویسم که دوباره پیام داد لطفا از اسم من داخل گوشیت عکس بده ببینم رفتم داخل مخاطبین اسمشو ویرایش کردم نمیدونستم چی بنویسم ،بعد از کلی فکر نوشتم آقا سید عکس گرفتم و براش فرستادم دوباره پیام داد: آقا سید و همه به من میگن ،نمیشه یه چیز متفاوت بنویسی؟ براش نوشتم: بزارید فکر کنم باز بهتون میگم جواب داد: من عاشق این فکر کردناتم،میدونم آخرش یه چیز خوب پیدا میکنی... انگار کنارم بود و این حرف و میزد داشتم از خجالت ذوب میشدم... اون شب تا صبح فقط داشتم به این فکر میکردم اسمشو چی بزارم توی گوشیم سید جان علی آقا سیدم علی جان یعنی خودم با گفتن این اسما کلی خندیدم ، بعد از خوندن نماز صبح خواستم بخوابم که یه اسم به ذهنم رسید گوشیمو برداشتمو اسمشو ویرایش کردم گذاشتم « هدیه الهی» یه عکس ازش گرفتم خواستم براش بفرستم که پشیمون شدم ،آخه این موقع صبح وقت فرستادن پیامه ... یه هفته ای گذشت و من به بهانه های مختلف نه باهاش صحبت کردم نه جواب پیاماشو دادم نه همراش بیرون رفتم توی دانشگاه هم هر موقع میدیدمش ،سرمو به نشونه سلام تکون میدادم و از کنارش رد میشدم بماند که سارا کلی فوحش نثارم میکرد با این کارای که انجام میدم خودمم کلافه بودم از این کارای مسخره ام ولی دست خودم نبود... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت108 صبح با مشت و لگدهای سارا بیدار شدم - چته دیونه زنجیری سارا: پاشو پاشو گاوت زایید - ول کن تو رو خدا سارا اذیتم نکن سارا: میگم پاشو ،آقا سید اینجاست با شنیدن حرفش چشمام از حدقه زد بیرون - آقا سید؟ اینجا چیکار میکنه ؟ سارا: فکر کنم اومده دختر همسایه رو ببینه - بی مزه سارا: اینقدر بی محلی کردی بهش گفتم که دیگه عمرا بیاد سراغت ،بیچاره چه تیپی هم زده واست ،پاشو پاشو که آبرومون رفت - الان کجاست؟ سارا: تو حیاط روی تخت نشسته ،مامان هر چی بهش گفت بیا بالا برو تو اتاق آیه گفت نه ،عجب مرد نجیبیه بلند شدم رفتم سمت پنجره پرده رو یه کم کنار زدم سارا: حیف این پسر که عاشق تو شد یه اخمی کردم به سارا که از اتاق رفت بیرون از اتاق رفتم بیرون دست و صورتمو شستم و برگشتم توی اتاق لباسمو عوض کردم یه شومیز آبی کاربنی با شلوار مشکی پوشیدم یه شال مشکی هم گذاشتم روی سرم چادرمم برداشتم از اتاق رفتم بیرون مامان و سارا تو آشپز خونه بودن تا منو دیدن تعجب کردن مامان: آیه چادر چیه؟ مگه نامحرمه سارا: آخ آخ آخ پاک خل شد رفت - عع گیر ندین تو رو خدا ،یه چایی بدین براش ببرم سارا: بیچاره تا الان ۵ تا چایی خورده معده اش شده دریاچه... - حالا یکی دیگی بدین ،زشته همینجوری برم سینی چایی رو گرفتم توی دستم و در خونه رو باز کردم از پله ها رفتم پایین... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸