فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 فردای پس از جمهوری اسلامی...
#حتما_ببینید 👌
ما ملت امام حسینیم 👉👉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 امتناع علی نصیریان از ورود به سالن به احترام قرآن
🍃🌹🍃
🔹علی نصیریان هنرمند پیشکسوت و محبوب، زمان ورود به سالن تجلیل از مفاخر گیلان در تالار مرکزی با وجود اصرار میزبان، به احترام تلاوت قرآن از ورود به سالن امتناع کرد تا نظم جلسه بهم نخورد.
🇮🇷
📝 پدر و مادرت را نگاه کن. نگاه کردن به جمال مادرت خودش عبادته
🍃🌹🍃
✍فرمان مادر را ببر، ببین که چه بر سر تو خواهد آمد. هرچه مادرت سخت گیر تر باشد فرمانش را ببر ... اگر مادرت تند باشد فرمان بردن از او اثرش بیشتر است. فرمان مادر ِ خوش اخلاق را که همه می برند. اگر به غریبه هم بگوید اینجا بیا، خواهد گفت خانم چه می گویید، چشم. کارش را رها می کند و بار او را بر میدارد و یا راه او را باز می کند.
🔺اگر مادر و پدر تندی دارید تا فرمان او را بردید آن وقت می فهمید چه کرده اید. خداوند متعال نشانت خواهد داد که ببین چه کرده ای، کار بزرگان را انجام دادی، با ما رفیق و انیس و مونس شدی ...
📚حاج محمد اسماعیل دولابی
🇮🇷
📝 صفحه اول روزنامه داخلی هم میهن با تصویری از ۲جاسوس الهه محمدی و نیلوفر حامدی
🍃🌹🍃
#اینتر_نشنال_داخلی
🌟تقویم نجومی🌟
✴️ سه شنبه
👈17مرداد/اسد1402
👈21محرم1445
👈8اوت2023
🕌مناسبت های دینی و اسلامی:
🏴وفات علامه حلی"426 ه.ق"
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
🚘سفر:مسافرت خوف حادثه دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👶زایمان مناسب نیست.
🤕بیمار امروز زود خوب شود.
🔭 احکام و اختیارات نجومی:
🌓امروز قمر در برج ثور است و برای امور زیر نیک است:
✳️خرید طلا و جواهرات.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️جابجایی و انتقال.
✳️ارسال کالاهای تجاری.
✳️خرید املاک.
✳️مکاتبه و نامه نگاری.
✳️و شراکت و امور شراکتی نیک است.
🔵کتابت حرز و ادعیه و نماز و بستن برای اولین بار مناسب نیست.
👩❤️👨 مباشرت:
مباشرت امشب برای صحت جسم خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات#اصلاح_مو(سروصورت) دراین روز از ماه قمری باعث دولت می شود.
💉💉حجامت:
#خون_دادن یا#حجامت در این روز از ماه قمری روشنی دل می شود.
💅ناخن گرفتن:
سه شنبه برای#گرفتن_ناخن روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد.
👕👚دوخت و دوز:
سه شنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص از آن لباس خیری نخواهد دید(به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✴️استخاره:
روز سه شنبه از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعد از ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر(وقت خوابیدن)
😴تعبیر خواب:
تعبیر خوابی که شبه"چهارشنبه"دیده شود طبق آیه ی 22 سوره مبارکه"حج" است.
کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم....
و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش آمدی رخ دهد و هر چه سعی کند از آن خارج نگردد صدقه بدهد تا رفع شود ان شالله وح شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✳️ذکر روز سه شنبه:یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام.سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚منبع مطالب
تقویم همسران:نوشته ی حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهماالسلام قم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعوا سر«روسری» نیست اینها میخواهند آدم بکشند!
میگی نه، نگاه کن!!
🔞آزادی پوشش، آزادی رابطه، آزادی سقط جنین
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرلشکر سلامی:
در اغتشاشات به رهبر انقلاب عرض کردم «اصحاب باوفایی دارید روی آنها حساب کنید؛ هرگز میدان را ترک نمیکنند»
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جفتک پرونی یه مشت سلبریتی تازه به دوران رسیده رو دیدیم، احترام به قرآن و عدم ورود به سالن در حین تلاوت #قرآن توی مراسم تجلیل از مفاخر گیلان توسط #استاد_نصیریان رو هم ببینیم؛
قرآن نگهدارت باشه استاد
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصرار #امید_نادان به چادرکشی از سر مادر خود!
✍ اولاً هیچوقت به او فحش مادر ندهید و او را حرامزاده خطاب نکنید؛ چرا که حتماً مادر او زنی پاکدامن و عفیف است که حتی با وجود زامبی شدن پسرش و تهدید از سوی او، مقاومت کرده و حاضر نشده دست از چادرش بردارد!
ثانیاً این کلیپ را به تمام زنان و دختران پاک ایران زمین نشان دهید تا از یک سو بدانند چقدر حجابشان دشمنسوز است، از سوی دیگر با چشم خود ببینند که لیدرهای جنبش شیطانی #ززآ چه خبیثهایی هستند؛ نمونهاش همین پستتر از حیوانی که بارها مادرش را به باد کتک گرفته و زنش را حبس خانگی میکند!
💎
ما گاهی کودکِ خود را برای نماز صبح بیدار نمیکنیم؛ او را تربیت نمیکنیم که از خواب سحر بزند.
این کار، محبّت و دلسوزی نیست؛ درهای بهشت، هنگام سحر و نماز باز میشود، در حالی که او خواب است!
نمیگویم خشونت به خرج دهیم؛ بحثِ تربیت است. حیفمان میآید صحنههایی پیش بیاوریم که او در سختی بیفتد و تربیت شود.
#استاد_میرباقری
☑️ @mirbaqeri_ir
❇️ سالمرگ اولین خلق کننده جمله #شیش_ماه_دیگه_کار_تمومه به همه منتظران تموم شدن کار تسلیت!!😏
امید نادان یکی از مهمترین کیسهای مطالعاتی نفوذ در جنگ شناختی و ادراکی است، سال قبل پیش از فتنه یک سوال در خصوصش پرسیدم و زود پاسخش را گرفتم.
هنوز تعجب میکنم برخی از دوستان دنبالهرو این شیاد و بیمار روانی هستند.
ان شا الله بزودی بخاطر خیانتهاش سرنوشتی مانند زم در انتظارش است.
💡 هوش سفید| سید علیرضا آلداود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستید مادر امام رضا (علیهالسلام) فرانسوی بودن؟
مادر ائمه معصومین علیهم السلام اهل کدوم کشور بودند؟ حتما این کلیپ رو ببینید
💡 هوش سفید| سید علیرضا آلداود
🇮🇷 جنگ شناختی | سواد رسانهای 👇
@aledavood 👈 عضو شوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴شهید ستوان یکم پاسدار امیرحسین صالحیان ؛پاسدار نیروی زمینی سپاه ؛ دوره کارشناسی ارشد تکاوری دانشگاه امیرالمومنین نیروی زمینی سپاه در ماموریت کار ورزی ؛ مرز چالدران طی درگیری با گروهک های مسلح به فیض شهادت نائل گردید.
🔹هنوز باب شهادت برا بعضی ها باز، دست مارم بگیر
محسن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
💔قصهے تو
ڪربوبلا رو داد نشونم...
🎞سالگرد شهادت #شهید_حججی ❤️
❣یه بی حیا از بدنت سَـرو بُریده
شکرخدا، خواهرت اون روز و ندیده😭
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان #نیمه_شبی_در_حلّه
《اثر مظفر سالاری》
🔹قسمت سی ام
....... هاشم!..هاشم!
از خواب پریدم.همان صدا بود. ریحانه کنار بسترم نشسته بود. پدربزرگم چراغ در دست، کنارش ایستاده بود. برای لحظه ای این فکر از ذهنم گذشت که ای کاش بیدار نشده بودم.
آیا ابوراجح از دنیا رفته بود؟ اما پدربزرگ داشت می خندید.
-- بیدار شو فرزندم!
چشم هایم را مالیدم. نه اشتباه نکرده بودم. پدربزرگم داشت بی صدا می خندید. به ریحانه نگاه کردم. او لبخند می زد و از شادی اشک می ریخت.
حتی در کودکی او را آن گونه خوشحال ندیده بودم. راست نشستم و گفتم:
عجیب است. دارم خواب می بینم که از خواب بیدار شده ام.
ریحانه گفت: تو واقعا" بیدار شده ای.
-- اما شما دارید می خندید. خوشحال هستید. چطور چنین چیزی ممکن است؟ حال پدرتان چطور است؟
دو قطره اشک در پرتو چراغ درخشیدند و از گونه های ریحانه روی چادرش فرو افتادند.
-- حالش کاملا" خوب است. همان طور که مدتی پیش در خواب دیده بودم.
باز در بستر دراز کشیدم و گفتم: حال دیگر یقین کردم که دارم خواب می بینم. خدا کند چند ساعتی در این خواب خوش بمانیم!
پدربزرگ دستم را گرفت و کشید.
-- برخیز، از شدت خستگی داری مهمل می گویی.
مجبور شدم بنشینم. ریحانه گفت: برخیز برویم تا با چشمان خودتان ببینید؛ هرچند باور کردنی به نظر نمی رسد، ریحانه ایستاد. از اتاقی که ابوراجح در آن بود صدای صلوات به گوش می رسید. پدربزرگ دوباره دستم را کشید و کمکم کرد تا بایستم.
-- اگر من بیدارم، درست شنیدم که گفتید حال پدرتان کاملا" خوب است؟
شادی ریحانه آن چنان بود که نمی توانست جلو لبخند و اشک ریختن خود را بگیرد. بالاترین آرزوی من آن بود که او چنین خوشحال باشد.
-- بله پدرم هیچ گاه به این خوبی و سلامت نبوده.
پدربزرگ گفت: راست می گوید. باورش سخت است؛ ولی واقعیت دارد.
-- پس من بیدارم و حال ابوراجح نیز خوب است و شما برای همین خوشحال هستید؟
ریحانه گفت بیایید برویم تا ببینید.
اندک اندک از بهت و حیرت بیرون آمدم و در گرمی شادی فرو می رفتم.
-- صبر کنید، چگونه او سلامت خود را باز یافته؟
ریحانه گفت: باید جواب سوال را خودتان بدانید. مگر شما نبودید که به پدرم پیشنهاد کردید از امام زمان(عج) یاری بخواهد؟
(التماس دعا)
سوزش جوشیدن اشک را در چشمانم احساس کردم. با صدایی که از هیجان و شادی می لرزید، پرسیدم: یعنی آن حضرت پدرتان را شفا داده اند؟
گریه بر ریحانه غلبه کرد. صورتش را در چادر پنهان ساخت و سر تکان داد. پدربزرگم گفت: آنچه اتفاق افتاده یک معجزه است. تنها می تواند کار آن حضرت باشد و بس.
بلند خندیدم.
-- چه می گویی پدربزرگ؟ این شما نبودید که ساعتی پیش مرا نصیحت می کردید که....
نگذاشت حرفم را تمام کنم. گفت: آنچه را گفته ام فراموش کن. اکنون می گویم: 《جانم به فدای او باد》 افسوس که عمری را بدون شناخت آن بزرگوار به هدر داده ام》
😭😭😭😭😭😭😭😭
ریحانه گفت: خدا را شاکر باشید که سرانجام، امام و مولای خود را شناخته اید.
-- حق با توست، دخترم. ساعتی پیش افسوس می خوردم که ابوراجح در حال گمراهی خواهد مرد. اکنون دریغ می خورم که خود، عمری را به پیمودن بی راهه گذرانده ام؛ اما از اینکه عاقبت راه راست را یافته ام، خدا را سپاس می گویم.
بیرون از درِ اتاق ایستادم. از ریحانه پرسیدم: یعنی دیگر از آن همه جراحت و شکستگی، اثری نیست؟
ریحانه لبخندی زد و ساکت ماند. پدربزرگم مرا به جلو راند و گفت:
بیشتر از ده قدم تا آن اتاق فاصله نیست. برویم تا خودت ببینی.
از تالار گذشتیم و به اتاقی که ابوراجح در آن بستری شده بود، رسیدیم. پدربزرگ پرده را بالا گرفت و وارد شد. من و ریحانه نیز داخل شدیم.
روحانی و طبیب در حال دعا خواندن بودند و بی شک نفر سوم که در سجده بود، کسی نمی توانست باشد جز ابوراجح.
زن ها که گوشه ای نشسته بودند با دیدن من برخاستند. همسر ابوراجح از همه خوشحال تر بود. در اتاق، دو چراغ روغنی روشن بود. پدربزرگ برای آنکه بهتر بتوانم ابوراجح را ببینم، چراغی را که در دست داشت به من داد.
به روحانی و طبیب سلام کردم و کنار ابوراجح نشستم. او عبایی به دوش و چفیه ای بر سر داشت. نمی توانستم صورتش را ببینم. دقیقه ای گذشت. از هیجان می لرزیدم. ریحانه به پدرش نزدیک شد و آرام گفت: پدر، هاشم کنارتان نشسته.
ابوراجح به خود تکانی داد و آهسته سر از سجده برداشت و به طرفم چرخید.
-- سلام هاشم.
دهانم از حیرت وا ماند و چراغ در دستم شروع به لرزیدن کرد. ریحانه چراغ را از دستم گرفت و به چهره پدرش نزدیک کرد. نه تنها هیچ جراحتی در صورت ابوراجح نبود، از آن رنگ زرد همیشگی، ریش تنگ و صورت کشیده و لاغر، خبری نبود. صورتش فربه و گلگون و ریشش پرپشت شده بود. به من لبخندی زد و گفت: جواب سلامم را نمی دهی؟
به جای دندان های بلندش که ریخته بود، دندان هایی مرتب و زیبا روییده بود. آثار جوانی
و سلامت از چهره و بدنش هویدا بود.
دیگر با دیدن ابوراجح باید معجزه ای را که اتفاق افتاده بود، باور می کردم.
-- سلام بر تو باد، ابوراجح!
وقتی یکدیگر را در آغوش گرفتیم، متوجه شدم که بدنش مانند گذشته، لاغر و رنجور نیست. او را بوسیدم و در میان گریه گفتم: ابوراجح، تو بگو که خواب نمی بینم.
دست هایم را به شانه ها و پهلویش کشیدم.
-- دیگر از آن همه شکستگی و کوفتگی خبری نیست؟
ابوراجح از من فاصله گرفت. سینه اش را جلو داد و با دو دست، به سینه و شکم و شانه های خود کوبید و با اشک و خنده گفت: احساس می کنم هیچ گاه به این شادابی و سلامت نبوده ام؛ هیچ درد و مرضی و کسالتی در خود نمی بینم.
روحانی که از خود بی خود شده بود، گفت: به تو غبطه می خورم، ابوراجح! شیرینی این سعادت و افتخار، گوارایت باد که امام زمانت(عج) را زیارت کردی و از لطف آن حضرت برخوردار شدی.
طبیب گفت: مدتی بود تحت تاثیر کتاب های پزشکی ماده گرایان قرار گرفته بودم. دیگر اعتقادی به آن حضرت نداشتم و یادی از ایشان نمی کردم. به اینجا آمدم تا با خیال خام خودم تو را معالجه کنم؛ ولی با لطف آن بزرگوار، خودم معالجه شدم. این نشانه به قدری روشن و آشکار است که جایی برای هیچ شک و شبهه ای نمی گذارد.
ریحانه دست های پدرش را گرفت و گفت:پدرجان! به خدا قسم اینک همان گونه اید که سال پیش، شما را در خواب دیدم!
ابوراجح ایستاد و گفت: آری، مژده چنین کرامتی از سال پیش به ما داده شده بود؛ اما من آن را جدی نگرفته بودم.هیهات که اگر تمام زندگی ام را در یک سجده شکر خلاصه کنم نمی توانم ذره ای از این نعمت بزرگ را سپاس گویم.
چقدر آن حضرت زیبا و با وقار بودند و با چه مهربانی و عطوفتی با من سخن گفتند!
گفتم: آنچه را اتفاق افتاده تعریف کن تا من هم بدانم.
گفت: در آن لحظه که به هوش آمدم، حرف های تو را شنیدم. پس از آن، حالم چنان شد که مرگ را به چشمخود دیدم. چون زبانم از کار افتاده بود، در دل با پروردگارم مناجات کردم و مولایم، حضرت صاحب الزمان(عج)، را در درگاه الاهی واسطه قرار دادم و از او کمک خواستم.
در یک قدمی مرگ که نفس کشیدن برایم دشوار بود، جز به خداوند مهربان، به هیچ کس دیگری امید نداشتم. ناگاه احساس کردم آن حضرت کنارم ایستاده اند.
چشم گشودم و با شادی فراوان، ایشان را دیدم. آن امام مهربان، دست گرم و مسیحایی خود را به روی صورت و بدنم کشیدند و فرمودند:《از خانه خارج شو و برای همسر و فرزندت کار کن، چون خداوند به تو عافیت عنایت کرده است.》با همان حرکت دست، تمام دردها و ناراحتی هایم پایان گرفت و مانند الآن احساس سبک بالی و سلامتی کردم.
هنگامی که با شور و شعف فراوان از جا برخواستم، دیگر آن حضرت را ندیدم. همه در خواب بودید. چراغ را برداشتم و تا وسط حیاط رفتم، مگر امامم را دوباره ببینم و در آغوشش بکشم، اما هر چه گشتم ایشان را نیافتم.
درِ خانه بسته بود. ناامید و گریان باز گشتم. در بسترم دراز کشیدم و فکر می کردم چگونه شما را بیدار کنم که وحشت زده نشوید.
گریه امانم را بریده بود.ابتدا طبیب و بعد ابونعیم بیدار شدند. بعد بقیه را به آرامی بیدار کردند.
ریحانه گفت؛ من در سجده به خواب رفته بودم. قبل از اینکه خواب، هوش و حواسم را برباید، غمگین ترین دختر دنیا بودم و اینک خودم را سعادتمند ترین دختر روی زمین احساس می کنم.
مادرم آرام مرا تکان داد و گفت:《 برخیز، حال پدرت بهتر شده و در بستر نشسته.》سراسیمه برخاستم و پرده را کنار زدم.
پدرم با زیبایی و سلامت کامل، به من لبخند زد و گفت: بر خودت مسلط باش، امر غریبی نیست که امام زمانمان(عج) به یکی از شیعیان خود سربزند و گرفتاری او را بر طرف سازد.
ریحانه رو کرد به من و ادامه داد: من هم مانند شما تصور می کردم این چیزها را در خواب می بینم.
همه خندیدیم. ام حباب گفت: من هنوز خیال می کنم دارم خواب می بینم؛
ولی اگر خوابم، خواب شیرینی است و اگر بیدارم، شیرینی اش بیشتر است. باز هم خندیدیم. به پدربزرگ گفتم: من از همه دیرتر بیدار شدم. کار خوبی نکردید.
صدای خنده ی شادمانه مان در اتاق پیچید. اگر کسی از بیرون، صدایمان را می شنید فکر می کرد بر جنازه ابوراجح ضجه می زنیم. پدربزرگ گفت: من می خواستم مانند هر روز دیگر، تو را نزدیک آفتاب زدن بیدار کنم، ولی ابوراجح گفت تو را بیدار کنم تا همه با هم نماز شب بخوانیم.
ابوراجح لباس تمیزی به تن داشت. معلوم بود قبل از بیدار شدن من، استحمام کرده است. وقتی او را در آغوش کشیدم، عطر صابون خانه مان به دماغم خورد.
روحانی گفت: چه روز فرخنده ای را در پیش رو داریم! با روشن شدن هوا، همه برای تشیع جنازه ابوراجح خواهند آمد و بعد با دیدن او خاکشان خواهد زد.