فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*اطلاعیه مهم سازمان اطلاعات سپاه مبنی بر تماسهای مشکوک برای دعوت به اغتشاشات و تخریب اموال عمومی از سمت سازمان تروریستی منافقین
در صورت مشاهده موضوع فوق به شماره تماس ستاد خبری سازمان اطلاعات سپاه (۱۱۴) اطلاع رسانی شود.
•┈••••✾▪️یاحسین(ع)▪️✾•••┈•
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان #نیمه_شبی_در_حلّه
《اثر مظفر سالاری》
🔹قسمت سی و دوم(بخش دوم)
...... زمانی که احساس کردم صدایم دیگر نخواهد لرزید، پرسیدم: راستی قضیه آن جوان چیست؟
پدرتان مدتی پیش به من گفت که در خواب شما، جوانی در کنارتان ایستاده بوده و پدرتان به شما گفته:《 این شوهر آینده توست》.
پیرزن در همان حال که دیگ را به هم می زد، نیمی از دوغ را سر کشید و با رضایت، سر تکان داد.
ریحانه گفت: حال که نیمی از خوابم به واقعیت پیوست، تردید ندارم که آنچه پدرم گفته نیز واقع خواهد شد.
پیرزن بقیه دوغ را نیز سر کشید و گفت: هر کس در این مطبخ با برکت کار کند، مانند ام حباب، چاق و چله خواهد شد.
از ریحانه پرسیدم: اکنون که دریافته اید خوابتان، رویایی صادق بوده، چرا آن جوان را معرفی نمی کنید؟ شاید من بتوانم او را ترغیب کنم که...
حرفم را قطع کرد: راضی به زحمت شما نیستم. صبر می کنم تا خودش به سراغم بیاید.
-- اما او از کجا بداند که شما او را به خواب دیده اید؟
-- خدا که می داند.
نمی دانستم چرا آن قدر اسرار دارم آن جوان را بشناسم. شاید می خواستم مطمئن شوم که حماد است. حماد قابل تحمل تر از یک جوان ناشناس بود.
-- تقدیر چنین بود که پدرتان تا مرز مرگ پیش برود و آن گاه شفا یابد؛ اما ما هم بیکار نماندیم و این افتخار را پیدا کردیم که در مسیر عملی شدن تقدیر الهی، نقش کوچکی داشته باشیم.
آیا تلاش ما بیهوده بوده؟ آیا باید دست روی دست می گذاشتیم؟ حالا هم شاید لازم باشد قدمی بر داریم.
پیرزن به من نگاه کرد و لب ورچید. معلوم بود که از حرف های ما حوصله اش سر رفته است.
ریحانه گفت: حرف شما درست است؛ ولی فراموش نکنید که یک سال طول کشید تا نیمی از خوابم تعبیر شود.
بعید نیست برای تعبیر نیمه دوم آن نیز یک سال دیگر وقت لازم باشد. نباید میوه را قبل از رسیدن چید.
احتمال دارد تا مدتی دیگر، آن جوان با عشق و علاقه به خواستگاری ام بیاید؛ اما حالا چه؟ اگر شما به او بگویید که من او را به خواب دیده ام و در انتظار خواستگاری اش هستم، ممکن است بگوید:《حرف غریبی است! من در اندیشه همسر دیگری هستم》.
ظرف میوه را برداشتم و پرسیدم: شما چه، آیا به او علاقه دارید؟
ریحانه با اخمی دلپذیر گفت: مرا ببخشید. بهتر است بیش از این در این باره حرف نزنیم.
در همان موقع ام حباب آمد و به من گفت: تو کجایی، هاشم؟ پدربزرگت با تو کار دارد.
ریحانه به ام حباب گفت: ابونعیم مرد نازنینی است. من از همان کودکی به او علاقه داشته ام.
از مطبخ که بیرون آمدم، ام حباب آهسته گفت: متوجه منظور ریحانه شدی که گفت:《ابو نعیم پیرمرد نازنینی است و من به او علاقه دارم؟》
-- نه
-- منظورش این بود که تو جوان نازنینی هستی و او به تو علاقه دارد.
گفتم: ساکت باش؛ او منتظر خواستگاری حماد است.
ام حباب وا رفت و گفت: مگر چنین چیزی ممکن است؟
در حالی که از پله ها بالا می رفتیم، برای دلداری خودم به او گفتم: باید به خواست خدا راضی باشیم. ما هنوز خداوند را به خاطر هدایت شدنمان شکر نکرده ایم.
انسان زیاده خواه است. من باید گوشه خلوتی گیر بیاورم و با امام زمانم(عج) حرف بزنم. اگر ریحانه با همسر دیگری سعادتمند خواهد شد، لابد من هم با همسر دیگری خوش بختی را به دست خواهم آورد. تو این را قبول نداری؟
ام حباب لب ورچید و گفت: من قبول دارم؛ ولی تو را نمی دانم.
پس از آن، بدون اینکه منتظر پاسخ من بماند، ظرف میوه را از دستم گرفت و به اتاقی که زن ها در آن نشسته بودند رفت.
پدربزرگ کنار ابوراجح و صفوان و حماد نشسته بود و با آنها حرف می زد. با دیدن من اخم کرد و گفت؛ ببین ابوراجح چه می گوید.
-- اتفاقی افتاده؟
-- دلش هوای خانه اش را کرده. فکر می کند بودنش در اینجا باعث زحمت ماست.
دلم گرفت. طاقت دوری آنها را نداشتم. گفتم؛ اگر شما بروید، دلمان خواهد گرفت. باعث افتخار ماست که شما اینجا باشید و پدربزرگ و من از شما و میهمانان پذیرایی کنیم.
پدربزرگ به کمک من آمد و به ابوراجح گفت: اینجا دیگر به خودت تعلق دارد. این اتاق همیشه بوی حضور اماممان را خواهد داشت. تو و خانواده ات باید یک هفته اینجا بمانید. هاشم راست می گوید. اگر بروید اینجا سوت و کور خواهد ماند.
ابوراجح گفت: من از این به بعد زیاد به سراغتان خواهم آمد. شما امروز بیش از هر وقت دیگر برای من و مردم حلّه، عزیز هستید.
صفوان می خواهد به خانه برود. مسیرمان یکی است. من هم به خانه خواهم رفت. همگی باید استراحت کنیم.
پدربزرگ هر طور بود آنها را برای شام نگه داشت. ساعتی پس از شام؟ ابوراجح از جا برخاست و گفت: دیگر موقع رفتن است.
همه برخاستند و پس از تشکر و خدا حافظی از اتاق بیرون رفتند. زن ها نیز از اتاقشان بیرون آمدند.
قنواء و ریحانه باز کنار هم بودند. حس کردم ریحانه و حماد با دیدن یکدیگر؟ نگاهشان را پایین انداختند. از پله ها که پایین می رفتیم، حماد به من گفت: لازم ا
ست در فرصتی با تو صحبت کنم.
گفتم : هر وقت اراده کنی، من در خدمت تو هستم.
خجالت زده گفت؛ من به کسی علاقه دارم و دوست دارم شریک زندگی آینده ام باشد.
تمام بدنم گُر گرفت. پرسیدم: می خواهی من چه کار کنم؟
وارد حیاط شدیم. گفت: می خواهم با او صحبت کنی.
-- او اینجاست؟
-- بله.
جوشیدن دانه های سوزان عرق را روی پیشانی ام حس کردم.
-- چرا می خواهی من با او صحبت کنم؟
-- او به تو احترام می گذارد. می توانی نظرش را در باره من بپرسی، البته طوری که متوجه نشود من از تو خواسته ام این کار را انجام دهی.
گفتم: مطمئن باش که او هم تو را دوست دارد.
با تعجب گفت: ولی تو که نمی دانی او کیست.
همراه میهمان ها از خانه خارج شدم. به حماد گفتم: می دانم کیست. با خوشحالی مرا در آغوش گرفت و گفت: در اولین فرصت، بیشتر در این باره حرف می زنیم.
ابوراجح و صفوان نیز مرا در آغوش گرفتند و به گرمی خداحافظی کردند؛ ولی من حرف هایشان را نمی شنیدم.
تنها متوجه شدم که ابوراجح از میهمانی روز جمعه و قرار قبلی که با من گذاشته بود حرف می زند.
از نگاه کردن به ریحانه پرهیز کردم. مهتاب کوچه را روشن کرده بود. صبر کردیم تا همه در پیچ کوچه ناپدید شوند. تنها قنواء با ما مانده بود.
دیگر رغبتی نداشتم وارد خانه شوم. تنها کسی که خوشحال بود ام حباب بود. خمیازه ای کشید و گفت: در عمرم از این همه میهمان پذیرایی نکرده بودم. دو، سه روزی باید استراحت کنم تا حالم جا بیاید.
قنواء گفت: ریحانه از من دعوت کرد تا در میهمانی روز جمعه ی آنها شرکت کنم.
گفتم: امیدوارم خوش بگذرد!
وارد خانه شدیم و روی تخت چوبی نشستیم. ام حباب با خوشحالی در خانه را بست. چند دقیقه بعد چند نگهبان با کجاوه ای که امینه در آن بود، آمدند و قنواء را با خود بردند.
وقتی در حیاط تنها ماندم به قرص ماه چشم دوختم. دلم می خواست بیدار بمانم و با مولای مهربانم درد دل کنم.........
پایان قسمت سی و دوم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💠«دوره فشرده فن بیان» #صداتو
🔺ویژه بانوان علاقه مند به مجری گری
📌#مرکز_آفرینش_های_فرهنگی_هنری_بسیج_استان_اصفهان
تقدیم می کند....
⬅️ 16ساعت آموزشی
✔️ مدیریت لهجه
✔️ افزایش اعتماد به نفس
✔️ ارتباط موثر
✔️ پرورش لحن
✔️و...
🏷 برای ثبت نام و دریافت اطلاعات بیشتر با شماره 09136813038 تماس حاصل فرمایید و یا در پیام رسان ایتا پیام دهید.
••✦•┈┈┈••❅✾❅••┈┈┈•✦••
🆔(اطلاع رسانی کارگاه، ضمن خدمت، همایش، مسابقات، جشنواره ها و ...)
🔸https://eitaa.com/esf_anjoman
🔹https://t.me/+99Cgbb7inScyZTc0
🔸http://rubika.ir/esf_anjoman
#شهادت_امام_سجاد
🍂گاه آهسته فقط وای برادر مي خواند....
لب تشنه «قتلوا» بود كه از بَر مي خواند...
🍂اشك می ريخت وَ هر آينه می گفت حسين....
تا دم مرگ فقط روضه ی حنجر می خواند....
🏴شهادت مظلومانهی امام سجاد علیه السلام به محضر مولایمان #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و منتظران حضرتش تسلیت باد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درساخلاق
🎙 حجتالاسلام رفیعی
💢 دعای مستجابی که سه مرجع تقلید از جمله آیتالله بهجت به آن سفارش کردند؟!
🔸کوتاه و شنیدنی👌
✨#مولا_جانم
🔸پدر منتظران!
چشم به راهان توییم...
🔸روزها گم شده
در پشت سر غیبت تو...
روشنایی شب تار کجایی آقا...؟
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
هدایت شده از سردار سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
کانال خودتون را به کسانی که دوستشون دارید، معرفی کنید...
https://eitaa.com/joinchat/1105526844Cf70243627e
لطفا به کانال سردار سلیمانی بپيونديد 👆👆
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان فرمود :
این طور به من سلام کنید ...
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🔴 جوشش خون امام حسین تا ظهور
🔵 امام حسین علیه السلام فرمودند:
🟢 به خدا سوگند ، تا ظهور فرزندم مهدی( عجلاللهفرجه) خون من از جوش و خروش نمی افتد.
📚 مناقب ابن شهر آشوب ج۴ص۸۵
#امام_زمان
#امام_حسین
جایگاه حضرت زینب نزد حضرت.mp3
764.4K
⁉️جایگاه و منزلت حضرت زینب سلام الله علیها نزد امام عصر عجل الله چگونه میباشد ؟
⭕️پاسخ: ابراهیم_افشاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️ خصوصیات زنان آخرالزمانی درکلام اميرالمومنين علی (علیه السلام)
#حجاب #آخرالزمان
4_5886603376132621783.mp3
3.22M
📻میزند آتش به قلبم ماجرای نیزهها...با نوای محمود کریمی
🏴ویژه شهادت امام سجاد(علیهالسلام)
🍃اللهم ارزقنا زیارت الحسین( علیهالسلام)🍃
عشاق الحسین محب الحسین.حاج محمودکریمی.mp3
8.73M
با کلام ب لشکر زدن عمه هام
دستامون بسته بود توی شهر شام
شام نشد حریف منو گریه هام...
🎙حاج محمود کریمی
شب شهادت امام سجاد علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا ما مثل صیانه ی آرایشگر می شویم ؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهادت_امام_سجاد
🍂گاه آهسته فقط وای برادر مي خواند....
لب تشنه «قتلوا» بود كه از بَر مي خواند...
🍂اشك می ريخت وَ هر آينه می گفت حسين....
تا دم مرگ فقط روضه ی حنجر می خواند....
🏴شهادت مظلومانهی امام سجاد علیه السلام به محضر مولایمان #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و منتظران حضرتش تسلیت باد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ واکنش شورای فقهی بانک مرکزی به شایعه ربوی بودن وام اربعین
🔹میثمی سخنگوی شورای فقهی بانک مرکزی:وام اربعین قرض نیست که سود آن ربا باشد بلکه این وام بر اساس قرارداد مرابحه پرداخت میشود و هیچ مشکل شرعی ندارد.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج