فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب شاه ساده زیستی 🙃
مراقب صفحههایی که با تحریف واقعیتها دنبال کسب سود هستند باشید.
🔴شایعه کمبود یا تصمیم گرانی بنزین تکذیب شد
شرکت ملی پالایش و پخش فرآوردههای نفتی:
🔹در پی افزایش تقاضای مصرف بنزین و به دنبال افزایش سفرهای تابستانی در روزهای اخیر، فرایند تامین سوخت برخی جایگاهها، با تاخیر مواجه شده است.
🔹دولت هیچ برنامهای در ارتباط با افزایش قیمت سوخت در جایگاههای عرضه سوخت ندارد و هیچ قانون و مصوبهای در این راستا حاکم نیست.
🔹میزان مصرف بنزین در کشور در مقایسه با پارسال، روزانه ۱۳ میلیون لیتر افزایش یافته است.
🔹در تلاشیم تامین سوخت این جایگاهها، با کمترین تاخیر، ادامه یابد.
💠
سلام دوستان ✋🏻
گروهی تشکیل دادیم برای همخوانی کتاب های مربوط به حوزه تربیت فرزند 👶🏻
این گروه مخصوصا بانوان هست و با مقرری های کم حجم قراره پیش بریم انشاالله 🤲🏻
برای شروع هم از سری کتابهای "من دیگر ما" استاد عباسی ولدی شروع میکنیم.
لینک گروه:
https://eitaa.com/joinchat/3895656948Cdd4c20c948
لطفا دوستانی که تصمیم جدی به شروع این مطالعات دارن مارو همراهی کنن 🌹
💥شايد يادتون نياد...
ولي ما يه ورزشكار داشتيم كه تو 20 سالگي 6 مدال جهاني و المپيك بدست آورد
ولي سال 98 بخاطر حجاب و آزادي و پيشرفت از ايران رفت و از اون روز مطلقاً ديگه هيچ عنوان و موفقيتي بدست نياورد!
الان ليزرينگ موي زائد تبليغ ميكنه.
❤️باز هم جمله طلایی سردار دلها: ولله قسم هرکس سمت این نظام تیر انداخت ، آواره شد...
🔮 مرجع گفتمان
#سردار_دلها
#قهرمانان_آوره
#قهرمان_المپیک
🔸 فروپاشی از درون خانه عنکبوت
کارشناس اسرائیلی اینترنشنال:
🔹شکاف بسیار بزرگ و عمیقی که در جامعه اسرائیل به وجود آمده را حتی سازمانهای اطلاعاتی ایران در خوابهای شیرین خود هم نمیتوانستند ببینند!
🔮 مرجع گفتمان
#فروپاشی_اسرائیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄•●❥
مقام معظم رهبری(مدظله العالی):
در صدر اسلام بزرگترین و مهمترین ضربهای که بر اسلام وارد شد، این بود که حکومت اسلامی از امامت به سلطنت تبدیل شد. حکومت را از امام حسن گرفتند. وقتی حکومت از مرکز دینىِ خودش خارج شد و در اختیار دنیاطلبان و دنیاداران گذاشته شد، بدیهی است که بعد هم حادثه کربلا پیش میآید.
🗓۱۳۹۷/۲/۱
#لبیک_یا_خامنه_ای
#کربلا
#محرم
#اربعین
#یکشنبه_های_علوی_و_فاطمی
🍃دلم گرفته بهانه،سلام شاه نجف
که قبلهگاه دلم گشته بارگاه نجف...
🍃تمام صحنِ علی بوی فاطمه دارد
شمیم سیب بیاید، میان راه نجف....
🔅السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام.
🔅السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها.
539.7K
📳 یک پاسخ دیگر توسط حجت الاسلام کریمی از اعضای استفتائات دفتر رهبری درباره وام #اربعین
✅نکتهای که در مورد ماهیت وام اربعین مطرح شده و از لحاظ عقود اسلامی و حکم شرعی این روزها خبرساز شده؛ قرض ربوی تحت عنوان مرابحه ارائه محسوب میشود.
☑️ ماهیت این نوع قرض بدین شکل است که بانک پولی را به امانت به شما ارائه کرده و شما را وکیل میکند تا برای بانک ارز و دینار نقدی خریداری کنید
☑️به عبارت دیگر این این دینارها برای بانک محسوب میشود و با وکالت که از بانک دارید دینار خریداری شده نقدی را با سود مشخص به خودتان میفروشید در واقع فروشنده بانک است و شما خریدار هستید بنابراین، شما از طرف خود «بالاصاله» و از طرف بانک «بالوکاله» محسوب میشوید بدین ترتیب اشکال شرعی وجود ندارد.
👈همانند زمانی که فردی که میرود و کالایی را میخرد و آن کالا را مدتدار با قیمتی بالاتر میفروشد.
☑️در خصوص مبلغ 2/5 میلیون نیز باید گفت این مبلغ باید بماند تا اقساط آن تمام شود این امر با شرط در ضمن قرارداد که «مرابحه» محسوب انجام شده؛ همانند خانهای که به اجاره داده میشود و در کنار آن قرض الحسنه شرط میشود با در مثالی دیگر بیعی میکند و در ضمن آن قرض الحسنه شرط میشود در این شرایط عقد لازم مرابحه در ضمن آن شرط میشود که این دینارها را من به شما مدتدار میفروشم به شرطی که دینار شما دو و نیم میلیون به من قرض دهید تا انتهای پرداخت اقساطتان.
☑️در این شرایط طبق نظر مشهور امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری این معامله ایرادی ندارد.
#محرم
✨خبر ویژه✨
چقدرمیدونی فرزندت درکدوم زمینه استعداد داره؟😍
دنبال کشف استعدادش هستید؟🧐
دوست دارید فرزندتون درآینده باخیال راحت تصمیمات درستی درانتخاب رشته تحصیلی ودانشگاه ،شغل آینده وتصمیمات مهم زندگیش داشته باشه ،،وشما کمکش کنی!😍
👈 چرایی جواب این سوالات در دبستان دخترانه امیدآفرینان است.
✨اولین دبستان استعدادیابی هدفمندبارویکردنخبه پروری وتربیتی درشهرستان مبارکه
📝ثبت نام شنبه تاچهارشنبه
ساعت۹-۱۲
🏫مکان:شهرطالخونچه-خیابان چمران-جنب دبستان هاشمی-دبستان امیدآفرینان
☎️شماره تماس:09139334648
◇◇---💠---◇◇
🔰کانال دبستان دخترانه امیدآفرینان
@midafarenan
🔴فوری/حادثه تروریستی دوباره در شاهچراغ/خبر اولیه از شهادت 2 تن از خادمان
🔹گفته میشود که تاکنون دوتن از خادمان این حرم به شهادت رسیدهاند. تروریستها از بابالمهدی وارد حرم شده بودند.
🔹چند ماه پیش نیز عملیات تروریستی دیگری در حرم شاهچراغ باعث شهادت 13 نفر از هموطنانمان شده بود./تسنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اطلاعات استاندار فارس از حمله تروریستی شاهچراغ
🔹استاندار فارس: حادثه تیراندازی در حرم شاهچراغ(علیهالسلام) تا این لحظه یک شهید و ۵ مجروح برجا گذاشت.
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان #نیمه_شبی_در_حلّه
《اثر مظفر سالاری》
🔹قسمت سی و چهارم
...... ایستادم.
-- سلام!
با چهره ای بر افروخته که شادی یا خشم صاحب را نشان نمی داد به من خیره شد و ناگهان سخت مرا در آغوش کشید.
-- سلام فرزندم!
شانه ها و بدنش چند لحظه ای تکان خورد.
نفهمیدم می خندد یا گریه می کند. وقتی از من فاصله گرفت دیدم که می خندد.
-- برای خودت قهر کرده ای و به اینجا آمده ای و از هیچ چیز خبر نداری. راه بیفت برویم.
-- کجا برویم؟
-- معلوم است؛ به خانه ابوراجح.
-- مگر خبر تازه ای شده؟
-- آنجا قرار است از دختری خواستگاری شود؛ آن وقت تو اینجا نشسته ای.
-- از ریحانه ؟
-- بله. من می خواهم او را برای تو از ابوراجح خواستگاری کنم.
به خوش خیالی پدربزرگم افسوس خوردم و روی کرسی نشستم.
-- زحمت بیهوده نکشید. من کسی نیستم که او می خواهد.
-- پس او کیست؟
-- او حماد است.
-- اشتباه می کنی. آن جوان سعادتمند تو هستی.
خون به قلب و شقیقه هایم فشار آورد. ایستادم.
-- من؟ اشتباه می کنید.
-- هیچ اشتباهی در کار نیست.
-- چه کسی این حرف را زده؟
سری تکان داد و گفت: کسی که می شود روی حرفش حساب کرد.
-- او کیست؟
-- ریحانه.
باورم نمی شد. خودم با او حرف زده بودم.
-- ممکن است توضیح بدهید.
دستم را گرفت و گفت: تا اینجا ایستاده ای، نه. خیلی گشتم تا تو را پیدا کردم.
ام حباب گفت باید تو را این اطراف گیر بیارم. خسته شده ام؛ ولی باید برویم.
سکه ای کنار ظرف پالوده گذاشتم و با پدربزرگم از پل گذشتیم. بی صبرانه می خواستم خبرها را بشنوم.
-- می ترسم به آنجا برویم و در یابیم که ماجرا آن گونه که به گوش شما رسیده نیست.
-- مگر تو به حرف ام حباب اطمینان نداری؟
نالیدم: نه چندان. اگر او چیزی به شما گفته، نباید حرفش را خیلی جدی بگیریم.
خندید وگفت: تو باید سپاس گزار ام حباب باشی. اگر او امروز با ریحانه صحبت نکرده بود، من و تو اینک در راه خانه ابوراجح نبودیم.
از صاحل فاصله گرفتیم و از کنار نخلستانی گذشتیم.
-- پدربزرگ! چرا در چند جمله نمی گویید چه شده و مرا راحت نمی کنید؟
-- آه من چگونه می توانم خدا را سپاس بگویم. خدا می داند چقدر نگران تو بودم . هیچ راهی به نظرم نمی رسید که امید گشایشی در آن باشد. کار به جایی رسیده بود که می خواستیم از این شهر برویم.
به نزدیکی خانه ابوراجح رسیده بودیم که سرانجام پدربزرگ گفت: ساعتی پیش، ام حباب، ریحانه را به گوشه ای می کشد و به او می گوید:《برای شما مهم نیست که هاشم به خانه تان نیامده؟》
ریحانه از این سوال ناگهانی ام حباب دست و پایش را گم می کند و می گوید:《شنیدم که به مادر گفتید کسالت دارد》.
ام حباب انگشت روی قلبش می گذارد و می گوید:《 کسالت او از اینجاست》. ریحانه می گوید:《منظورتان را متوجه نمی شوم》. ام حباب می گوید:《به نظرم خیلی هم خوب متوجه می شوید. او شما را دوست دارد و چون خیال می کند که شما به حماد علاقه دارید و او را در خواب دیده اید، قصد دارد از این شهر برود. اگر او بخواهد برود، ابو نعیم و من نیز همراه او خواهیم رفت》
پدربزرگم لختی ایستاد و گفت: رنگ از روی ریحانه می پرد. ام حباب به من گفت که ریحانه با شنیدن این حرف، نزدیک بود بی هوش شود. با نا باوری به ام حباب می گوید:《 هاشم که قرار است با قنواء ازدواج کند؛ پس چگونه به من علاقه دارد؟》
ام حباب به ریحانه اطمینان می دهد که تو تنها و تنها به او علاقه داری. ریحانه در این موقع، در حالی که مثل گل انار، قرمز شده بود، اعتراف می کند که به تو علاقه دارد و تو همان جوانی هستی که او را در خواب دیده است. ام حباب آمد و با چشمان اشک بار، گفت و گوی خود را با ریحانه برای من باز گفت.
تا زمانی که از زبان خود ریحانه نمی شنیدم که مرا در خواب دیده است نمی توانستم حرف های ام حباب را باور کنم.
وارد خانه ابوراجح که شدیم، ام حباب و مادر ریحانه، در حیاط، منتظرمان، بودند. بدون مقدمه آهسته از ام حباب پرسیدم: آنچه از پدربزرگم شنیده ام راست است؟
او بدون آنکه حرفی بزند به مادر ریحانه اشاره کرد تا جواب مرا بدهد. او نیز لبخندی شادمانه زد و گفت: من با ریحانه صحبت کردم. آنچه ام حباب گفته، راست است.
نفس راحتی کشیدم و در دل خدا را سپاس گفتم. ام حباب آهسته در گوشم گفت: برای حماد نیز نگران نباش. او به قنواء علاقه دارد.
احساس می کردم بارهای سنگینی به ناگاه از روی دوشم برداشته شده است.قبل از آنکه بتوانم افکارم را جمع و جور کنم و از سعادتی که به من روی آورده بود، لذت ببرم، پدربزرگ دستم را گرفت و مرا با خود به اتاقی برد که مردان در آن نشسته بودند.
ابوراجح مرا کنار خود نشاند و گفت: تو که حالت خیلی خوب است و شاد و سر حال به نظر می آیی؛ پس چطور پدربزرگت گفت که کسالت داری؟
گفتم: کسالتی بود و با لطف خدای مهربان بر طرف شد.
معلوم بود از گفت و گوی ریحانه و ام حباب خبر ندارد. گفت: فکر کردم شا
ید ناخواسته کاری کرده ام که دلگیر شده ای.
با خنده گفتم: البته از شما اندکی آزرده خاطر هستم.
همه ساکت شدند و با کنجکاوی به من نگاه کردند. ابوراجح بازویم را فشرد و گفت: می دانی که چقدر به تو علاقه دارم. بگو چه کرده ام.
-- پس از آنکه خداوند به دست مولایمان شما را شفا داد، چنان به عبادت و کار و پذیرایی از میهمان ها مشغول شده اید که مرا فراموش کرده اید.
پدربزرگم گفت: چه می گویی، هاشم. ابوراجح دیروز به مغازه ما آمدند و از من و تو تشکر کردند.
گفتم: همین که ابوراجح گرفتاری بزرگی را که من دارم فراموش کرده اند، بیشتر دلم را به درد می آورد.
ابوراجح خنده ای سر داد و گفت: بله، به یاد آوردم. حق با توست. جا داشت در این باره کاری می کردم. مرا ببخش. هنوز دیر نشده است.
پدربزرگ با زیرکی به ابوراجح گفت: موضوع از چه قرار است؟ بگویید تا من هم بدانم.
ابوراجح گفت: هاشم به دختری شیعه علاقه مند شده بود. بارها در این باره با من صحبت کرد. من به او گفتم که باید او را فراموش کند.
روزی دختری با مادرش به مغازه شما می آیند تا گوشواره ای بخرند. هاشم فریفته جمال آن دختر می شود. حال که شما و هاشم از جمله بهترین شیعیان حلّه هستید، جا دارد من قدم پیش بگذارم و آن دختر سعادتمند را برای محبوب ترین جوان حلّه خواستگاری کنم.
حالا دیگر نگاه حماد، پدرش و دیگران متوجه من بود. پدربزرگم خندید و به ابوراجح گفت: خداوند به شما برکت و خیر بیشتری بدهد. فکر می کنید خانواده ی آن دختر به چنین پیوندی رضایت بدهند؟
ابوراجح سرش را بالا گرفت و گفت: افتخار خواهند کرد و سجده ی شکر به جا خواهند آورد.
پدربزرگ به من گفت: اکنون که چنین است او را معرفی کن. گمان می کنم ابوراجح و حاضران او را بشناسند.
نفس عمیقی کشیدم و با صدایی لرزان گفتم: ریحانه، دختر ابوراجح.
ابوراجح خشکش زد و حاضران نیز که متعجب شده بودند، صلوات فرستادند.
پس از دقیقه ای ابوراجح گفت: این نهایت آرزوی من است؛ ولی دخترم یک سال پیش خوابی دیده که با شفا یافتنم دریافتم رویای صادق است. در آن خواب، او مرا به شکل و شمایل کنونی ام دیده است. جوانی نیز کنار من بوده که من او را شوهر آینده ی او معرفی کرده ام و گفته ام که تا یک سال دیگر، شریک زندگی هم خواهید بود. قبل از هر چیز بهتر است...
هیجان زده و با همان صدای لرزان گفتم: آن جوان خوش بخت، من هستم.
همه باز صلوات فرستادند و تبریک گفتند. ابوراجح به سجده رفت و پس از آن، مرا در آغوش کشید. چند لحظه ی بعد صدای هلهله ی زن ها بر خاست. معلوم شد که یکی از آنها، پشت در، به صحبت های ما گوش کرده و به بقیه خبر داده است.
ابوراجح گفت: من درباره ی آینده ی دخترم نگران بودم و همیشه دعا می کردم که شوهر شایسته ای نصیبش شود. قسمت چنین بود که پس از ماجراهایی که از سر گذراندیم به آرزویم برسم.
رو به من و پدربزرگم ادامه داد: به این ترتیب، پیوند ما ناگسستنی خواهد شد.
نمی دانستم چگونه می توانم خداوند را به خاطر نعمت ها و مهربانی هایش شکر کنم. پس از ناهار، در فرصتی، آهسته از حماد پرسیدم: تو قنواء را دوست داری.. درست است؟
گفت: قصه ی من هم مانند سرگذشت توست. او را که دیدم، شیفته اش شدم. چون مذهب ما با هم فرق داشت، در زندان و بعد در سیاهچال، خودم را ملامت می کردم که دوست داشتن او چه فایده ای دارد.
-- حالا که او و مادرش شیعه شده اند.
-- کاش مشکل فقط همین یکی بود. کی مرجان صغیر حاضر می شود دخترش را به یک جوان رنگرز بدهد.
تازه نمی دانم خود قنواء به چنین پیوندی تمایل دارد یا نه. او که به یک زندگی اشرافی عادت دارد، چگونه می تواند از آن فاصله بگیرد؟
-- به تو مژده می دهم که او نیز تو را دوست دارد.
حماد، هر چند امید چندانی به زندگی با قنواء نداشت، ولی از جا جست و با خوشحالی پرسید: این راست است؟
-- مطمئن باش.
-- فکر می کنی بتواند با من زندگی کند؟
-- او آن قدر عاقل هست که بداند با یک رنگرز می تواند زندگی کند یا نه.
-- بعید است بتواند.
-- کار هر کسی نیست؛ اما او می تواند. می ماند رضایت پدرش که هرگز رضایت نخواهد داد.
حماد آرام گرفت و گفت: نمی دانم چاره ی این مشکل چیست.
چند دقیقه بعد از طریق ام حباب به قنواء اطلاع دادم که حماد به او علاقه دارد. ام حباب بازگشت و گفت: بیچاره آن قدر خوشحال شد که خودش را در آغوش ریحانه انداخت و اشک ریخت.
حماد گفت: شاید اشک ریختن او به خاطر آن است که می داند پدرش ازدواج ما را نمی پذیرد.
ابوراجح معتقد بود که در کار نیک نباید تاخیر کرد. پدربزرگم نیز موافق بود.
برای همین، عصر همان روز، من و ریحانه با مراسمی ساده به عقد یکدیگر درآمدیم. هنگامی که کنار یکدیگر درآمدیم. هنگامی که کنار یکدیگر نشسته بودیم و دست در دست هم داشتیم، به او گفتم: امروز صبح از پیوند با تو نا امید بودم و حالا تو همسرم هستی.
می ترسم همه ی اینها خواب باشد و من ناگهان بیدار شوم و بینم که تک و تنها روی یکی
از کرسی های کنار رودخانه نشسته ام.
ریحانه دهانش را به گوشم نزدیک کرد و طوری که اطرافیان نشنوند، گفت: به یاد داری که در مطبخ خانه تان با هم حرف زدیم؟ آن موقع خیال می کردم شاید یک سال طول بکشد تا تو به خواستگاری ام بیایی. حالا می بینم همان طور که پدرم در خواب به من گفت، سر یک سال، همسرم هستی.
ام حباب به ما گفت: عجله نکنید. از این به بعد به اندازه ی کافی وقت دارید که با هم درد دل کنید.......
پایان قسمت سی و چهارم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️ قصهی امسال فرق میکند!
🔺دندان زهر رسانه ای تان را کشیدهایم!
اینترنشنال و سایر رسانه هایتان پاشیده!
عربستان و امارات دیگر روی شما خرج نخواهند کرد!
🔺عمده امکانات آلبانی ازبین رفته!
کومله و دموکرات در حد زرع و کشاورزی شخم خوردهاند!
🔺اتحاد پوشالی اپوزیسیون به دلیل قدرتطلبی و شهوت پول و مقام به خاکستر تبدیل شده!
🔺نیروهای کف میدان به تمامی شناسایی شدهاند!
پروژه های اسرائیل جهت آشوب، به دلیل سوراخ امنیتی لو رفته است!
🔺کسی پشت شما نیست، خدا به کنار، اتفاقات دنیا هم به ضرر شماست!
⛔️خودتان را هلاک نکنید، چراکه هیچ غلطی نمیتوانید بکنید..
⏰#به_وقت_دلتنگی
🍂شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند
🍂گذر گرگ به آهوی حرمها افتاد😭
#شاهچراغ
#ایران_تسلیت💔
📷تصویر مربوط به آخرین حضور سردار دلها در مراسم غبارروبی بارگاه حضرت احمد بن موسی شاهچراغ
📣پیام تسلیت رئیس جمهور به مناسبت حمله تروریستی حرم شاهچراغ
رئیسجمهور:
🔺حمله تروریستی کور به سومین حرم مطهر اهل بیت حضرت احمد بن موسی الکاظم شاهچراغ(علیهالسلام) که منجر به شهادت و مجروح شدن تعدادی از خادمان و زائران این حرم مطهر شد، بار دیگر قلوب ملت ایران را اندوهگین و داغدار کرد.
🔺دشمنان ایران عزیز نا امید و ناکام از مقابله با اراده مقاوم ملت بزرگ ایران، با ارتکاب جنایت خونین دیگری چهره پلید خود را نمایان کردند.
🔺اینجانب ضمن تسلیت این حادثه هولناک به خانواده شهدا، مقام معظم رهبری و ملت شریف ایران، از خداوند متعال برای مجروحان شفای عاجل مسالت دارم.
🔺وزارت اطلاعات و سایر دستگاههای مسئول اطلاعاتی، امنیتی و انتظامی و قضایی باید با سرعت و دقت، دستهای آشکار و پنهان این جنایت شقاوت آمیز را شناسایی و به سر پنجه عدالت بسپارند تا به مجازات جنایات ننگین خود برسند.
🔺یقینا ملت عزیز ایران با غلبه بر توطئهی خباثت آمیز دشمنان، بار دیگر آنها را در رسیدن به اهداف شوم خود ناکام خواهند گذاشت.