دستش قطع شد ، امّـا...
دست از یاری امامزمانش برنداشت
در #کربلای_چهار
مثل اربابش فرمانده بود
فرماندهٔ قلبها
چهره نورانے اش
جز لبخند چیزی نمیگفت...
#شهید_حسین_خرازی
#شهیدگمنام✨
#حاج_قاسم_سلیمانی🥀
🆔️ @soliemani_313
دستش قطع شد ، امّـا...
دست از یاری امامزمانش برنداشت
در #کربلای_چهار
مثل اربابش فرمانده بود
فرماندهٔ قلبها
چهره نورانے اش
جز لبخند چیزی نمیگفت...
#شهید_حسین_خرازی
╭━━⊰•🍃🌹🍃•⊱━━╮
@soliemani_313
╰━━⊰•🍃🌹🍃•⊱━━╯
دکتر چهل وپنج روز بهش استراحت داده بود. آوردیمش خونه.
عصر نشده، گفت: بابا! من حوصلهم سر رفته.
گفتم: چی کار کنم بابا؟
گفت: منو ببر سپاه، بچهها رو ببینم.
بردمش. تا ده شب خبری نشد ازش. ساعت ده تلفن کرد، گفت: من اهوازم. بی زحمت داروها مو بدید یکی برام بیاره!
#شهید_حسین_خرازی
#درس_اخلاق
الانم مسئولی داریم که حاضر نیست از خونهش بیاد بیرون و وظیفهش رو انجام بده، که مبادا بیمار بشه!!!
از کجا به کجا رسیدیم؟
╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮
@soliemani_313
╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯
دکتر چهل وپنج روز بهش استراحت داده بود. آوردیمش خونه.
عصر نشده، گفت: بابا! من حوصلهم سر رفته.
گفتم: چی کار کنم بابا؟
گفت: منو ببر سپاه، بچهها رو ببینم.
بردمش. تا ده شب خبری نشد ازش. ساعت ده تلفن کرد، گفت: من اهوازم. بی زحمت داروها مو بدید یکی برام بیاره!
#شهید_حسین_خرازی
#شهیدانه
╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮
@soliemani_313
╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯
⭕️ سکانس یک:
حسین خاکی و خسته از خط برگشته بود و میخواست بره قرارگاه. از یک رانندهی تانکر آب خواست که شلنگ رو روی سرش بگیره تا شسته بشه. حسین با یک دست سرش رو میشست که راننده برای شوخی آب رو گرفت تو یقه حسین و خیسش کرد!
وقتی حسین رفت راننده هنوز نمیدونست چه کسی رو خیس کرده!
⭕️ سکانس دو:
- الو سلام.
- سلام علیکم، بفرمایید!
- من علی سُلگی هستم از روستای کهریز، نزدیکی نهاوند، سال 65 با جهاد اعزام شده بودم فاو. خاطرهای نوشته بودید از شهید خرازی که من در روزنامه خوندم.
- بله، هجده سال از اون زمان گذشته.
من آن رانندهی تانکر آب هستم، تماس گرفتم که بگم: جز لبخند چیزی نگفت! من منتظر واکنش بودم، ولی او فقط خندید..
#شهید_حسین_خرازی
#درس_اخلاق
╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮
@soliemani_313
╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯
.
مرخصے داشتیم و قرار شد با حاج حسین بریم اصفهان، حاجے گفت: بیا با اتوبوس بریم. بهش گفتم: با اتوبوس؟ توے این گرما؟ حاج حسین تا این حرفم رو شنید ، گفت: گرما؟ پس بسیجے ها توے گرما چیڪار مے ڪنن؟ من یه دفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک، هلاک شدم. اونا چے بگن؟ با همون اتوبوس میبرمت تا حالت جا بیاد...
#شهید_حسین_خرازے
╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮
@soliemani_313
╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯
نصفه شب چشم چشم رو نمیدید...
سوار تانک، وسط دشت...
کنار بُرجک نشسته بودم، دیدم یکی داره پیاده میاد...
به تانکها نزدیک میشد، دور میشد.
سمتِ ما هم آمد، دستش رو دورِ پام حلقه کرد، پام رو بوسید!!
گفت: به خدا سپردمتون...
گفتم: حاج حسین؟
گفت: هیس! اسم نیار.....
#شهید_حسین_خرازی🌷
╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮
@soliemani_313
╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯
#شهید_حسین_خرازی
گاهی یک نگاه حرام
شهادت را برای کسی که لیاقت دارد،
سالها عقب میاندازد...
چه برسد به کسی که
هنوز لایق شهادت بودن را
نشان نداده...
╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮
@soliemani_313
╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯
در مشكلات است كه انسانها آزمایش میشوند.
صبر پیشه كنید كه دنیا فانی است
و ما معتقد به معاد هستیم.🌱
#شهید_حسین_خرازی
╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮
@soliemani_313
╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯
ایشان لباس پاسداری کمتر به تنش میکرد
در زمان جبهه ما دونوع اورکت داشتیم یک
نوع اورکت خوب و شیک بود ما فرماندهان
این را میپوشیدیم ولی اقای خرازی آن اورکت
که بسیجیها میپوشیدند را می پوشید به او
میگفتم اقا خرازی شما چرا لباس پاسداری
نمی پوشید گفت میخوام بسیجی ها نشناسند
من فرمانده ام ...
#خاطره_سردار_رحیم_صفوی
#شهید_حسین_خرازی
╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮
@soliemani_313
╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯
.
حاج حسین مے خواست بره فاو. ماشین رو برداشت و رفت. ساعتے بعد دیدم پیاده داره بر مے گرده. گفتم: چے شده؟ چرا نرفتے؟ ماشینت ڪو؟حاجے گفت:داشتم رانندگے مے ڪردم ڪه اطلاعیه اے از رادیو پخش شد؛ مثل اینڪه مراجع تقلید فرمودند رعایت نڪردن قوانین راهنمایے و رانندگے حرامه، منم یک دستم قطع شده و رانندگے ڪردنم خلاف قانونه. تا این حڪم شرعے رو شنیدم، ماشین رو زدم ڪنار جاده وبرگشتم به راننده پیدا ڪنم ڪه منوتافاوببره ...
#شهید_حسین_خرازی
╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮
@soliemani_313
╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯