eitaa logo
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
196 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
162 فایل
╔═════════⚘﷽⚘═════════╗ زخمیم که التیام خواهیم گرفت موجیم که انسجام خواهیم گرفت سردار به قطره قطره خونت سوگند روزے سخت انتقام خواهیم گرفت ••••• ❀°•شہید قاسم سڵیـ♡ـمانے•° ❀پناهگاهے براے عاشقان سردار #کپے آزاد جهت تبادل درخدمتیم: @Khademe_reza313
مشاهده در ایتا
دانلود
این همه گناه..
بابا خسته شدیم از بس گناه کردیم
والله آخرش که چی؟؟؟
آخرش که چی؟..!!
هیچ کس از فردای خودش خبر نداره...
یه وقت دیدی رفتی و دیگه هیچ فرصتی نداری...
عزرائیل عزیز که نمیاد بگه دوس داری بمیری؟؟ منم بگم نه؟؟؟ یکم بهم وقت بده
هم گناه میکنیم
شدیم مصداق بارز اونی که بادست پس میزد باپا پیش میکشید
هم میگیم حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند لحظه بهش نگاه کردم. با ديدن نگاه خسته من ساکت شد، از جا بلند شدم و بدون اينکه چيزي بگم از سالن رفتم بيرون... خستهتر از اون بودم که حتي بخوام چيزي بگم. سرماي سختي خورده بودم، با بيمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامهام رو عوض کنن. تب باال، سردرد و سرگيجه... حالم خيلي خراب بود. توي تخت دراز کشيده بودم که گوشيم زنگ زد... چشمهام مي سوخت و به سختي باز شد. پرده اشک جلوي چشمم نگذاشت اسم رو درست ببينم. فکر کردم شايد از بيمارستانه؛ اما دايسون بود... تا گوشي رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن... - چه اتفاقي افتاده؟ گفتن حالتون اصال خوب نيست... گريهام گرفت. حس کردم ديگه واقعا االن ميميرم، با اون حال، حاال بايد حالم خرابتر از اين بود که قدرتي براي کنترل خودم داشته باشم. - حتي اگر در حال مرگ هم باشم؛ اصال به شما مربوط نيست. و تلفن رو قطع کردم. به زحمت صدام در مي اومد... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خيس از اشک شده بود. پشت سر هم زنگ مي زد... توان جواب دادن نداشتم، اونقدر حالم بد بود که اصال مغزم کار نمي کرد که ميتونستم خيلي راحت صداي گوشي رو ببندم يا خاموشش کنم. توي حال خودم نبودم، دايسون هم پشت سر هم زنگ مي زد. - چرا دست از سرم برنميداري؟ برو پي کارت... - در رو باز کن زينب، من پشت در خونه ات هستم. تو تنهايي و يک نفر بايد توي اين شرايط ازت مراقبت کنه... - دارو خوردم اگر به مراقبت نياز پيدا کنم ميرم بيمارستان... يهو گريهام گرفت. لحظاتي بود که با تمام وجود به مادرم احتياج داشتم؛ حتی بدون اينکه کاري بکنه وجودش برام آرامش بخش بود. تب، تنهايي، غربت. ديگه نمي تونستم بغضم رو کنترل کنم... - دست از سرم بردار، چرا دست از سرم برنميداري؟ اصال کي بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچيک صدا کني؟ اشک مي ريختم و سرش داد مي زدم... - واقعا داري گريه مي کني؟ من واقعا بهت عالقه دارم... توي اين شرايط هم دست از سرسختي برنميداري؟ پريدم توي حرفش...
باشه واقعا بهم عالقه داري؟ با پدرم حرف بزن اين رسم ماست رضايت پدرم رو بگيري قبولت مي کنم. چند لحظه ساکت شد... حسابي جا خورده بود. - توي اين شرايط هم بايد از پدرت اجازه بگيرم؟ آخرين ذرههاي انرژيم رو هم از دست داده بودم. ديگه توان حرف زدن نداشتم... - باشه... شماره پدرت رو بده، پدرت ميتونه انگليسي صحبت کنه؟ من فارسي بلد نيستم. - پدرم شهيد شده. تو هم که به خدا و اين چيزها اعتقاد نداري به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم... از اينجا برو... برو... و ديگه نفهميدم چي شد. از حال رفتم... نزديک نيمه شب بود که به حال اومدم... سرگيجهام قطع شده بود. تبم هم خيلي پايين اومده بود؛ اما هنوز به شدت بي حس و جون بودم. از جا بلند شدم تا برم طبقه پايين و براي خودم يه سوپ ساده درست کنم. بلند که شدم... ديدم تلفنم روي زمين افتاده... باورم نميشد... 02 تماس بي پاسخ از دکتر دايسون! با همون بي حس و حالي رفتم سمت پريز و چراغ رو روشن کردم تا چراغ رو روشن کردم صداي زنگ در بلند شد. پتوي سبکي رو که روي شونههام بود. مثل چادر کشيدم روي سرم و از پلهها رفتم پايين... از حال گذشتم و تا به در ورودي رسيدم، انگار نصف جونم پريده بود. در رو باز کردم... باورم نمي شد! يان دايسون پشت در بود. در حالي که ناراحتي توي صورتش موج ميزد، با حالت خاصي بهم نگاه کرد. اومد جلو و يه پالستيک بزرگ رو گذاشت جلوي پام... - با پدرت حرف زدم گفت از صبح چيزي نخوردي، مطمئن شو تا آخرش رو ميخوري... اين رو گفت و بي معطلي رفت. خم شدم از روي زمين برش داشتم و برگشتم داخل... توش رو که نگاه کردم. چند تا ظرف غذا بود با يه کاغذ، روش نوشته بود. - از يه رستوران اسالمي گرفتم، کلي گشتم تا پيداش کردم! ديگه هيچ بهانهاي براي نخوردنش نداري. نشستم روي مبل، ناخودآگاه خندهام گرفت. برگشتم بيمارستان باهام سرسنگين بود. غير از صحبت در مورد عمل و بيمار، حرف ديگهاي نمي زد. هر کدوم از بچهها که بهم مي رسيد، اولين چيزي که مي پرسيد اين بود. باهم دعواتون شده؟باهم قهرید؟ ❥
تا اينکه اون روز توي آسانسور با هم مواجه شديم. چند بار زيرچشمي بهم نگاه کرد و باالخره سکوت دو ماههاش رو شکست... - واقعا از پزشکي با سطح توانايي شما بعيده اينقدر خرافاتي باشه. - از شخصي مثل شما هم بعيده در يه جامعه مسيحي؛ حتي به خدا ايمان نداشته باشه. - من چيزي رو که نمي بينم قبول نمي کنم. - پس چطور انتظار داريد من احساس شما رو قبول کنم؟ منم احساس شما رو نمي بينم. آسانسور ايستاد... اين رو گفتم و رفتم بيرون. تمام روز از شدت عصبانيت، صورتش سرخ بود. چنان بهم ريخته و عصباني که احدي جرات نمي کرد بهش نزديک بشه. سه روز هم اصال بيمارستان نيومد، تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد. گوشيم زنگ زد... دکتر دايسون بود. - دکتر حسيني همين االن مي خوام باهاتون صحبت کنم، بيايد توي حياط بيمارستان. رفتم توي حياط. خيلي جدي توي صورتم نگاه کرد! بعد از سه روز بدون هيچ مقدمه اي. - چطور تونستيد بگيد محبت و احساسم رو نسبت به خودتون نديديد؟ من ديگه چطور مي تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ حتي اون شب ساعت ها پشت در ايستادم تا بيدار شديد و چراغ اتاق تون روشن شد که فقط بهتون غذا بدم. حاال چطور مي تونيد چشم تون رو روي احساس من و تمام کارهايي که براتون انجام دادم ببنديد؟ پشت سر هم و با ناراحتي، اين سوال ها رو ازم پرسيد. ساکت که شد، چند لحظه صبر کردم... - احساس قابل ديدن نيست درک کردني و حس کردنيه؛ حتی اگر بخوايد منطقي بهش نگاه کنيد احساس فقط نتيجه يه سري فعل و نفعاالت هورمونيه، غير از اينه؟ شما که فقط به منطق اعتقاد داريد چطور دم از احساس مي زنيد؟ - اينها بهانه است دکتر حسيني، بهانه اي که باهاش فقط از خرافات تون دفاع مي کنید. کمی صدام رو بلند کردم ❥
نه دکتر دايسون اگر خرافات بود عيسي مسيح، مردهها رو زنده نمي کرد، نزديک به 6444 سال از ميالد مسيح مي گذره شما مي تونيد کسي رو زنده کنيد؟ يا از مرگ انساني جلوگيري کنيد؟ تا حاال چند نفر از بيمارها، زير دست شما مردن؟ اگر خرافاته، چرا بيمارهايي رو که مردن زنده نمي کنيد؟ اونها رو به زندگي برگردونيد دکتر دايسون، زنده شون کنيد. سکوت مطلقي بين ما حاکم شد. نگاهش جور خاصي بود؛ حتی نميتونستم حدس بزنم توي فکرش چي مي گذره، آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم. - شما از من مي خوايد احساسي رو که شما حس مي کنيد من ببينم؟ محبت و احساس رو با رفتار و نشانههاش ميشه درک کرد و ديد. از من انتظار داريد احساس شما رو از روي نشانه ها ببينم؛ اما چشمم رو روي رفتار و نشانه هاي خدا ببندم، شما اگر بوديد؛ يه چيز بزرگ رو به خاطر يه چيز کوچک رها مي کرديد؟ با ناراحتي و عصبانيت توي صورتم نگاه کرد... - زنده شدن مردهها توسط مسيح يه داستان خيالي و بافته و پردازش شده توسط کليسا بيشتر نيست همون طور که احساس من نسبت به شما کوچيک نبود. چند لحظه مکث کرد... - چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاري بکنم. حاال ديگه من و احساسم رو تحقير مي کنيد؟ اگر اين حرف ها حقيقت داره، به خدا بگيد پدرتون رو دوباره زنده کنه چند لحظه مکث کرد... با قاطعيت بهش نگاه کردم... - اين من نبودم که تحقيرتون کردم، شما بوديد... شما بهم ياد داديد که نبايد چيزي رو قبول کرد که قابل ديدن نيست. عصبانيت توي صورتش موج مي زد، مي تونستم به وضوح آثار خشم روي توي چهرهاش ببينم و اينکه به سختي خودش رو کنترل مي کرد؛ اما بايد حرفم رو تموم مي کردم. - شما االن يه حس جديد داريد، حس شخصي رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش... احدي اون رو نمي بينه، بهش پشت مي کنن بهش توجه نمي کنن، رهاش مي کنن و براش اهميت قائل نميشن، تاريخ پر از آدم هاييه که خدا و نشانه هاي محبت و توجهش رو حس کردن؛ اما نخواستن ببينن و باور کنن، شما وجود خدا رو انکار مي کنيد؛ اما خدا هرگز شما رو رها نکرده... سرتون داد نزده، با شما تندي نکرده،
‏بهترین کاری که در جهت تعویق توبه انجام میدم اینه که تو ذهن شخص گناهکار بندازم که خدا از تو بدش میاد. :) از طرف شیطان
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
#سم_شیرین
شاید این حدیث از امام صادق به گوشتون خورده : "نگاه کردن {به نامحرم یا نگاه حرام} تیری از تیرهای زهرآ گین شیطان است که تخم گناه را در دل انسان میکارد و همین برای به گمراهی کشیدن صاحبش کافی است. چه بسیار نگاههای کوتاهی که حسرتی طولانی در پی دارند." اولین مقدمه ای که در انجام این گناه فراهم میکنم اینه که چشمات رو آلوده کنم. حالا میخواد با پورن باشه ، با اکسپلور اینستا باشه ، یا با خانومای بی حجاب تو خیابون باشه. وقتی چشم چرونی رو یاد گرفتی، بقیه مقدمات دیگه شو هم فراهم میکنم. وقتی معصومیت رو از چشمای پاکت بگیرم دیگه ذهن و جسمت دست خودت نیست ! انقدر مشغولش میکنم انقدر برات حسرت میارم که بری با گناه در خلوت یه جوری خودتو تخلیه کنی ! که انجام دادن این گناه برابر است با غرق شدن در ناامیدی فراوانی که هعی به خودت میگی آب که از سر من گذشته و خدا عمرا دیگه منو ببخشه پس چرا هعی خودمو خسته کنم و توبه کنم ؟ من که این همه غرق شدم و.. البته اینارو من به ذهنش میندازم که عین یه معتاد همیشه خمار خودم نگهش دارم و عین یه اسیر در بند من باشه. طرف میخواد هعی خودشو نجات بده ، هعی بهش میگم بار اخر انجام بده بعد قشنگ توبه کن. اما نمیدونه که دارم به باتلاقی عمیق دعوتش میکنم. گاهی اوقات هم تصمیم جدی میگیره که برگرده ، اما گناه های گذشته و حالات بد روحی شو عین یه فیلم جلو چشمش میارم که منصرفش کنم. گاهی هم بعد از تصمیمی که گرفته انقد بهش سرکوفت میزنم و تحقیرش میکنم که خودش از خودش شرمش میاد و با حالت ناامیدی عمیقی باز برمیگرده به حالت قبلش. گاهی هم تا چندروز خود نگه داری میکنه امااا با بهونه های مختلف فکری اول سعی میکنم چشماشو الوده کنم بعد وقتی آلوده شد میگم هه ببین ! تو دیگه بااید انجامش بدی و الا آروم نمیشی. و بعد وقتی انجام میده باز همین اش و همین کاسه و مراحل قبل رو براش تکرار میکنم. گاهی اوقات با حسرت های فکری و عاطفی علی الخصوص خلا های عاطفی به این گناه وادارش میکنم. یعنی چی؟ میگم بدبخت ببین فلانی رو با دوست دخترش عشق و عاشقی میکنه و تنها نیست. اما توچی ؟ نه خانواده ات کمکت میکنن که ازدواج کنی و نه هیچی. پس انجام بدی گناه هم نمیکنی( توجیه کردن رو یادش میدم 😉) اونایی رو که تصمیمی جدی گرفتن که در این مسیری که هستن خودشونو خارج کنن ، خیلی اذیت میکنم. باناامیدی ، با سرکوفت زدن ، با تحقیر ، با مرور خاطرات بدش و.. خلاصه اینکه منتظر یه ذره غفلت اشخاص در این راه هستم که برابراست با تکرار گذشته.
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
#سم_شیرین
وقتی کسی رو اسیر چنین فیلمایی کنم ، هرجایی از راه مراقبه باشه اخر سر با دیدن یه فیلم یا عکس زحماتشو به باد میدم و عین یه دومینو مراحل ناامیدی رو براش تکرار میکنم و عین کبوتر جلد به آغوش گناه باز میگرده ! نمیدونه که اولین مرحله برای مراقبه جدی اینه که به هیچ طریقی نباید سمت چنین فیلمایی بره ، حتی اگه فکر هم کنه دروازه ای از وسوسه ها رو براش باز میکنم که نههه تو باید انجام بدی و برا دفعه بعد میذارم کنار ! اینم یه نوع تله است که مراحل ناامیدی براش تکرار بشه 😄. حالا اگه مستقیما بره نگاه کنه هم که جای خود... عین یه موریانه ذهنشو میخورم و تا اتفاقی که میخوام رو رقم بزنه :) خوشم میاد وقتی که از جهلش استفاده میکنم و موقع وسوسه خودشو و تمرکزشو میده به مسائل ج.ن.30 و همین بهترین دروازه ای هست برای ... :) انقدر بدم میاد از اونایی که موقع دریافت وسوسه ام جواب منفی میدن و خودشونو با یه کار مشغول میکنن و یا از تنهایی فرار میکنن و یا میرن حموم دوش میگیرن !! خو حالا یبار انجام بده نمی میری که 😕😡 افتادم یاد جریان خلوت زلیخا با یوسف... همه چی براش مهیا بود هاا اما دوید و از تنهایی فرار کرد ... من موندم این امل بازیا چیه ! اصلا خوبش شد وقتی که اون همه شلاق خورد و افتاد زندان .. اخیششش بگذریم عصبانی شدم چند لحظه 😥 وقتی روح شخصی رو با فیلم و اون عمل درگیر کنم دیگه خجالت میکشه سمت نماز و مسائل معنوی بره. چرا؟ چون یه وحشت و ترس بزرگی از رو به رو شدن با خدا رو براش ایجاد میکنم که جرئت توبه نداشته باشه! وقتی کسی بخواد بذاره کنار اما سمت مسائل معنوی نره ، همین بزرگترین کمک برای به چاه انداختن خودشه :) متنفرم از کسی که در راه ترک گناه از اهل بیت کمک بخواد ! چرا بدم میاد؟ چون سخنایی گفتن که به راحتی نقشه های منو نقش بر آب میکنه ! نمونه اش این حدیث از امام علی : هر كس چشم خود را [از نامحرم] فرو بندد، قلبش راحت می‏شود. خب بفرما ! همینو اگه کسی بخونه و بهش عمل کنه و نگاه به نامحرم و نگاه به چنین فیلمایی رو بذاره کنار، من چه خاکی بریزم تو سرم ؟؟ بعضیام موقع وسوسه من این ذکرو میگن (بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ، لا حَولَ وَلا قُوَّة اِلّا بِاللهِ العَلےِّ العَظیم) شما این ذکرو یادبگیرید که نگید. ممنون خلاصه اینکه من همیشه در کمین نشستم و منتظر دریچه کوچیکی از غفلت شما هستم که برام باز میکنید. از شما زمانی دست برمیدارم که به خواسته من پاسخ مثبت بدید مطمئن باشید ضرر نمیکنید. :)
‏هر کس به هنگام خواب با وضو به رختخواب رود،تا زمانی که از خواب برخیزد،ثواب شب زنده داری و مناجات به او می دهند. بعد از خوندن این حدیث از پیامبر حتی از خوابیدنش هم ثواب جمع میکنه :/ شما بگید من با این شخص چیکار کنم ؟ 😡 از طرف شیطان
■شاه مهره نفوذی انگلیس چه اطلاعاتی را بهMI6 داد⁉️🔎 ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ | |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اون فیلم‌ها که خیلی ذوق میکنی:)) جشن تکلیف فرشته‌ها به این سبک😍
↻هرشب یڪ آیہ ●°وَمَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذَابًا كَبِيرًا°● و از شما هرکس در این دنیا ستم کند در قیامت عذابی بزرگ به اون می چشانیم🌪 سوره فرقان آیه'19'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا