جمعه نصر در آینه " سید علی "
روی نورانی ، تو محو کند ظلمت را
نطق گویای تو تفسیر کند نصرت را
صولت حیدریت قوّت قلب همه است
دم عیسایی تو زنده کند امّت را
خطبه ات نقشه ی راه است به میدان عمل
درس دادی به همه خلق جهان حکمت را
شیعه و سنّی و احرار فدایی تواند
عشق تو شرح دهد قصه این وحدت را
بحر طوفان زده را فُلک نجاتی ای مرد
قلب آرام تو تسخیر کند شدّت را
غیرتت عزت اسلام و مسلمانان است
هیبت توست که تحقیر کند ذلّت را
با وجود تو خدا داده به ما صبر و ظفر
به دعای تو کند باز دَر رحمت را
شیعه امروز عزیز است و علمدار سپاه
حق به یمن تو عطا کرد به ما عزت را
اخم تو می شکند هیمنه ی صهیون را
می چشاند به شیاطین جهان خفّت را
با عصای تو شود سِحر یهودا باطل
کم کنی از سر خوبان جهان نکبت را
جمعه نصر چه خواندی تو ، که با آیه فتح
در دل اهرمن انداخته ای وحشت را
حق به پاداش جهادی که نمودی با خصم
میرساند پس از این حیرت ما حجت را
عطر گلهای " شقایق" ز قدمهای علیست
می کشد از دل و جان منّت این نعمت را
حمید رضازاده " شقایق"
کرمان ۱۴۰۳/۷/۱۳
در محضر بزرگان :
ﺍﺯ عارفی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ دعا ﺑﻪ درگاه ﺧﺪﺍوند ، ﭼﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
هرآنچه که به مصلحت من بود .
ﺍﻣﺎ ، ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ..
ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ،
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ .
آری عزیزم :
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمان
ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ،
خیال ﺁﺳﻮﺩﻩ تری داریم..
گرچه بر ا ی همه ی دعاها
در آ خرت پاداش می دهند.
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقت است که در خانه بخفتی بیکار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیحاند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
خبرت هست که مرغان سحر میگویند
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار؟
هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آنست که فرداش نبیند دیدار
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش؟
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
که تواند که دهد میوهٔ اَلوان از چوب؟
یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار؟
وقت آنست که داماد گل از حجلهٔ غیب
به در آید که درختان همه کردند نثار
آدمیزاده اگر در طرب آید نه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار
باش تا غنچهٔ سیراب دهن باز کند
بامدادان چو سر نافهٔ آهوی تَتار
مژدگانی که گل از غنچه برون میآید
صد هزار اَقْچه بریزند درختان بهار
باد گیسوی درختان چمن شانه کند
بوی نسرین و قَرَنْفُل بدمد در اَقطار
ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
راست چون عارض گلبوی عرق کردهٔ یار
باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید
در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟
خیری و خطمی و نیلوفر و بستانافروز
نقشهایی که درو خیره بماند ابصار
ارغوان ریخته بر دکّهٔ خَضراءِ چمن
همچنانست که بر تختهٔ دیبا دینار
این هنوز اول آزار جهانافروزست
باش تا خیمه زند دولت نیسان و اَیار
شاخها دختر دوشیزهٔ باغاند هنوز
باش تا حامله گردند به اَلوانِ ثِمار
عقل حیران شود از خوشهٔ زرّین عِنَب
فهم عاجز شود از حُقّهٔ یاقوت انار
بندهای رطب از نخل فرو آویزند
نخلبندان قضا و قدر شیرین کار
تا نه تاریک بود سایهٔ انبوه درخت
زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنار
سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی
هم بر آن گونه که گلگونه کند روی نگار
شکل اَمرود تو گویی که ز شیرینی و لطفpause_circle_filledlock
کوزهای چند نبات است معلق بر بار
هیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است
به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار
حَشْوِ انجیر چو حلواگر استاد که او
حَبِّ خشخاش کند در عسلِ شهد به کار
آب در پای ترنج و به و بادام روان
همچو در زیر درختان بهشتی أَنهار
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین
ای که باور نکنی فِي الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نار
پاک و بیعیب، خدایی که به تقدیر عزیز
ماه و خورشید مُسَخَّر کند و لیل و نهار
پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
نقشبندی نه به شَنْگَرف کند یا زَنگار
چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ
انگبین از مگسِ نَحْل و دُر از دریا بار
نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن
و اندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیار
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او
همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار
آن که باشد که نبندد کمر طاعت او؟
جای آنست که کافر بگشاید زُنّار
نعمتت بار خدایا ز عدد بیرون است
شکر اِنعام تو هرگز نکند شکرگزار
این همه پرده که بر کَردهٔ ما میپوشی
گر به تقصیر بگیری نگذاری دَیّار
ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟
تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار
فعلهایی که ز ما دیدی و نپسندیدی
به خداوندی خود پرده بپوش ای سَتّار
سعدیا راست روان گوی سَعادت بردند
راستی کن که به منزل نرود کجرفتار
حَبَّذا عمر گرانمایه که در لغو برفت
یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
درد پنهان به تو گویم که خداوند منی
یا نگویم، که تو خود مُطَّلِعی بر اَسرار
✨﷽✨
*هوالعشق*
*زیبا تر ین لحظه ی زندگی عارفان،
بر د ا شتن حجا ب ا عظم بُوَ د، ا ز
دیدار «نو ر عشق حق تعا لی»..!!»
ᭂ✾ٖٖٖٖٓुؔ•♥️ᭂ✾ٖٖٖٖٓु
انسانیَّت :
انسانیت لباسی است که، اندازه تَن
هرکس نمیشود..!!
در هر شهری چند کسی باشند که
صورت و معنی آدمی دارند..!
شرافت انسان به انسانیَّت
ا نسا ن ا ست نه بصو ر ت
انسان ،
باید معنی را ضمیمه صورت کرد
آدم ها ی محروم از معنی بیقین
محروم از فیض ربّانی اند،
صورتشان بکار دنیا وآخرتشان
نخواهد آمد،
✾࿐༅🍃🌹 🤲 🌹🍃༅࿐✾
🤍 *در پناه نور و عشق الهی* 🤍
سعدی » مواعظ » غزلیات »
غزل شمارهٔ ۱۸
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
ا گر آ د می به چشم ا ست و دها ن
و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت.
خور و خواب و خشم و شهوت شغب
است و جهل و ظلمت
حیو ا ن خبر ندا رد ز جها ن آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد
که همین سخن بگو ید به زبا ن آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فر شته ره ندار د به مکان آدمیت
اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد ا ست مکا ن آ دمیت
طیران مرغ دیدی، تو ز پایبند شهوت
به در آ ی تا ببینی طیر ا ن آ د میت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم ا ز آ د می شنید یم بیا ن آ د میت
کانال سلوک معنوی:
قلبتان را با خدا پیوند بزنید
مواظب خودتان و خانواده خودتان باشید ..
┏━🕊🌺🕊━┓
┗━🕊🌺🕊━┛
https://eitaa.com/soolekemanavi
سلام علیکم
لطفا لینک کانال سلوکی مارا در اختیار دوستانتان قرار بدهید/
شَکَّرَاللهُ مَسَاعِیکُم
مجاهد در میدان جهاد تبیین باشیم/
┏━🕊🌺🕊━┓
┗━🕊🌺🕊━┛
کانال سلوک معنوی:
┏━🕊🌺🕊━┓
┗━🕊🌺🕊━┛
غفلت در برابر دشمن!
امیرالمومنین
امام علی علیه السلام :
«آن كه در برابر دشمنش به خواب غفلت فرو رود، نيرنگها او را بيدار مىكند».
⁙ «مَن نامَ عَن عَدُوِّهِ أنبَهَتهُ المَكايِدُ».
غرر الحكم : ح ٨٦٧٢
https://eitaa.com/soolekemanavi
سلام علیکم
لطفا لینک کانال سلوکی مارا در اختیار دوستانتان قرار بدهید/
شَکَّرَاللهُ مَسَاعِیکُم
مجاهد در میدان جهاد تبیین باشیم/
┏━🕊🌺🕊━┓
┗━🕊🌺🕊━┛
کانال سلوک معنوی:
کانال سلوک معنوی:
قلبتان را با خدا پیوند بزنید
مواظب خودتان و خانواده خودتان باشید ..
┏━🕊🌺🕊━┓
┗━🕊🌺🕊━┛
این قیام، قیام اسلامی است.
امام خمینی (رحمه الله):
این شعار باید محفوظ باشد که :
این قیام، قیام ملی نیست، این قیام،
قیام قرآنی است،
این قیام، قیام اسلامی است.
یک ملت ضعیفی که هیچ نداشت، در مقابل
ابرقدرت ها و در مقابل این قدرت شیطانی که
همه چیز داشتند و تا دندان مسلح بودند، به
قوه ملیت نمی تواند غلبه کند.
ملتی که غلبه کرد برای اینکه شهادت
آرزوی او بود
صحیفه نور،
جلد 5،
صفحه 184
https://eitaa.com/soolekemanavi
لطفا لینک کانال سلوکی مارا در اختیار دوستانتان قرار بدهید/
شَکَّرَاللهُ مَسَاعِیکُم
مجاهد در میدان جهاد تبیین باشیم/
┏━🕊🌺🕊━┓
┗━🕊🌺🕊━┛
غیرت و حیا چه شد ؟
شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب های خود مینویسد:
«روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد.
قاضی شوهر را احضار کرد.
سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟
زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.
قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.
گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.
چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!
هرگز! هرگز!
من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهرهی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.»
مارا چه شده است که امروز مردان
با غیرت،در جامعه امروز ما کمیاب
شده اند ،؟
چرا بانوانما ن به بی پروایی خود
درمشاهد نامحرمان مباهات می کنند
شعر قیصر امین پور
در مورد خدا
پیش از اینها فکر میکردم خدا
خا نه ا ی ، د ا ر د ، کنار ا برها ،
مثل قصر ، پا د شا ه قصه ها
خشتی ا ز الماس خشتی از طلا
پا یه ها ی بر جش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غر و ر
ما ه بر ق کو چکی ا ز تا ج ا و
هر ستا ر ه، پو لکی ا ز تا ج ا و
ا طلس پیر ا هن ا و ، آ سما ن
نقش رو ی دا من ا و، کهکشا ن
رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل و طوفان، نعره توفنده اش
د کمه ی پیر ا هن ا و ، آ فتا ب
بر ق تیغ خنجر ا و ، ما هتا ب
هیچ کس ا ز جا ی ا و آ گا ه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش ا ز ا ینها خا طر م دلگیر بو د
ا ز خد ا د ر ذهنم ا ین تصو یر بو د
آن خدا بی رحم بو د و خشمگین
خانه ا ش در آ سمان، دور از زمین
بو د ، ا ما ، د ر میا ن ، ما نبو د
مهر با ن و ، سا د ه و ز یبا ، نبو د،
د ر د ل ا و د و ستی جایی نداشت
مهر با نی هیچ ، معنا یی ندا شت
هر چه میپرسیدم، از خود، از خدا
ا ز ز مین ، ا ز آ سما ن، ا ز ا بر ها
ز و د می گفتند : ا ین کا ر خداست
پرس ، و جو از کار او کاری خطاست
هرچه میپرسی، جوابش آتش است
آب ا گر خو ر دی، عذابش آتش است
تا ببند ی ، چشم ، کو ر ت ، می کند
تا شد ی نز د یک ، د و ر ت می کند
کج گشو د ی د ست، سنگت می کند
کج نها د ی ، پا ی ، لنگت می کند،
با همین قصه، د لم مشغو ل بو د
خو ا بها یم، خو ا ب د یو ،و غول بود
خو ا ب می د ید م، که غر ق آ تشم
در ، د ها ن ، ا ژ د ها ی ، سر کشم
در د ها ن ا ژ د ها ی ، خشمگین
بر سر م ، با ر ا ن ، گرز ، آ تشین
محو می شد ، نعره هایم، بی صدا
در طنین ، خند ه ی ، خشم ، خدا
نیت من ، د ر ، نما ز و د ر د عا
ترس بود و و حشت از خشم خدا
هر چه میکردم، همه از ترس بود
مثل ا ز بر کر د ن یک در س بو د
مثل ، تمرین حسا ب و ، هند سه
مثل ، تنبیه ، مد یر ، مد ر سه،
تلخ ، مثل ، خنده ادی بی حوصله
سخت ، مثل حل صد ها مسئله
مثل تکلیف ریا ضی سخت بو د
مثل صر ف فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر
ر ا ه ا فتا د م به قصد ، یک سفر