eitaa logo
/ کوچه بن بست.../
348 دنبال‌کننده
493 عکس
132 ویدیو
0 فایل
شبها چقدر قدم زدن میچسبد... آدمی بعد از مرگ در عالم اعمال خود زندگی میکند #شهید_آووینی کانال اشعار سروش وطن پور👤 انتقادی بیشنهادی👇 @s_shab22
مشاهده در ایتا
دانلود
من تُنگ مملو از حراسم وُ نمیدانم از دور تو با آن دل سنگت چه میخواهی...
«سایه ها رو دنبال کن میرسی به چراغ جاده ها...» الله اکبر عجب حرف فلسفی! عمیقی از اینا که نمیدونی یعنی چی ولی خیلی کلاس داره از اینایی که منتظری تو جمع استفاده شون کنی. از اینا که عمدا بحثو میکشونی به سمتی که بتونی ازشون استفاده کنی... حالا تونستم باز هم از جمله ها میگم براتون🫣
به سختی ها بگو ایوب هستم به دوری ها بگو یعقوب هستم زرنگی کن میان گریه هایت بگو الحمدلله خوب هستم...
 سر از لبریزی نامت چنان مسرور می رقصد که جشن گندم ست انگار و دارد مور می رقصد چه کرده جذبه ی چشم تو با آغوش این غربت که زائر قصد اینجا می کند، از دور می رقصد؟ تمام خاک اینجا بوی آهوی خُتن دارد اگر عطّار، در بازار نیشابور می رقصد چنان در دستگاه شوقت افتاد اختیار از کف که با ساز همایونت کبوتر شور می رقصد دوتا چشم پریشان بر ضریحت بستم و حالا دوتا ماهیِ قرمز در پس این تور می رقصد به شوق لمس دستان تو از بسیاری مستی سه دانه دل میان سینه ی انگور می رقصد شفا از سمت آن دست مسیحایی اگر باشد فلج دَف میزند، کر می نوازد، کور می رقصد  
هدایت شده از / کوچه بن بست.../
در دفتر چاک زمان، سوز مدادم که... شعری نمیگویم مرا اشعار میگویند
بگیر از قدم هایم امید بردن زمین میخورم پشت هر خط پایان
مضمون هادست از سرم بردار میگویند گلواژه های عشق منرا خوار میگویند در دفتر چاک زمان سوز مدادم که شعری نمیگویم مرا اشعار میگویند فرهاد نویی آمد و شیرین نویی آه این قصه را در کوچه و بازار میگویند من آن کلاغم عاشق آواز مرغ عشق به طعنه گنجشکان شهرم قار میگویند... شب هاله نور آمده با بوی شب بوها! این باغ گل را چادر گلدار میگویند؟ سروش وطن پور/ 1403/1/17 https://eitaa.com/joinchat/2417885314Cad2d3b670e
Ahangaran (17).mp3
2.01M
پیشنهاد میکنم با حال مناسب در خلوت گوش بدید
گل اشکم شبی وا می شد ای کاش همه دردم مداوا می شد ای کاش به هر کس قسمتی دادی خدایا! شهادت قسمت ما می شد ای کاش
این بوی ناب وصال است یا عطر گلهای سیب است این نغمهٔ آشنایی بوی کدامین غریب است ؟ امشب از این کوی بن بست ، با پای سر می توان رست روشن ، چراغ دل و دست ، با نور « امن یجیب» است در سوگ گلهای پرپرگفتیم و بسیار گفتیم امروز می بینم اما ، مضمون گلها غریب است در مسجد سینه چندی است ، تا صبحدم نوحه خوانی است بر منبر گونه شبها ،‌ اینگونه اشکم خطیب است : « از سنگهای بیابان ، اینگونه ماندن عجب نیست ازما که همکیش موجیم ، اینگونه ماندن عجب نیست » خشکید جوی ترانه ، بی گریه های شبانه این نغمه عاشقانه ، سوز دلی بی شکیب است با اشتیاق زیارت ، یاران همدل گذشتند انگار تنها دل من ، از عاشقی بی نصیب است .