eitaa logo
🌿 قرارگاه کوثر
419 دنبال‌کننده
8هزار عکس
2هزار ویدیو
148 فایل
┈•✿‌‌‌‌‌‌﷽✿•┈. پایگاه کوثر مسجد امام حسن مجتبی (علیه‌السلام)💚 اطلاع رسانی گزارشات و خبرها و فعالیت های پایگاه کوثر #بسیج_یعنے_نیروے_ڪار_آمد_ڪشور_براے_همه_میدانها
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 قرارگاه کوثر
✨﷽✨ #یـادت_بـاشـد♥️ ✍ #فصل_‌دوم (#عــقــد) #قسمت‌12 از پشت شیشه پنجره سی‌سی‌سیو بیمارستان در حال
✨﷽✨ ♥️ ✍ () موقع بیرون آمدن، حمید برگه آزمایشگاه را به من داد و گفت: _ شرمنده فرزانه خانم، من که فردا میرم ماموریت. بی زحمت دو روز بعد خودت جواب آزمایش رو بگیر. هر وقت گرفتی حتما به من خبر بده. برگشتیم با هم می‌بریم مطب به دکتر نشون بدیم. این دو روز خبری از هم نداشتیم. حتی شماره موبایل نگرفته بودیم که با هم در تماس باشیم. گاهی مثل مرغ سَرکَنده دور خودم می‌چرخیدم و خیره به برگه آزمایشگاه، تا چند سال آینده را مثل پازل در ذهنم می‌چیدم. با خودم می‌گفتم: «اگر نتیجه آزمایش خوب بود که من و حمید با هم عروسی می‌کنیم، سال‌های سال پیش هم با خوشی زندگی می‌کنیم و یه زندگی خوب می‌سازیم.» به جواب منفی زیاد فکر نمی‌کردم، چون چیزی هم نبود که بخواهیم در ذهنم بسازم. گاهی هم که به آن فکر می‌کردم با خودم می‌گفتم: «شاید هم جواب آزمایش منفی باشه، اون موقع چی؟ خب معلومه دیگه، همه چی طبق قراری که گذاشتیم همون جا تموم می‌شه و هر کدوم میریم سراغ زندگی خودمون. به هیچ‌کس هم حرفی نمی‌زنیم. ما که نمی‌تونیم نتیجه منفی آزمایش به این مهمی رو ندیده بگیریم». به اینجا که می‌رسیدم رشته چیزهایی که در خیالم بافته بودم، پاره می‌شد. دوست داشتم از افکار حمید هم باخبر می‌شدم. این دو روز خیلی کند و سخت گذشت. به ساعت نگاه کردم. دوست داشتم به گردن عقربه‌های ساعت طناب بیندازم و این ساعت‌ها زودتر بگذرد و از این بلاتکلیفی در بیاییم. به سراغ کیفم رفتم و برگه آزمایشگاه را نگاه کردم. می‌خواستم ببینم باید چه ساعتی برای گرفتن جواب آزمایش بروم. داشتم برنامه ریزی می‌کردم که عمه زنگ زد. بعد از یک احوال‌پرسی گرم خبر داد حمید از ماموریت برگشته است و می‌خواهد که با هم برای گرفتن آزمایش برویم. هر بار دونفری می‌خواستیم جایی برویم اصلا راحت نبودم و خجالت می‌کشیدم نمی‌دانستم چطور باید سرصحبت را باز کنم. حمید به دنبالم آمد و رفتیم آزمایشگاه تا نتیجه را بگیریم. استرس نتیجه را از هم پنهان می‌کردیم، ولی ته چشم‌های هر دوی ما اضطراب خاصی موج می‌زد. نتیجه را که گرفت به من نشان داد. گفتم: _ بعدا یه ناهار مهمون کنین تا من براتون نتیجه آزمایش رو بگم. حمید گفت: _ شما دعا کن مشکلی نباشه، به جای یه ناهار، دَه ناهار میدم. از برگه‌ای که داده بودند متوجه شدم مشکلی نیست، ولی به حمید گفتم: _ برای اطمینان باید نوبت بگیریم، دوباره بریم مطب و نتیجه رو به دکتر نشون بدیم. اونوقت نتیجه نهایی مشخص میشه. از همان جا حمید با مطب تماس گرفت و برای غروب همان روز نوبت رزرو کرد. از آزمایشگاه که خارج شدیم خیابان خیام را تا سبزه میدان نیم ساعتی پیاده آمدیم. چون هنوز به هیچ‌کس حتی به فامیل نزدیک حرفی نزده بودیم تا جواب آزمایش ژنتیک قطعی بشود، کمی اضطراب این را داشتم که نکند یک آشنایی ما را با هم ببیند. قدم‌زنان از جلوی مغازه‌ها یکی یکی رد می‌شدیم که حمید گفت‌: _ آبمیوه بخوریم؟ گفتم: _ نه، میل ندارم. چند قدم جلوتر گفت: _ از وقت ناهار گذشته، بریم یه چیزی بخوریم؟ گفتم: _ من اشتها برای غذا ندارم. از پیشنهادهای جورواجورش مشخص بود دنبال بهانه است تا بیشتر با هم باشیم، ولی دست خودم نبود. هنوز نمی‌توانستم با حمید خودمانی رفتار کنم. از اینکه تمامی پیشنهادهایش به در بسته خورد کلافه شده بود. سوار تاکسی هم که بودیم، زیاد صحبت نکردم. آفتاب تندی می‌زد. انگار نه انگار که تابستان تمام شده است. عینک دودی زده بودم. یکی از مژه‌های حمید روی پیراهنش افتاده بود. مژه را به دستش گرفت، به من نشان داد و گفت: _ نگاه کن، از بس با من حرف نمی‌زنی و منو حرص میدی، مژه‌هام داره می‌ریزه! ناخودآگاه خنده‌ام گرفت، ولی به خاطر همان خنده وقتی به خانه رسیدم کلی گریه کردم؛ چرا باید به حرف یک نامحرم لبخند می‌زدم؟! مادرم گریه من را که دید، گفت: _ دخترم! اینکه گریه نداره. تو دیگه رسما می‌خوای زن حمید بشی، اشکالی نداره. حرف‌های مادرم در اوج مهربانی آرامم کرد، ولی ته دلم آشوب بود. هم می‌خواستم بیشتر با حمید باشم، بیشتر بشناسمش، بیشتر صحبت کنیم، هم اینکه خجالت می‌کشیدم. این نوع ارتباط برای من تازگی داشت. ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨‌نگفته ‌ایم ‌و ندانی که‌چیست ‌در دل ِ‌ماکفایت ‌است ‌بدانی که‌ بی تو آشوب ‌است... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عهد به نیت رفع موانع و تعجیل در ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ❇️ امام صادق علیه السلام فرمودند: «هر کسی این دعا را در چهل صبح بخواند، از انصار قائم ما می‌شود و اگر پیش از ظهور وفات کرده باشد، خدا او را از قبر خارج می‌کند (و جزو رجعت‌کنندگان قرار می‌دهد)» 📚 ابن مشهدی، المزار، ص ۶۶۳ 🍀 @soyezohor 🍀
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی... 🌱 سلام بر شادی جمعیت قلبهای ما در سایه‌ی دستهای مبارک تو. سلام بر آن لحظه ای که پراکندگی های هوا و هوس را به نگاهی آرام می کنی. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. 🍀 @soyezohor 🍀
ارباب دلم ❤️ زندگــے یعنـے : ســلام ساده اے سمٺ شمـا ایهـاالاربـابــــ مـا را با جـوابــے جـان بـده أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا به
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لبخند "خـدا" در نفس ِصبح عیان است بگذار خدا دست بہ قلبت بگذارد امروز برایش پر لبخند و امید است هرڪس ڪه خودش را بہ "خـدایش" بسپارد. رفیق... غصه‌هاے‌دنیـا🪐 ڪم یـا ڪوچڪ نمےشوند تـو باید بزرگ شوے ! 💜🌿 🍀 @soyezohor 🍀
  🌹✵ ﷽ ✵🌹 🦋 🌸رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «پاره‏ ای از تن من در سرزمین خراسان دفن می‏شود↓ ☜ که هیچ گرفتاری او را زیارت نمی‏کند، جز این که خداوند پریشانی را از او می‏زداید✓ ☜ و هیچ گنهکاری به زیارت او نائل نمی‏شود، مگر آن که خداوند گناهانش را می‏آمرزد.»👌💯 📙[وسائل الشیعه  ج۱۰ ص۴۳۷] 🍀 @soyezohor 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا