📌🛑کپی برداری از متن و تصاویر "کتاب عصمت" به قلم سیده رقیه آذرنگ بدون کسب اجازه و ذکر منبع توسط خبرگزاری فارس
✍متاسفانه با خبر شدیم که سایت خبرگزاری فارس در یک یادداشت بدون کسب اجازه از مولف و ناشر "کتاب عصمت" و بدون ذکر منبع در یک اقدام که خبرنگار خبرگزاری فارس در دزفول، بخش های مهمی از متن کتاب عصمت را به قلم سیده رقیه آذرنگ و همچنین تصاویر کتاب را در یک یادداشت بکار برده است.
مولف این کتاب نسبت به چنین موضوعی واکنش نشان داد و نوشت: از سردبیر محترم خبرگزاری فارس خواستار پاسخ هستیم.
🛑برش هایی از متن و تصاویر "کتاب عصمت" در سایت خبرگزاری فارس👇
https://farsnews.ir/Maryam_Saheb_Mohammadi/1716531694284038474/%da%86%d8%a7%d8%af%d8%b1-%d8%b9%d8%b1%d9%88%d8%b3%db%8c-%da%a9%d9%87-%da%a9%d9%81%d9%86-%d8%b4%d8%af
🌹به کانال کتاب"عصمت"
شهید عصمت پورانوری در پیامرسان ایتا بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc
"عصمت"
📌🛑کپی برداری از متن و تصاویر "کتاب عصمت" به قلم سیده رقیه آذرنگ بدون کسب اجازه و ذکر منبع توسط خبرگز
اصلاحیه...
منبع این یادداشت خبرگزاری فارس بوده است و توسط مدیر خبرگزاری فارس استان خوزستان اصلاح گردید.
هدایت شده از الف دزفول
🖐🏻 تجدید پیمان با مادر سه شهید دفاع مقدس ، ام البنینی از ام البنین های دزفول
🏴🌹 مرحومه حاجیه خانم گوهر کاروانی ، مادر شهیدان عبدالحمید، عبدالمجید و محمدرضا صالح نژاد
🌷🏴 تشییع: امروز سه شنبه ساعت 17:30 گلزار شهدای شهیدآباد دزفول
🕌🏴مجلس ترحیم : سه شنبه ساعت 21 الی 22:30 - حسینیه ثارالله دزفول
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
May 11
"عصمت"
📌🖤یادداشت سیده رقیه آذرنگ نویسنده و پژوهشگر حوزه زنان در دفاع مقدس بمناسبت درگذشت مادر شهیدان حمید، مجید و محمدرضا صالح نژاد
✍از وقتی این خبر تلخ را شنیدم فقط ناباورانه به عکسی که چند وقت پیش خودم از او گرفتم خیره شدم. هنوز صدایش در گوشم هست که می گفت: "دخترم! به خدا من ناراحت نیستم که بچه هام شهید شدند."
آن روز، یکی از مسئولان کشور، برای مادرانی که چند شهید تقدیم اسلام و انقلاب کرده بودند لوح تقدیر فرستاده بود و باید این لوح ها به دست مادران گرانقدر شهدا می رسید.
من به همراه دوستم که نماینده مسئول مربوطه برای اهدای لوح ها بودند با چند مادر شهید در دزفول ملاقات کردیم. و سپس مهمان خانه مادر شهیدان صالحنژاد شدیم. یکی از خواهران شهدا صالح نژاد هم حضور داشتند.
ابتدا مادر کلی از ما تشکر کرد و برای هر کسی که به مردم خدمت می کند دست هایش را به سوی آسمان بالا برد و دعا کرد.
بعد از کمی رو کرد به من گفت: "دیگر پیر شدم."
به او گفتم:" حاج خانم؛ میشه یه شعر برام بخونی؟ شنیدم شعرهای قشنگی رو بلدید؟!"
دکمه ی رکوردر رو زدم و ایستادم به تماشا....
شروع کرد به خواندن:" علی اومه، علی اومه، خوش اومه، علی با ذوالفقار اومه، خوش اومه....(علی آمد، علی آمد خوش آمد، علی با ذوالفقار آمد خوش آمد....)
بعد شعرش را ادامه داد و خواند تا رسید به یک بیت... صدایش سوز خاصی داشت...حس کردم از اعماق قلبش نشات گرفته.... و با شنیدن آن بیت با همان لهجه دزفولی،
انگار دنیا از حرکت ایستاد... یکدفعه به خودم آمدم دیدم اشک مادر هم جاری شد و اطرافیانم....
بغض به گلویم چنگ می زد....
و آن بیت با این مضمون بود: "آرزو داشتم به تنت لباس دامادی ببینم، پس کی از این در می آیی؟!... مادر تو را ببیند...کی می آیی...".
دستش را گرفتم و گفتم: " حاج خانم بسه دیگه؛ نمی خوام بیش از این اذیت بشوید".
در تلفیق اشکی که دور چشم هایش حلقه زده بود گفت:" نه من ناراحت نیستم این شعر و همیشه برا خودم می خونم."
این را که گفت می دانستم برای شهیدِ مفقودش هنوز چشم به راه است...
قبل ترها برای نوشتن کتابی با موضوع شهدای صالحنژاد مصاحبه کاملی با او گرفتم و خودش می گفت: "بعد از اینکه محمدرضایم مفقود شد و سال ۷۴ چند تکه استخوان از او آوردندو من در تشییع و تدفینش حضور نداشتم بدلیل بیماری در تهران بودم.
هنوز منتظرش هستم..."
مادر است دیگر، آخر، یکی، نه که سه تا از شاخ شمشادهایش را به میدان فرستاد و شد همچو ام البنین و برای آرامش قلبش اشکی از چشم هایش نبارید...این را قلم من نمی گوید که چشم هایم گواهی می دهد.
دوران دبستان و پس از آن، هم محله ای اش بودیم. خانه پدربزرگ هایم نیز از قدیم الایام در همان محله بود. همسایه ها اکثرا همدیگر را می شناختند و پسرهایشان در دوران دفاع مقدس همرزم بودند.
عمویم مرحوم سید حبیب ال...آذرنگ عکس پسرهای شهیدش را نقاشی کرده بود. یادم هست همیشه عمو سید حبیب از اُبهت فرمانده شهید حمید صالح نژاد می گفت. یادم هست که تنها آرزوی عمو سید حبیب، دیدن دوباره ی چهره ی شهید حمید صالح نژاد بود و حتم دارم به آرزویش رسید.
اما از هم محله ای بودنمان گفتم. هر روز که به مدرسه می رفتم از دم در خانه شهیدان صالح نژاد می گذشتم و خیره می شدم به تصویر سه شهید که بر روی دیوار خانه شان نقش بسته بود و کمی آن طرف تر خانه ی شهیدان دیانتی با تصویر سه شهید...
همیشه با خودم می گفتم: "از خانه ی صالح نژاد تا خانه ی دیانتی فقط چند قدم فاصله هست، و در آن خانه ها دو مادر...و هر کدام با سه شهید... "
آنقدر این دو خانه برایم حرف داشت برای گفتن که گویاترین تصویر عالم یعنی معنای مادر شهید بودن را با تمام وجودم درک کردم.
و هنوز هم در بهت آن همه شکوه و عظمتِ مادرانه ام...
و در آخر؛ ما تکلیفمان در نوشتن از الگوهای بی نظیر فرهنگی در دوران دفاع مقدس و انقلاب اسلامی است، اما ای کاش مسئولان فرهنگی شهرستان دزفول به پاس فداکاری مادران چند شهید داده این شهرِ با اصالت در یکی از میادین و یا هر جایی که امکان دارد تندیسی از این همه فداکاری مادران را نصب می نمودند و نام های مبارک این مادرانِ صبور و شکور را بر روی تندیس حک می کردند تا یادمان نرود چه مادرانی چراغِ راهِ فرداهای ما بودند .
سیده رقیه آذرنگ
۲۳خردادماه۱۴۰۳
🌹به کانال کتاب"عصمت"
شهید عصمت پورانوری در پیامرسان ایتا بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
10.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏺انتشار برای نخستین بار
▫️شهید حاج قاسم سلیمانی:
📰فلسطین گردنهای است که اگر دشمن بر آن مسلط شود، ما در تهران نمیتوانیم بمانیم.
@BisimchiMedia
هدایت شده از انجمن ادبی مهدیه | نویسندگی+کتابخوانی+نقد+قصه گویی
🌻بنام آفریدگارمهر
نشست ادبی داستان صبرایی چهارشنبه مورخ ۱۴۰۳/۳/۲۳ در ساعت ۱۸در موزه دفاع مقدس برگزار شد.
جلسهی ادبی نقد و بررسی این هفته با محوریت کتاب عصمت به قلم سرکار خانم سیده رقیه آذرنگ، نویسندهی توانای خوزستانی برگزار شد. نویسندهای که با سیما و خلقیاتی عصمت وار، جمع صبرایی را برکت به حضور شدند؛ و با صبر و تومانینه صحبتها و نقد اعضای انجمن صبرا را پاسخ به ادب و علم دادند.
✍گزارش: اکرم راهنورد
📸عکس: زینب قانعی نسب
👩🏻💻طراح: کوثر فروتن
࿐჻ᭂ⸙🍃📚🍃⸙჻ᭂ࿐
@sabradezful
࿐჻ᭂ⸙🍃📚🍃⸙჻ᭂ࿐