"خانه پدر و مادر"
بعد از خانه خدا،تنها خانه ای است که:
روزی ده ها بار می توانی بروی بدون دعوت
و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال و خوشحال تر می شود.
خانه ای که برای رفتن نیازی به دعوت ندارد
خانه ای که حتی خودت می توانی کلید بیندازی و وارد شوی
خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته تا تورا ببینند
خانه ای که یاد آور آرامش کودکانه توست
خانه ای که حضورت و نگاهت به پدر و مادر عبادت محسوب می شود و گفتگویت با آنها ذکر الهی است
خانه ای که اگر نروی دل صاحبخانه میگیرد و غمگین می شود.
خانه ای که قهر با آن ، قهر با خداست!
خانه ای که دو تا شمع سوخته اند تا روشنی به ما بدهند و تا وقتی سوسو میزنند، شادی و حیات در وجودت جریان دارد.
خانه ای که سفره هایش خالص و بی ریاست
خانه ای که وقتی خوردنی آوردند اگر نخوری ناراحت و دلشکسته می شوند
خانه ای که همه بهترین هایش با خنده و شادمانی تقدیم تو می شود
خانه ای که .........
چقدر خانه والدین به خانه خدا شباهت دارد
"قدر این خانه ها را بدانیم"
"قدر این فرشته های آسمانی را بدانیم"
شاید خیلی زودتر از آن که فکر کنیم
دیر می شود.
این بخش از سخنرانی ۸ خرداد ۱۴۰۳ سید حسن نصرالله در مراسم ختم مادر مرحومهشون (ره) خیلی جای کار داره. #نکات_تربیتی زیادی داره و میشه در موردش کلی فکر و بحث کرد ...
با هم بخوانیم؛
------------------------
مِنَتی که مادر و پدرمان بر ما، من و برادران و خواهرانم دارند، قابل بیان نیست. ما در حومهای از کمربندهای فقر و فقرا در شرق بیروت، به نام محلهی شرشبوک در همسایگی منطقهی کرنتینا به دنیا آمدیم و تقریبا ۱۵ سال در آن زندگی کردیم.
در حومهی ما هیچ مسجد، نمازخانه، روحانی، فعالیت مذهبی و در مدرسهی ابتدایی، راهنمایی و متوسطهای که میرفتیم هیچ درس دینیای وجود نداشت، اما به برکت این پدر و مادر، خداوند بر ما منت گذاشت و ما را به ایمان و تدین راه نمود و از کودکی نماز، روزه، تلاوت قرآن و خداترسی را آموختیم.
در این محیط دور، بیگانه یا بیطرف نسبت به هر چیز مرتبط با دین، تدین یا فعالیتهای دینی بزرگترین نعمت پس از وجود و واسطههای وجود یعنی پدر و مادر، نعمت ایمان است. به برکت و فضل ایشان، خداوند متعال به ما منت گذاشت و این نعمت را به ما بخشید. همچنین نعمت وابستگی به خط سیاسی که در آن قرار داشتیم و همچنان قرار داریم.
ما در آن حومه هیچ کس را نمیشناختیم و هیچ کس به دیدن ما نمیآمد. یک حومهی فقیر، دور و جدا افتاده بود. حتی اگر کسی میخواست یارگیری سیاسی کند، حومهی شرشبوک آخرین گزینهاش بود. اما پدر و مادرم ما، من و برادران و خواهرانم را که بچههای کوچک ۹، ۱۰ یا ۱۲ ساله بودیم با حضرت امام موسی صدر آشنا و ما را عاشق او کردند.
عکس او در مغازه و خانه جلوی چشم ما و منشش همواره بر زبان آنها بود. از جایگاه تربیتی، پدرانه و از آغاز به مکتب، خط و جنبش او پیوستیم و هنوز هم همان است. حال چه من و برادرانم در حزب الله باشیم و چه در جنبش امل.
------------------------
این رو مقایسه کنیم با رویهای که این روزها در تعلیم و تربیت رسمی و غیررسمی و محیط خانه، محل توجه هست. در موردش بیشتر صحبت میکنیم ...
🔴 تجلیل و قدردانی امام خمینی و رهبر انقلاب از همسرشان
امام در وصیتنامه خود به فرزندشان حاج سید احمد توصیه کردهاند که:
«پسرم! بزرگترین وصیت من به تو فرزند عزیز، سفارش مادر بسیار وفادار تو است. حقوق بسیار مادرها را نمیتوان شمرد و نمیتوان به حق ادا کرد. یک شب مادر نسبت به فرزندش، از سالها عمر پدر متعهد، ارزندهتر است. تجسم عطوفت و رحمت در دیدگان نورانی مادر، بارقه رحمت و عطوفت رب العالمین است.»
در جای دیگر اشاره کردهاند که: «و به احمد، پسرم، وصیت میکنم که با ارحام و اقربای خود به خصوص خواهران و برادر و خواهرزادگان با مهر و محبت و صلح و صفا و ایثار و مراعات رفتار کند و به همه فرزندانم وصیت میکنم که باهم یکدل و یک جهت باشند. و همه در راه خداوند و [کمک به] بندگان محروم او قدم بردارند که خیر و عاقبت دنیا و آخرت در آن است.»
رهبر انقلاب: «از باب حقگزاری هم که شده، باید به نقش همسرم در زندگیام اشاره کنم. ایشان قبل از هرچیز از طمأنینه و آرامش و روحیهای قوی برخوردار است. من بارها دربرابر او بازداشت شدم، بارها مورد ضرب و جرح واقغ شدم و علیرغم همه اینها هیچگاه ترس و ضعف و ملالتی در او مشاهده نکردم. باید به صبر و شکیبایی فراوانش در تحمل سختی و مشقت زندگی پیش از انقلاب و اصرار او بر سادهزیستی در دوران انقلاب اشاره کنم. بحمدالله خانه ما همواره تا کنون از زوائد زندگی و زرق و برقهای دنیوی به دور مانده است و همسرم در این امر بالاترین نقش را داشته است. این بانوی صالحه، هرگز از من درخواست خرید لباس نکرده، هیچوقت برای خود زیورآلات نخرید و مقداری زیورآلات از هدیه بستگان داشت که برای خرید زغال جهت کمک به سرمای فقرا در زمستان مشهد آنها را فروخت...»
کتاب چهارم لیگ کتاب «خون دلی که لعل شد»، ص159 و 160
🌱>>>
یک سنگ ریزه، ناچیز است
اما اگر همین سنگ در جوراب یا کفشت باشد،
تو را از رفتن و حرکت باز میدارد...!
بعضی چیزها ریز است، ناچیز است
اما انسان را از حرکت در راه خدا و به سمت خوبیها باز میدارد...!
مثل نامهربانی نسبت به پدر و مادر
هرچند کم باشد و درحد اه گفتن باشد
راه بندان خواهد کرد...!
این حرف خداست که فرمود :
‹‹به پدر و مادر خود، اُف نگو»
✳️ دعای مادرم مرا بدین جا رسانید
🔻 از بایزید بسطامی پرسیدند که ابتدای کار تو چگونه بود؟ گفت: من ده ساله بودم، شب از عبادت خوابم نمیبُرد. شبی مادرم از من درخواست کرد که امشب سرد است، نزد من بخُسب. مخالفت با خواهش مادر برایم دشوار بود؛ پذیرفتم. آن شب هیچ خوابم نبرد و از نماز شب بازماندم. یک دست بر دست مادر نهاده بودم و یک دست زیر سر مادر داشتم. آن شب هزار «قُل هُوَ اللّهُ اَحَد» خوانده بودم. آن دست که زیر سر مادرم بود، خون اندر آن خشک شده بود. گفتم: «ای تن، رنج از بهِر خدای بکش.» چون مادرم چنان دید، دعا کرد و گفت: «یا رب، تو از وی خشنود باش و درجتش، درجهٔ اولیا گردان.» دعای مادرم در حقّ من مستجاب شد و مرا بدین جای رسانید.
📚 برگرفته از کتاب «بُستان العارفین»
.
آیتالله حاجآقا مرتضی تهرانی:
مرحوم پدرم، به من گفت: من به امامزاده ابوالحسن میرفتم و از شب تا به صبح ذکر میگفتم و مناجات میکردم و گریه میکردم. مادرم هم خبر نداشت. من چهل روز ترک حیوانی کردم. نان و سیبزمینی میخوردم. نان و سرکهشیره میخوردم. نگذاشتم مادرم متوجه شود.
ما در منزل خدمتکاری که به ما کمک کند نداشتیم و من خودم از مادرم پذیرایی میکردم.
در آن چهل روز، شبها هم تا به صبح ریاضت و دعا و تضرع و التماس و مناجات داشتم و از خدا فهم میخواستم.
چهل روز من تمام شد. متوجه شدم که رنگ مادرم پریده است. به بازار رفتم و یک مقداری گوشت خریدم. گوشت را شُستم و سیخ کردم و روی ذغال، کباب کردم و آن کباب چنجه را جلوی مادرم گذاشتم. به مادر گفتم که من متوجه ضعف شما شدم. این کباب را بخورید تا ضعف شما برطرف شود.
مادر نگاه کرد و گفت خودت هم بخور. حالا روز چهلم است و من تا غروب باید صبر کنم تا از ترک حیوانی، با آن همه کارهایی که در طی چهل شب تا صبح کردهام نتیجه بگیرم.
باطنم یک تکانی خورد که خدایا چه کنم؟ تمام زحماتم از بین میرود. ابتدا سعی کردم مادر را قانع کنم که من بعداً میخورم. پیش خودم گفتم که مثلاً من هم شب کباب درست میکنم و برای شام یا افطار میخورم. ماه رمضان هم نبود که روزهٔ واجب باشد.
مادر قبول نکرد و لقمهای از گوشت برداشت و گفت: تا تو این را نخوری من هم نمیخورم.
یک لحظه خدا نهیبی به دل من زد که عبدالعلی، تو نورانیت و عبودیت و سعادت را از غیرخدا میخواهی یا از خدا؟ از اربعینیات میخواهی یا از خدای اربعینیات؟ اگر خدا نخواهد، صدتا اربعین هم که بگیری به تو نورانیت نمیدهند. اگر از خدا اطاعت کنی، او بدون اربعینیات به تو نورانیت میدهد..
ایشان گفت: همین که گوشت را در دهان گذاشتم، چشم دلم باز شد. همه چیز را میبینم؛ همه چیز را میگویم؛ نه فقط حرفهای مردم را، بلکه روایات و آیات و فرمایشات معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین را بیان میکنم.
این قدرت، نتیجه همان است که خدا با شکستن اربعین و خوردن گوشت در روز آخر به او داده است. چرا؟ چون اطاعت از مادر کرده است. «اَلْجَنَّهُ تَحْتَ اَقْدامِ الْاُمَّهات».
.
📚 برگرفته از کتاب سفر چهارم، صفحات ۱۹۹ تا ۲۰۳.
نوجوان درست به اندازه یک نوزاد نیاز به مراقبت عشق، توجه، همدلی و همراهی دارد.
با اين تفاوت که نوزاد صبورانه این توجه را جذب می کند و نوجوان لجوجانه اين توجه را پس می زند، اما واقعیت اين است كه به عشق ما بزرگسالان نیاز دارد.
این مسؤوليت ما بزرگسالان است که عشق بیشتری به نوجوانان خود نثار کنيم.
🔴 به قلـــــــــب نـوجـوانت نفــــوذ کن
در بازیهای نوجوانها ؛ چه فیزیکی و چه
کامپیوتری؛ تا جایی که میتونید همبازی
بشید.وقتی بابچهها همبازی میشید،بهتر
درک میکنین در دنیـــای بازی چه اتفاقاتی
برای اونها رخ میده. هـم به بـازی بچه ها
نگاه کنید و توجه بدید و هم در دل بـازی
اونها حضور داشته باشین👌
⁉️میدونید وقتی در دل بازی نوجوانها
حضـــور دارید چـه اتفــاقی میفته؟👇
مشخصه که بچهها در بازیها؛ بخصوص
بـازیهای کامپیـوتری؛ مسلطتر هستن و
نتیجه بازی، ده- هیچ به نفــع بچه میشه
اماااااااا برنده اصلی این بازی شما والدین
هستین➖چرا که با هرگُلی که فرزند به
شما میزنه، شما یک پرچـــم وسط قلبش
کاشتـــید و اینجـوری جایــگاه خـودتـون رو
مستحکمتر کردید☺️
✳️ حتی یک لحظه خدا را فراموش نکردم
🔻 ای مادر، هنگامی که فرودگاه تهران را ترک میگفتم، تو حاضر شدی و هنگام خداحافظی گفتی: «ای مصطفی، من تو را بزرگ کردم، با جان و شیرۀ خود تو را پرورش دادم و اکنون که میروی از تو هیچ نمیخواهم و هیچ انتظاری از تو ندارم، فقط یک وصیت میکنم و آن این که خدای بزرگ را فراموش نکنی.»
🔹 ای مادر، بعد از بیست و دو سال به میهن عزیز خود باز میگردم و به تو اطمینان میدهم که در این مدت دراز، حتی یک لحظه خدا را فراموش نکردم، عشق او آنقدر با تار و پود وجودم آمیخته بود که یک لحظه حیات من بدون حضور او میسر نبود.
🔺 خوشحالم ای مادر، نه فقط بهخاطر این که بعد از هجرتِ دراز به آغوش وطن بر میگردم بلکه به این جهت که بزرگترین طاغوت زمان شکسته شده و ریشۀ ظلم و فساد بر افتاده و نسیم آزادی و استقلال میوزد.
✍️ دستنوشتۀ شهید دکتر مصطفی چمران؛ بهمنماه ۱۳۵۷
📚 برگرفته از کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود...»
🔅 تشویق فقط شکلات دادن نیست!
🔻 شما پیوسته واژههایی مانند «تشویق» و « پاداش» را برای تقویت کارهای خوب کودک میشنوید. در وهلهی نخست به ذهن بسیاری از والدین خطور میکند که منظور از #تشویق و #پاداش، استفاده از #مادیات است؛ مانند دادن یک اسباببازی یا شکلات؛ در حالی که بیزحمتترین اما موثرترین و پایدارترین تشویق، دادن #حس_افتخار به کودک است.
🔸 وقتی سلمان کوچولوی سهساله به پدرش که تازه از سر کار برگشته بود سلام کرد، مادر به او گفت: «وقتی به بابا سلام میکنی، خیلی خوشحال میشوم. با خودم میگویم چه پسر خوب و فهمیدهای دارم. من به داشتن پسری مثل او افتخار میکنم». در اینجا مادر نخست رفتار سلمان را توصیف کرد( وقتی به بابا سلام میکنی)؛ سپس احساس درونی خود را شرح داد( خیلی خوشحال میشوم)؛ و در ادامه او را تکریم کرد( با خودم میگویم چه پسر خوب وفهمیده ای دارم. من به داشتن پسری مثل تو افتخار میکنم).
🔸 در واقع مادر سلمان طی عبارتی کوتاه، سه نوع از بهترین و موثرترین اصول تربیت کودک را به کار گرفت: ۱. توصیف رفتار مطلوب کودک؛ ۲.بیان احساس خود دربارهی آن؛ ۳.دادن حس افتخار به او.
📕 برگرفته از کتاب «یک قدم تا باور»
📖 صفحات ۴۵و۴۶
👤 مبین صالحی، معصومه قلی زاده
✳️ از فرزندانمان آدمکهای مصنوعی نسازیم!
🔻 ...قرآن مىگويد اگر خدا مىخواست اينها #مشرك نشوند، برايش كارى نداشت؛ مشرك نمىشدند. خدا خواسته آنها امكان مشركشدن داشته باشند. خدا به پيغمبرش مىگويد: «اَفَاَنت تكره النّاس حتى يكونوا مؤمنين» تو مىخواهى مردم را #مجبور كنى #مؤمن باشند؟ تو براى اين رسالت نيامدى!
‼️ حالا تو، پدر و تو مادر، مىخواهى بچهات را مجبور كنى كه مؤمن باشد؟ و تو معلم و مربى مىخواهى اين بچه را مجبور كنى مؤمن و خوشرفتار باشد؟ قيمت اين #آدمكهاى_مصنوعى ظريف زيباى دلربا از قيمت يك مجسمهی قشنگ بيشتر نخواهد بود.
⚠️ بياييد همهباهم تصميم بگيريم بچههايمان #آدم باشند. آدم باشند يعنى چه؟ يعنى #مختار باشند. #آگاه و مختار.
🔺 نقش ما و شما نسبت به اين بچهها بايد نقش #كمك باشد؛ نقش فراهمآورندهی زمينههاى بيشتر براى رشد سريعتر و سالمتر و سرراستتر باشد، نه نقش استادكار قالبسازى كه مىخواهد اين استعداد نرم و لطيف كودك را در يك قالب خشن بريزد و از او يك موجود قالبى بسازد.
👤 #شهید_بهشتی
📚 برگرفته از کتاب «نقش آزادی در تربیت کودکان»
📖 صفحات ۱۵ و ۱۶