🔴نقد و تعالی
🔶«نقدها و مخالفتها» را هر چند تلخ و ناگوار و حتی نادرست و غرضورزانه باشند، «نعمتی الهی» و فرصتی برای «پیشرفت و تعالی» بدانید.
🔶هرگز از مخالفان خود نهراسید؛ آنان خدمتگزارانی ناخواسته و ابزارهایی رایگان برای پرواز و پیشرفتند.
🔶فراموش نکنید پرندگان با «بادهای مخالف» بالاتر میروند نه با «بادهای موافق». بادهای موافق حتی اجازه بلند شدن را هم به پرنده نمیدهند چه رسد به پرواز کردن!
احمدحسین شریفی
#اخلاق
*با آبروی کسی بازی نکن*
*ارسالی از:* سید محمد نقیبی
■زماني در بچگي باغ انار بزرگی داشتيم. اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن. اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار. ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي وخوشگذرانی بودیم
□بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا و قایم باشک بود؛ اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته اي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضی وقتا مي تونستي، ساعت ها قایم شی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه! بعد از نهار بود كه تصميم به بازي گرفتيم.
●من زير يكی از اين درختان قايم شده بودم كه ديدم يكی از كارگراي جوونتر، در حالی كه كيسه سنگينی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله اي كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاك پوشوند. دهاتی ها اون زمان وضعشون خيلی اسفناك بود و با همين چند تا انار دزدي، هم دلشون خوش بود! با خودم گفتم: انارهاي مارو ميدزدی! صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی.
○بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم. به هيچ كس هم چيزي در اين مورد نگفتم! غروب كه همه كارگرها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشونو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم. نوبت رسيد به كارگري كه انارها رو زير خاك قايم كرده بود. پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد با صداي بلند گفتم: بابا من ديدم كه علي اصغر، انارها رو دزديد و زير خاك قايم كرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين!
■پدر خدا بيامرز ما، هيچوقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من كرد، همه منتظر عكس العمل پدر بودن، بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه، یه سيلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بكش، من خودم به علی اصغر گفته بودم انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون!
□بعدشم رفت پيش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچّس اشتباه كرد، پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم گذاشت روش، گفت اينم بخاطر زحمت اضافت! من گريه كنان رفتم تو اطاق، ديگم بيرون نيومدم!
●كارگرا كه رفتن، بابا اومد پيشم، صورت منو بوسيد، گفت ميخواستم ازت عذر خواهی كنم! اما اين، تو زندگيت هيچوقت يادت نره كه هيچوقت با آبروي كسی بازي نكنی...
○علی اصغر كار بسيار ناشايستي كرده اما بردن آبروي انسانی جلو فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت تره! شب علی اصغر اومد سرشو پایین انداخته بود و واستاده بود پشت در، كيسه اي دستش بود گفت اينو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره! كيسه رو که بابام بازش كرد، ديديم كيسه اي كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايي كه بابا بهش داده بود...
■امام علی (علیه السلام) به مالک اشتر: ای مالک! اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی...
«امام جعفرصادق(علیهالسلام)»:
لَو أَنَّ الناسَ أَدُّوا حُقوقَ اَموالِهِم لَكانوُا عایِشینَ بَخَیر.
مردم اگر حقوق و واجبات مالی خود را ادا میکردند مسلّماً همه از یک زندگی مطلوب و رضایتبخشی برخوردار میشدند. (وسائل، ج ٦، ص ٢)
پ.ن: چنین نقل شده از علامه طباطبایی پرسیدند: چطور ما مسلمانان نماز میخوانیم ولی بارانش در غرب و سرزمینهای اروپایی میبارد؟
ایشان فرمودند: با توجه به آیه «ولوان اهل القری» آنچه موجب نزول باران و رحمت میشود، رعایت حقوق شهروندان است، که این حقوق نیز در آن جا بیشتر از سرزمینهای اسلامی رعایت میشود.
حق الناس
*معجزه لبخند*
■این ماجرا واقعی و مربوط به زمانی است که آنتوان دو سنت اگزوپری، نویسنده کتاب شازده کوچولو، در اسپانیا اسیر نیروهای فرانکو بوده است:
□"مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد. به همین دلیل به شدت نگران بودم. جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا كنم كه از زیر دست آنها كه حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد. یكی پیدا كردم و با دستهای لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی كبریت نداشتم. از میان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم. او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یك مجسمه آنجا ایستاده بود.
●فریاد زدم "هی رفیق كبریت داری؟ به من نگاه كرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد. نزدیكتر كه آمد و كبریتش را روشن كرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد. لبخند زدم و نمیدانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این كه خیلی به او نزدیك بودم و نمیتوانستم لبخند نزنم. در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر كرد.
○میدانستم كه او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد. ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخند شكفت. سیگارم را روشن كرد. ولی نرفت و همانجا ایستاد. مستقیم در چشمهایم نگاه كرد و لبخند زد. من حالا با علم به اینكه او نه یك نگهبان زندان كه یك انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا كرده بود.
■پرسید: "بچه داری؟" با دستهای لرزان كیف پولم را بیرون آوردم و عكس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم: "آره ایناهاش". او هم عكس بچه هایش را به من نشان داد و درباره نقشه ها و آرزوهایی كه برای آنها داشت برایم صحبت كرد.
اشك به چشمهایم هجوم آورد. گفتم كه میترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم. دیگر نبینم كه بچه هایم چطور بزرگ میشوند. چشمهای او هم پر از اشك شدند.
□ناگهان بی آنكه كه حرفی بزند. قفل در سلول مرا باز كرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن كه به شهر منتهی میشد هدایت كرد. نزدیك شهر كه رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنكه كلمه ای حرف بزند....
*_یك لبخند زندگی مرا نجات داد._*
_______________
*هوای همدیگر را داشته باشیم!*
■رسم بازاریان قدیم بر این بود که اول صبح، وقتی دکان را باز می کردند، کرسی کوچکی را بیرون مغازه می گذاشتند. اولین مشتری که می آمد و جنس به او می فروخت بلافاصله کرسی را به داخل مغازه می آورد(یعنی من دشت نمودم)
□مشتری دوم که می آمد و جنسی می خواست، حتی اگر خودش آن جنس را داشت نگاهی به بیرون از مغازه می انداخت تا ببیند کدام مغازه هنوز کرسی اش بیرون است و دشت نکرده است. آن وقت اشاره می کرد که برو آن دکان (که کرسی اش بیرون است) جنس دارد و از او بخر که او هم دشت اول را کرده باشد.
●و بدین شکل *هوای هم دیگر را داشتند*... می شود در کسب و کار، رقابت داشت و در انسانیت، رفاقت. می شود هم کاسبی کرد هم مهربانی. این روزها، هواى همديگر را بیشتر داشته باشيم... این مهربانی است که می ماند.
_______________
🌸🌺🌸
💠 با مردم چگونه رفتار کنیم؟
🔻 امام حسن مجتبی علیهالسلام فرمودند:
«صاحِبِ النّاسَ مِثلَ ما تُحِبُّ أن یصاحِبُوكَ بِهِ.»[1]
⚜️ «با مردم همانگونه رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند.»
✍️ اگر دوست دارید مردم به بهترین نحو با شما برخورد کنند و همیشه در بین مردم عزیز باشید، با مردم همان گونه رفتار کنید که در مورد خودتان از دیگران انتظار دارید.
📚 [1]. بحارالأنوار / ج 75 / ص 116 / ح 269326
👓 بارها گفتهام که بعضی حرفها و قضاوتها خطرناک است.مثلاً میگوید: «خدا تو را خیلی دوست داشته که زن خوبی برایت رسانده!» یا «معلوم نیست چه کرده بود که سه روز جان کند!» آخر تو از کجا میدانی؟ نماینده خدایی روی زمین؟ آژانس خبری خدا هستی؟ مگر آن طرف را تشخیص میدهی؟ اینها همش عوامانه است!
💬 استاد فاطمینیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅🎥 جزیره شناور و متحرک ایران
در سه کیلومتری شرق روستای بدرلو در تکاب ، استان آذربایجان غربی
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی