یه حس بدی هست اینجا
نه من هستم، نه سولی، نه شما
و حس میکنم هر روز هم اینجا داره بیشتر میمیره
دیگه نه حرف میزنیم، نه فعالیت میکنیم، نه با هم زندگی میکنیم...
منم هر چی میگذره کمتر میام ایتا، و هیچ جای دیگهای هم ندارم برم. دلم برای ایستگاه تنگ شده، اون ایستگاهی که بود و الان دیگه نیست و دلم برای تک تک ادمای اینجا تنگ شده که بعضیاشون خیلی وقته نبودن و دلم برای هر لحظهی صحبتا و خندیدنهامون تنگ شده و اینکه حس میکنم دیگه هیچ چیز مثل قبل نمیشه من رو بیشتر غمیگن میکنه از اینکه اینجا تنهایی پیام بدم متنفرم، از اینکه فقط شعر بفرستم متنفرم، از اینکه دیگه انگار هیچ چیز و هیچ کس اینجا وجود نداره متنفرم
شاید یه مدت خیلی کمتر باشم، از اینکه همراهمون بودین ممنونم ولی الان اصلا انرژی اینجا موندن رو ندارم؛ اونم تنهایی. حس میکنم وسط یه دشت آفتابگردون خالی وایسادم که خورشیدی داره روش غروب میکنه که هیچ طلوعی نخواهد داشت
شبتون بخیر بچهها دوستون دارم
هدایت شده از "الف_جیم "
پسرا اگه بدونید تو گروه دخترونه شات چتاتون رو میفرستن بهتون میخندن دیگه هیچ وقت با کسی صحبت نمیکردید.
ایستگاه 34 🇮🇷
پسرا اگه بدونید تو گروه دخترونه شات چتاتون رو میفرستن بهتون میخندن دیگه هیچ وقت با کسی صحبت نمیکردی
وای یاد یه خاطرهای افتادم 😭😂😂😂🤣🤣
یه بار برای یه گروه نویسندگی یه آقایی (آقا پسری) پیام داده بود به دوستم که هم نوشتههای منو خونده بود و هم مال اونو
بعد اقا ما قرار گذاشتیم که باشه صحبت کنیم و روی نوشتن کار کنیم
اتفاقی که اون شب افتاد این بود که این آقاپسر از سر تا ته رابطهی قبلیش و چرا خراب شده بود رو برای ما تعریف کرد
من و این دوستم هم کپ کرده بودیم تو پیوی داشتیم عین چی پیام رد و بدل میکردیم و مونده بودیم این الان حرفش تموم بشه بگیم متاسفم، ایشالا یه بهترش، یا لیاقتت رو نداشت.
خلاصه که تا ۴ و ۵ صبح ما داشتیم میخندیدم و اینجوری بودیم که؛ خب الان چی بگیممممممم؟؟؟ 😭😭😭😭😂😂😂😂💔
من کلا فامیل ندارم
ولی از وقتی ایستگاهو زدم اندازه یه دسته گل خواهرزاده دارم، داداش دار شدم، دخترخاله هم دارم (بازم زیاد) و دو تا هم بچه دارم، تازه هیچ کدومشون هم، هم شهری نیستن 😂😂✨✨✨❤️🔥
ایستگاه 34 🇮🇷
تو که یه عالم الان بچه داری خواهری 😭✨😂
همه جای ایران فرزندان من است