هدایت شده از ارغوان ؛
عوض میکنم هستی خویشتن را
نه با هر چه خواهم، که با هر چه خواهی :
ز گاوَرس و گنجشک تا مور و ماهی
عوض میکنم هستی خویش را با کبوتر
که میبالد آن دور،
زین تنگنا ها،
فراتر.
عوض میکنم هستی خویش را با
چکاوی که در چار چار زمستان
تنش لرز لرزان، دلش پر سرود و ترانه
که در سوزنی سوز سرمای دی ماه
جوان است و جانش پر است از جوانه.
بسی دور رفتم، بسی دیر کردم
من آن بذر بی حاصلم، کاین جهان را
نه تغییر دادم، نه تفسیر کردم.
عوض میکنم هستی خویش را با
هر آن چیز از زمرهی زندگانی،
هر آن چیز با مرگ دشمن،
هر آن چیز جز "من".