محدود شدم🤣 فعلا تو اون یکی کانال (اگه گزارش دهنده هست امیدوارم خبر نداشته باشه، و دارم رمزی میگم خلاصه) اگه چیزی بود میذارم.
فقط بچه ها کسی میدونه اگه بار سوم گزارش بخورم خودم هم نمیتونم وارد کانالم بشم یا میتونم؟ چون اگه خاطرات و نوشته هام از بین برن تا آخر عمرم...:) چی بگم... غمگین میمونم؟ چی بگم واقعا. حتی فیلم دومی که گزارش خورد از یه خانم خارجی بود.
#کتابخون
________________
😭😭😭😭 وای نه نمیخوام 😭😭
دیگه اخه چرا کانال تو رو چیکار داشتن 😭😭
تو که آزارت به مورچه هم نمیرسه 😭😭😭😭😭😭😭😭💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔
https://eitaa.com/70392876/18064
هرمس به ستوه آمده بود ، همین کم مانده بود که یک بچه از ناکجا آباد بیاید و از خدای دزدان دزدی کند و متوجه دروغ گفتن الهه ی دروغگویی شود؛ به حال سعی کرد با قیافه ای از خود راضی خشمش را پنهان کند(که موفق هم نشد)و از آزادین پرسید:«اصلا چرا کفش های منو برداشتی؟ خیلی دوست داری شبیه من باشی؟»
آزادین با حالتی که انگار چندشش شده بود جواب داد:«چی؟نه! مگه دیوونه ام که بخوام یه دلقک غرغرو مثل تو باشم؟»
پاسخ گستاخانه ی آزادین باعث شد ایده ای به ذهن هرمس برسد:«به هر حال چه بخوای چه نخوای الان با اون کفشا خیلیی شبیه من شدی»
ناگهان پسر بچه به شکلی عجیبی به هرمس خیره شد..
ترآنه
_____________
موهاعاهاهاعاهاها😈
وقتشه دوباره داستان گروهی رو به جریان بندازیم!!!!!!!
ایستگاه 34 🇮🇷
https://eitaa.com/70392876/18064 هرمس به ستوه آمده بود ، همین کم مانده بود که یک بچه از ناکجا آباد ب
وای چه باحال 😭😭😭✨✨❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
پ.ن : خب یه چیزی من رفتم تو ایستگاه کلی گشتم و تیکه های این داستان رو پیدا کردم و خوندم و خیلییییییی خوشم اومددد از اونجایی که الآن خدایان رو یکم میشناسم و این داستان بیچاره هم نصفه مونده بود و منم نوبتم رو رد کرده بودم تصمیم گرفتم الآن منم پاراگراف خودم رو بنویسم و سعی کردم که خوب بشه
_________________
😭😭😭✨✨✨✨ هوراااااااااااا 😭😭😭😭✨❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥🔥🔥🔥🔥
https://eitaa.com/station34/121
سولی و آدرین هردوتون تهران زندگی میکنین؟
________
آره تصدقت 😭