eitaa logo
ایستگاه 34
73 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
64 ویدیو
6 فایل
«در وهله‌ی اول باید داستان نوشت، داستان خالص، باید ساخت، به هر شکل و هر جور....» بهرام صادقی ناشناس: https://daigo.ir/secret/9870724432 ۲۶/۱۰/۱۴۰۳
مشاهده در ایتا
دانلود
ناشناس: این پسره هم به شدت شیطون و دلقکه و کلا خیلی شعبده بازی میکنه. این دوتا خیلی باهم رفیق شدن و سربه سر هم میذارن. یه فستیوالی است تو کشورشون که یه شب تو سال همه با ماسک و لباس مبدل طوری که هیچکس نتونه بشناسدشون توش شرکت میکنن و تنها فستیوال و برنامه ایه که این پسر نقاب داره میتونه مثل مردم عادی توش شرکت کنه. حالا این پسر دوکه و این پسر نقاب داره اونجا همو میبینن و میشناسن و باهم میرقصن و... (خودتون بگیرید دیگه😁) پسر دوکه به نقاب داره میگه: "میگن اگه کسی تو این فستیوال بتونه بشناسدت یا نیمه گمشده اته یا دشمن خونی ات. به نظرت من کدومم؟" و پسر نقاب داره جواب میده: "جفتشون میتونن یکی باشن" خالاصه اینو همینطوری گفتم چون دوسش داشتم...اصلش اینه که این پسر دوکه تو مهمونی یه دوک دیگه شرکت میکنه °•°•°•°•°•°•°•° چه ایده‌ای😍😱👌✨✨✨ دقیقا خوراک مانهواست🤣🤝✨
ناشناس: این دوکه دوتا پسر داره که بزرگه خیلی ضعیف و نهیفه و همیشه مریضه و کلا خیلی تو اجتماع حاضر نمیشه. سر یسری قضایا این پسر دوکه داشته از دست یکی فرار میکنه و یهو میره تو یه اتاقی نگو اتاق این داداش بزرگه بوده. میاد معذرت خواهی کنه که میبینه داداشه دستشو گرفته رو صورتش و اتاقم تاریکه و پسر دوکه میشناسدش. همون پسر نقاب داره است. خلاصه در میاد که این داداش بزرگه و پسر نقاب داره یه نفرن. اونجا پسر دوکه دست پسر نقاب داره رو از رو صورتش بر میداره و قیافه اشو میبینه. خیلی خوشگله فقط رو نصف صورتش علامت و نقشایی مثل ورد نوشته شده که یه نفرینه. این پسره به عنوان پسر یه دوک نمیتونسته بدون اینکه دلیلشو بگه نقاب بزنه (آها و ابنکه این نقش ها شبا رو صورتش ظاهر میشدن) ولی به عنوان یه آدم عادی میتونسته.. °•°•°•°•°•°•°•°•°• عااااااااااااااا😱😱😱😱😱😱😀😀😀😀😀😀 برگانم ریخت انصافا خفن😀👍✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ اسم هم برای داستانت انتخاب کردی؟!
ایستگاه 34
و یه کامنت...
شاید براتون مسخره به نظر بیاد ولی به نظرم این به جایی توی تقدیر بود که ما همو ببینیم
ایستگاه 34
شاید براتون مسخره به نظر بیاد ولی به نظرم این به جایی توی تقدیر بود که ما همو ببینیم
از اول انقدر همه چیز دقیق نوشته شده بود که ما یه جایی به هم برخورد کنیم 🥺
ایستگاه 34
و یه کامنت...
اولین کامنتم چی بود؟ درست یادم نیست (ببخشید من ماهی هستم)
ایستگاه 34
همه چیز از یه تصمیم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ناگهانی برای به چالش کشیدن توانایی
همه چیز از تصمیم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ناگهانی و تعجب انگیز من برای دیدن یه فیلم خاص شروع شد و از همونجا ادامه پیدا کرد
ایستگاه 34
ناشناس #Mediya‌ ی عزیز: https://eitaa.com/station_34/2819 بگردم. بدترین شکنجه واسه من خواب ندیدنه #
ریکشن های مدیا : 🔥🔥🔥🔥🔥 من دیگه به خواب ندیدن عادت کردم 😔 آره یه هفت هشتایی هم کانال پاک کردم الان روانم آروم تر شده 🤣🤣🤣
ناشناس: خلاصه بعدا سر یه قضیه ای این پسر دوکه میبینه که پسر نفرین شده هه یه پرتال باز کرده و اونور پرتاله و ظاهرشم عوض شده و داره پرتالو میبنده. قبل از اینکه پسر نفرین شده هه بتونه کامل پرتالو ببنده پسر دوکه میره تو پرتال و خلاصه معلوم میشه این پسر نفرین شده هه در اصل پادشاه دنیای زیرینه. مامانش شیطان بوده و باباش همون دوکه است. تا هفت هشت سالگی آدم عادی بوده ولی از اون موقع قدرتای شیطانیش ظاهر میشن و چون از جادوی سیاه استفاده میکرده بدن انسانی اش واکنش نشون داده و اون نقش ها رو صورتش ظاهر میشدن. از دنیای انسان ها هم نرفته چون خونواده انسانی اش رو دوست داشته... آره خلاصه این پی ریزی داستان بود اینکه چه ماجراهایی واسشون پیش میادو دیگه وقت نکردم چون از حمام اومدم بیرون...😂💔 °•°•°•°•°•° خودم ریخت شاخ و برگام موند😀😀 چقدر خفننننننننن😱✨✨✨✨✨ منم بهترین ایده هام تو دستشویی به فکرم میرسن🤣🤣
ناشناس: ماجراجویی؟ خب دردناکه من و جیک رفیقم الان تو جنگ با جنگلی ها هستیم و همین الان از نا کجا ی چاقو خورد تو شکمم... هیچکس هم نیست تا نجاتم بده، خیلی می سوزه و خون میاد و درد داره، امیدوارم پیدام کنن وگرنه همینجا میمیرم، مردن؟ من از مردن نمی‌ترسم.... فقط اینکه جیک زندگی بدون من رو بلد نیست آه ه ه ه ه دیگه دارم بیهو...ش...می...می....شم °•°•°•°•°•°•° وای خدای بزرگگگگ😱😱 الان صدای منو داری؟ نفس بکش طاقت بیار الان به جادوگرای جنگل پیام رنگیم کمانی میفرستم بیان کمکت هی هی هییییی!!!!!!! نگران جیک نباش اگه هنوز زنده‌ای جواب بدههههه
ناشناس: خب این یه داستان قدیمیه ، از زمانی که امپراطور های نخستین در تلاش بودن تا کشور رو پایه گذاری کنن ،تا زمانی که همه چیز به هم ریخت ،پادشاهی که طمع قدرت و لذت کورش کرد ،ملکه ای از عشقش نتونست دست بکشه ،و پسری که نتونست محبت خانواده رو بچشه... همه چیز داشت از هم می‌پاشید ، تا اینکه ملکه ، متوجه شد که دیگه هیچ امیدی به برگشت عشقش نیست و در نهایت تصمیم گرفت حداقل راهی برای نجات کشور پیدا کنه ،و جسم و روحشو فدا کرد تا یکی از ملکه های نخستین رو احضار کنه ،ملکه ای قدرتمند که پس از مرگ همسرش ، کشور رو به تنهایی هدایت کرد . در ادامه خلاصه وار پیش میریم : ملکه نخستین به زندگی برگشت ،شاهزاده رو پیدا کرد ( ملکه هه تو جسم مادر پسره بود ) آره دیگه ،ملکه حس مادرانه پیدا می‌کنه ...یه سری همدست پیدا میکنن ...زندگی میکنن میزنن خیلی ها رم میکشن😂 و در نهایت این داستان با خوبی و خوشی و کمی خون تموم میشه تا حد ممکن خلاصه کردم😂😂 °•°•°•°•°•°•° عالییییییییی😭✨✨ این رفیقمون واقعا کارش درسته😔👌✨✨