دنیایی که تعریف کردم برای خودم جالبه. شعاع دایرهی ارتباطاتم روز به روز داره کوچکتر میشه و حس این رو دارم که نه تنها به وحدت دارم میرسم و دایرم داره شکل دایره میشه ولو با شعاع یک واحد، که داره دچار تغییری میشه به نحوی که به هذلولی تبدیل داره میشه و عملا من خارج از این گود دارم فرستاده میشم.
اگر به ریوجی دو سه سال قبل میگفتن تو یک روزی تبدیل به چنین ادمی میشی، هیچ رقمه تو کتم نمیرفت... چرا دور برم حتی اگر به ریوجی سال قبل هم میگفتم، به ریوجی دو سه ماه قبل هم میگفتم باورم نمیشد به چنین چیزی کشونده بشم.
انباری کتابخانه
دنیایی که تعریف کردم برای خودم جالبه. شعاع دایرهی ارتباطاتم روز به روز داره کوچکتر میشه و حس این رو
یعنی وقتی صندوقچهی خودمو باز میکنم و به این حجم از دست دادن نگاه میکنم و میبینم که من هیچکاری نکردم یا کردم و انقدری جان پای اون گذاشتم و حالا از دست دادم حس میکنم چقدر پیرم، چقدر از دست دادهام و دورهی من گذشته و به پایان رسیده ولی من هنوز یه خرمالوی کالم!...
انباری کتابخانه
یعنی وقتی صندوقچهی خودمو باز میکنم و به این حجم از دست دادن نگاه میکنم و میبینم که من هیچکاری نکردم
حتی تو این سیر خودم رو هم یه جاهایی از دست دادم و اینقدری در خود گم کردگیم دست و پا زدم تا نجات داده شدهام.
یکسری المان هایی غالبا تعریف میشه برامون، تعرف میکنیم برای خودمون و دردناکه کنار اومدن با این فکت که
Boy, no one's gonna care!
و
Yeah... Never is gonna end up, they pretend trying it though.
اموزشگاه اینجوری بود که مثلا من خودم از صبح دانشگاه بودم پشت سرهم کلاس داشته بودم و تربیت بدنی هم داشتیم تازه یک ساعت و نیم و تو ترافیک و اینا خلاصه و بچه ها اینجوری بودن که تا دو ظهر مدرسه و کنکور و درگیری هممون وحشتناک بعد که رفته بودیم اموزشگاه اصلا انگار خون تازه جاری شده بود تو خونامون!! کلا البته موست اف د تایمز همینه قضیع و انرژی هامون به شددددت زیاد میشه اصلا مهم نیست قبل از ورود به کلاس تو چه جهنمی دست و پا زده بودیم، اون موقع که اموزشگاه هستیم همه چی دیسپیر میشه و بله، هیچ الترنتیوی برای کلاسای اموزشگاه وجود نداره(با توجه و تاکید به وجود د بست تیچر و همکلاسیها اور)
#institution
اگر فکر میکنید من تو دانشگاه راه افتادم دنبال شوفاژ و همه کلاسا رو دارم میگردم تا یه شوفاژ پیدا کنم درست فکر میکنید.