خوب است در میان بحبوحهها و شور و هیجانات زندگی با لبخندی برگرفته از کرسی خاطرات به جهان ساکت و مسکوت خیره شویم
و در پی قدمهای سنگین آدمی زاد به دنبال سرنخی برای پاسخ به چرایی اخم هایش با او فرسنگ هایی را طی کنیم
و اگر در یافتنش دچار تشویش شدی بدان که هیئت متشکل از غم،درد،فراغ،اشک، اخم و نظیر اینان را خودت با دیواری بتونی بنا کردی؛
واژگان و خیالاتت را در کنار هم چیدی و در میانشان بتونی قرار دادی تا بیدی نباشد که در برابر هر بادی بلرزد.
سرانجام وجودت را در مُردابی تنها نهادی تا به قدرت کیمیاییات شعف بازگردی بیخبر از آنکه در مسیر بنبست پا نهادی و دریغوار به جادهی پیش رویت مینگری.
و چه دریغی
افسوس هست
اشک همیشه همراه است؛اما چه بسا دیر اما کافیست در فهم آیی که خود مهمی و خود میمانی و خود ارجحی بر تمام ارجحیت ها
و گاهی دور بمان و گاهی دور ایست از مرداب غم و عشقی که در آن غوطه وری و بنگر که حال که دستو پا میزنی و همزمان پاروی او شده ای او چندی نیز برایت دستی هم میزند؟
در سکوتت محو شو
حروف را در کنار هم بچین،
کلماتی خلق کن و از میان آنها متنهایِ درونت،نیازهایت و تفکراتت را بیرون بیاور
آنگاه خواهی فهمید که ادمیزاد در خلائی بزرگ رشد یافته،که هرگز در درونش نتوان آدمکی ساخت تا لبهایت را به خوشی روانکند و دیدهگانت را با زیبایی زینت دهد.
و تو در اوج به جنون خواهی رسید و غروب خود را در پس تاریکیها گم خواهی کرد،سپس اندک اندک در مییابی که بشریت از آغاز تولد تا ابد در هالهای از تنهایی بوده و وجود آن است که سبب از سر گیری حیات است
تنها بنگر و دور ایست و دور بین
به هاله سحابی وجودت که چگونه با غم تنیدهای و خود نیز درنیافتی که چگونه گودالی برای دفن خود کندهای؛
تفکر را فرابخوان،قلب را در ایست بازرسی خاموش کن و عقل را به خردی واقعبین تبدیل کن
هاله سحاب را بشکاف و به درونش سفری کن،ریسمانهای غم را به شعلهی برافروزندهای بدیل کن سپس خاکسترِ مردهاش را به دنیای نیستی دور انداز.
تا در استقبال از مستقبل از آن سرگذشت عبوس با عُجب و غرور یاد کنی.
#Gachpag
#Fatemeh
جنگ چیه؟ -جنگ وقتیه که آدم واقعا دلش میخواد زندگی کنه.
سرانجام انسان طراز نوین – سوتلانا الکسیویچ
شمس لنگرودی4_6037178628813357641.mp3
زمان:
حجم:
1.96M
مِه نمیگذارد که ببینمت؛
طه الفشنی12_Taha_Al_Fasheni_HobolHosein_(www.rasekhoon.net).mp3
زمان:
حجم:
4.72M
حُبُّ الحُسِین
وُسیلةُ السُّعداءِ
گهواره،در کرهی خاکی به گردش خود ادامه میداد
یَمین،یَسار..
یَمین،یَسار..
اما به ناگاه خشم بر جهانیان چیره شد
ترک های دیوارهی قلب به وسعت خود افزوده و همچو سنگِ ساکنِ مشهدالنقطه به جوشش درآمدند
و بشریتِ معتقد به غمزادانی بی بدیل تبدیل شدند.
اشک در راستای مردمک چشم و به پهنای فروغِ ظهرِ عاشورا چهرهها را به محاصرهی خود در میآورد.
دستگاهِ ساختهی ایزد هرگز به بیهماهنگی مایل نمیشد اما آن چه دردی بود که آدمیزاد را از خود بیخود میکرد؟
عشق؟
دلتنگی؟
یا غربت؟
سپس هوش و حواس فرمان ایزد را اجرا کردند،سکوت به میان امد،کلمات به گوشههایی پرت راهی شدند
و بر زبان کربو بلا جاری شد.