سطح موفقیت افراد به ندرت از سطح شخصیت آنها بالاتر میره، ما با تبدیل شدن به شخصی که لیاقتش رو داره موفقیت هارو جذب می کنیم نه همینطوری بشینیم و موفق بشیم.
معجزه سحر خیزی – هال الرود
معمایی در ذهن تابید
نگین سردِ مدهوش به هوشیاری بازگشت
غریب روزگار حالی ز وصف نداشت
در اخترگه فرح مهلایی به پاشد
و تحیر به تار مویی نزدیک شد
مهر همچون بادبانی در رقص بود
اما رقابت چنان رقصی با کمانهای زرد شمس
درمقیاسِ تضاد و ابهامی سخت بود
مقیاس؟ شمس؟
به راستی شمس ِ زبرِ ابر از کدام دیار دُرفشان سر به زیر آورده است؟
_
کتاب ها، شهرهایی بودند که هیچ وقت ندیده بودم، پر از ستون هایی از افکار بزرگ و خیابان هایی از عبارات، هزارتوهایی از جملات غامض و کوچه هایی از هجاهای پیچیده.
نسیمی که بر ستارهای وزید – جونگ میونگ لی
هدایت شده از 'پریزاد غزل'
_ خالِ کنج لب دنیا، تو مرا قصه بخوان
_ قصه را از قفسِ تن به تو آغاز کنم؟
_قایقی باش که پارو بزنم غصه ی خویش
_ سر این راز برای دل تو باز کنم؟
_ چه پریشان شده ای، تکیه به فردا زده ای
_ مانده ام تا برسد یار و فقط ناز کنم
_ یار، بیمار ولی در نظرت مهره ی مار؟
_ دل به اغیار مده، نغمه ی تو ساز کنم
_ دل من در گرو سبزی کوهستان شد
_ سبزی حوصله را، کودک شب باز کنم
_ باز کن راه معما، برسان معجزه را
_ صبر کن پنجه ی خورشید تو را باز کنم
-پریزاد کارنتیان.
این که کسی قصد دلگرم کردن آدمی را داشته باشد اصلا چیز کمی نیست. خصوصا اگر آدمی باشد که به طور معجزه آسایی، هنوز دوستت دارد ...
- فیلیپ راث
تیک تاک ساعت مدام در رفت و آمد بود
غریبانه و پاورچین انسانوار در ایستگاههای
زندگی توقفی میکرد و دوباره به مقصد به حرکت می افتاد.
منظرهی ساعت بیهیچ تصوری آدمی را تا عمق خاطرات گذرنده در خود میبلعید؛
ستونهایی از تاریخ رویدادها در پوستهای از خیال میساخت
و سپس بادی را در ارتفاعات راهی میکرد
تا ستون خاطرات را براساس تاریخ و همراه با قدمهای ساعت از فراز تخریب کند.
-