+ نمیتونستم از رفتن منصرفش کنم
- پس چیکار کردي؟
+ نشستم کنار دریچه، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم...
- بعدش رفتي خونه؟
+ نه، یه پاکت سیگار کشیدم، گفتم شاید برگرده
- بعدش چی؟ رفتي خونه؟
+ آره رفتم خونه و همه عکس هاش رو جمع کردم
- سوزوندی؟
+ نه، گذاشتم تو انبار
- چرا نسوزوندي؟
+ دیوونه شدي؟ شاید برگرده.
تنها چیزی که وجود داشت سرگشتگی و ابهام بود و بس؛ ابهامی رقت بار، عذاب آور، ظالم، فریب کارانه، کور و بی پایان.
شور زندگی – ایروینگ استون
آذر رو به اتمام است و پاییز واپسین نفسایش را میکشد
انگار که سایبان شوم دلتنگی کم کم از میان میرود و سرمای زمستان را جانشین خود میکند؛
اخترها نیز سوسو زنان به انتظار زمستان ماندهاند
و یلدایی دیگر را از خاطر میگذرانند تا سالی دیگر.
یلداتون مبارک..🌱
این که در اکثر اوقات افکار را در مغزمان نگه می داریم، دلیلی دارد، آن ها جایشان در آن بیرون اصلا امن نیست.
زنی در کابین ۱۰ – روث ور
شُــروق الشمس.
-
حوالی کوهستان دلتنگی
جایی در میان سیاهی و سفیدی
انتهای کوچه امید؛
سرنوشتی بیانتها در انتظار نقطهی کوری
از افکار آدمیزاد..
-
«خدایا!
در جستجوی آنچه که
برایم مقدر نکردهای
خستهام مکن.»
صحیفة فاطمیه