eitaa logo
شُــروق‌ الشمس.
133 دنبال‌کننده
110 عکس
0 ویدیو
0 فایل
‌"بزرگترین افسوس آدمی این است که می خواهد اما نمی تواند و به یاد می آورد روزی را که می‌توانست اما نخواست" - میشنوم: https://daigo.ir/secret/42225565
مشاهده در ایتا
دانلود
آشپزخانه‌ی کاخ مدام غذایی با طعم کینه و غرور و تکبر نذر و خیراتِ سلامتیِ شاه اعظم،مار دو سر می‌کرد. و اما آدمیان؛ در بستر خود خفته و درخیال دِرَمَک‌های پنهان، سطر‌ها می‌بافند. بی خبر از آنکه حساب باطنشان غرق در حیله‌ و مکر دو رویان شده، و تنها بازمانده‌، عقل و خرد را با قُل و زنجیر پشت میله‌های آهنینِ هوی‌وهوس زندانی کرده تا ورای ماورا در پی روشنایی به فروغ نرسد.
سَکَنه‌گاه به دیاری خاموش و سوخته می‌مانست که چون اعجازِ سایر سرزمینان به آن هجوم آورده،فرهنگ و اصالت خود را به دست غربت سپرده است. و راوی در پسِ گم‌گشتگی بشر می‌گوید: از آدمی‌زاد در عجبم که پیوسته در حال گریزِ از خویش است؛ به راستی که تاریخچه‌ی دلش را در میان بحبوحه و شور کنونی گم کرده.
چه فایده ای دارد که آدم همه‌اش در گذشته زندگی کند؟ دارد؟چه فایده‌ای دارد که آدم به چیزهایی بچسبد که دیگر وجود ندارند. میوه خارجی – جوجو مویز
عزیزکم عزیزِ خسته تو را در میان پلکان‌های متلاطم رنج یافتم. ژرفای غم ردپای ماندگاری لبخندت را کنار زده و سیاهی را همنشین ساخته. تو را چه شد که ملجا را سبک شمردی و دریچه‌ی رویت را به روی سبزی درختان بستی، و افسانه‌ی یار را به دست نسیان سپردی؟
لحظه‌ای به قاصدک نگاه کن ساکت و ماندگار،تنها و دلخوش در پی قرابت با روشنی از کنار فعل ماضی می‌گذرد. به سراچه‌ی کودکی‌اش نظری می‌کند مرغابی‌هایِ لب حوض،برگ‌های آواره،دَر چوبی،پرده‌های پریشان در هوا و خنده‌های پیرِ بزرگ با گل‌های گلچین‌شده‌ی روسری‌اش،بی‌گمان رنجشی داشت، رنجشش کو؟ [تمام چین و چروک‌های زیر چشم و روی پیشانی و دستش خبری از قصه‌های مادربزرگ می‌داد اما در جوار خالقش رنجشش چیست؟رنجشش کو؟]
به قاصدک نگا کن که از بطنِ ماجرا مِهر امید را به درون خویش لبریز می‌کند و غیبت ماضی را به لطایفی شیرین بدیل؛ سپس خود را با نسیمی متبحِّر همسفر می‌کند و پیوسته می‌خواند: غمگسارم آهسته می‌گویم تو ناطور و منم شیارک چمن‌زاد.
سرنوشت این است که هیچ گاه نمی‌توانم به گذشته برگردم تا اتفاقات رخ داده را عوض کنم، ولی دست کم می‌توانم تکلیف زمان حال را مشخص کنم و آینده‌ای جدید بسازم. باید به جایگاهی برسم که کوچکترین حسرتی از روزهای گذشته‌ام نداشته باشم. نامه‌های رز – کلاریس سابار
دغدغه توصیف قایقی است که بر بادبان‌های خویش سوار است و از کمین بال‌های بادبادک به آرامی می‌گذرد، و فرسنگ‌هایی است که سوار بر شتری ذلول از تنگه‌هایی باریک و باریک‌تر می‌گذرد. دغدغه،رویای دو چشم پر ستاره‌ی او در بیابانی خاموش است که طاقت وصال را با خود حمل می‌کند‌