eitaa logo
شُــروق‌ الشمس.
133 دنبال‌کننده
110 عکس
0 ویدیو
0 فایل
‌"بزرگترین افسوس آدمی این است که می خواهد اما نمی تواند و به یاد می آورد روزی را که می‌توانست اما نخواست" - میشنوم: https://daigo.ir/secret/42225565
مشاهده در ایتا
دانلود
لحظه‌ای به قاصدک نگاه کن ساکت و ماندگار،تنها و دلخوش در پی قرابت با روشنی از کنار فعل ماضی می‌گذرد. به سراچه‌ی کودکی‌اش نظری می‌کند مرغابی‌هایِ لب حوض،برگ‌های آواره،دَر چوبی،پرده‌های پریشان در هوا و خنده‌های پیرِ بزرگ با گل‌های گلچین‌شده‌ی روسری‌اش،بی‌گمان رنجشی داشت، رنجشش کو؟ [تمام چین و چروک‌های زیر چشم و روی پیشانی و دستش خبری از قصه‌های مادربزرگ می‌داد اما در جوار خالقش رنجشش چیست؟رنجشش کو؟]
به قاصدک نگا کن که از بطنِ ماجرا مِهر امید را به درون خویش لبریز می‌کند و غیبت ماضی را به لطایفی شیرین بدیل؛ سپس خود را با نسیمی متبحِّر همسفر می‌کند و پیوسته می‌خواند: غمگسارم آهسته می‌گویم تو ناطور و منم شیارک چمن‌زاد.
سرنوشت این است که هیچ گاه نمی‌توانم به گذشته برگردم تا اتفاقات رخ داده را عوض کنم، ولی دست کم می‌توانم تکلیف زمان حال را مشخص کنم و آینده‌ای جدید بسازم. باید به جایگاهی برسم که کوچکترین حسرتی از روزهای گذشته‌ام نداشته باشم. نامه‌های رز – کلاریس سابار
دغدغه توصیف قایقی است که بر بادبان‌های خویش سوار است و از کمین بال‌های بادبادک به آرامی می‌گذرد، و فرسنگ‌هایی است که سوار بر شتری ذلول از تنگه‌هایی باریک و باریک‌تر می‌گذرد. دغدغه،رویای دو چشم پر ستاره‌ی او در بیابانی خاموش است که طاقت وصال را با خود حمل می‌کند‌
دغدغه کلمه‌ای است بی‌شبهت که فارغ از هیاهوی جهان بر بازوی شمس سُر می‌خورد و غوطه‌وار با موج‌های آهنگین حوض هم‌گام می‌شود. حوض،موج و کلمه‌ی غوطه‌ور را با خود به دو چشم پرستاره‌ی بیایانی می‌برد و جِرم و سنگينی مسافت را بر دوش بیابانگردِ منتظرِ وصال افزون می‌کند.
سنگینیِ دوش بیابانگرد را قایق دریا‌زده به دوش می‌کشد و بلبل از آن سوی سرزمین دروازه‌ی وجود را کنار می‌گذارد و یار غریب قایق می‌شود. غربت پرده‌ی بیگانگی را کنار میزند و آوازی از یار بر زبان جاری می‌کند. احساس هوایی می‌خورد،قناری چَه‌چَه‌ی میزند،گونه‌ها تَر می‌شود و تند‌باد نامه‌ای از دودکشِ خاکستری به کوچه‌های محبت وارد می‌کند؛ تا چشمانِ شاعر او شکوفه دهد.
نمی‌شود منکر شد که زندگی به هرحال جالب است! طرف خانه سوان_مارسل پروست
انسان کسی را می‌تواند نجات دهد که خود اصرار به سقوط نداشته باشد. آنا کارنینا – لئون تالستوی