eitaa logo
ꨄ︎༒︎𝐴𝑛𝑖𝑚𝑒 𝑃𝑎𝑟𝑎𝑑𝑖𝑠𝑒༒︎ꨄ︎
158 دنبال‌کننده
310 عکس
62 ویدیو
15 فایل
𝑤𝑒𝑙𝑐𝑜𝑚𝑒 𝑇𝑜 ꨄ︎༒𝐴𝑛𝑖𝑚𝑒 𝑃𝑎𝑟𝑎𝑑𝑖𝑠𝑒༒︎ꨄ »»————><————«« Channel birth : 20 . 1 . 1401
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از BvN.🐣.
والپیپر انیمه ای »»——⍟——««»»——⍟——«« @suguhakirigaya
هدایت شده از BvN.🐣.
والپیپر انیمه ای »»——⍟——««»»——⍟——«« @suguhakirigaya
هدایت شده از BvN.🐣.
والپیپر انیمه ای »»——⍟——««»»——⍟——«« @suguhakirigaya
هدایت شده از BvN.🐣.
والپیپر انیمه ای »»——⍟——««»»——⍟——«« @suguhakirigaya
هدایت شده از BvN.🐣.
والپیپر انیمه ای »»——⍟——««»»——⍟——«« @suguhakirigaya
هدایت شده از BvN.🐣.
والپیپر انیمه ای »»——⍟——««»»——⍟——«« @suguhakirigaya
هدایت شده از BvN.🐣.
والپیپر انیمه ای »»——⍟——««»»——⍟——«« @suguhakirigaya
هدایت شده از BvN.🐣.
والپیپر انیمه ای »»——⍟——««»»——⍟——«« @suguhakirigaya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادمین چیفویو: رمان (دوست دارم~♡) در حال اماده شدنه ژانر اصلی رمان (عاشقانه) هستش و پایان خوبی داره☆
ادمین چیفویو : رمان (دوست دارم~♡) در حال اماده شدنه ژانر اصلی رمان (عاشقانه) هستش و پایان خوبی داره☆ شخصیت اصلی دختر : میتسوکی لونا شخصیت های اصلی پسر : کوروکاوا کازوکی میتسوکی منما
سلاااااام چطورید خوشگلای من واقعا معذرت میخوام که نبودم نتم مشکل پیدا کرده بود الان درست شد و قراره کلی فعالیت کنم و راستی یه تشکر ویژه از که کلی به جای من فعالیت کرده
شخصیت های انیمه ای که بر اساس افراد واقعی ساخته شدن😳‼️ میخوای بدونی کیا هستن⁉️ میدونی دازای از رو کی ساخته شدهه❓ پس بکوب بیا اینجا❗️ https://eitaa.com/joinchat/1096220824C3b66d67184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ غمگین/انگیزشی/سیاه/منحصربه فرد 🥀🖤..)" کانالمون از کلیپ های متفاوت با متوسط با حس و حال فعالیت می شه ! انیمه یا هر چیز دیگری که غیر انیمه باشه خلاصه از همه چیز فعالیت می شه بخاطر همین اسم کانال رو دنیا لند گذاشتیم!!!!!🖤☠👇🏻 [@wordlandi] همچنین آموزش زبان های مختلف!
وایییی😳😳 حرف زدن با کد!!😳😳😀 این کاناله گذاشته😯😯 @wordlandi زود باش الان پاک میکنه هاا حرفاتو با کد بهش بزن😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چیوکو نامرددددددد خیلی بدیییییییی چرا عشق منو کشتییییییی؟؟؟؟😭😭😭😭😭😭💔💔💔💔 عررررررررررر گااااد میدونستی قلمت خیلی عالیه؟ :) (ادمین چیفویو)
میتونم فعالیت کنم پس لطفا به کیوتی خودتون ببخشید خوب بعد از مدت طولانی فعالیت کردم امید وارم خوشتون بیاد ببخشید اگه بد شد و لطفا لطفا کپی نکنید چون واقعا زحمت کشیدم مرسی که کپی نمیکنید و اصکی نمیرید و به نکته دیگه من توی این وانشات برای ا.ت اسم انتخاب کردم و میکا همون ا.ت هست و اگه دوست ندارید ببخشید و میتونید اسم خودتون رو جاش بزارید و اها میدونم خیلی فک زدم ببخشید ولی یه سوال ازتون میپرسم که هر کسی است سوال رو درست جواب بده جایزه داره حتما حتما جواب رو تو پی وی بهم بگید خوب سوال اون کسی که به چیفویو زنگ زد و گفت بیاد شرکت یا همون ......... بنظرتون کیه؟ راهنمایی : از کاراکترا انیمه اس خوب منتظر جواب هاتون هستم اگه هم از این جوری وانشات ها دوست دارید اسم شخصیت رو بهم بگید و از همون شخصیت براتون مینویسم بوس بهتون بای تا های :)
وانشات تک پارتی 𖠌☕︎ #𝒄𝒉𝒊𝒇𝒖𝒚𝒖 ﹎﹎﹎﹎﹎﹎﹎﹎﹎﹎﹎ میکا : چیفویو امروز خیلی بهم خوش گذشت مرسی عشقم چیفویو : وظیفم بود ^^ چیفویو دست معشوقه اش را که در دست خودش قفل کرده بود کمی فشار داد و محکم تر دست دختر رو گرفت چیفویو : دل تو دلم نیست برای فردا میکا : اره منم تقریبا ۱۰ ساله منتظریم و بلاخره فردا میرسه روزه عروسیمون هه و با هم به راه خود ادامه دادن تا اینکه رسیدن در خونه دختر چیفویو : فردا ساعت چند بیام دنبالت؟ میکا : ساعت شیش وقت ارایشگاه دارم ساعت پنجو نیم اینا بیا چیفویو : چشم ملکه من و ملکه خودش را در اغوش گرفت و دختر هم پسر را در آغوش گرفت و پسر پیشونی دختر را بوسید چیفویو : فردا میبینمت میکا : باش و بعد از خدافظی از هم جدا شدن (پرش زمانی به چند ساعت بعد ) از زبون میکا بعد شام از مامان بابام تشکر کردم و شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاقم خیلی خوشحال بودم بلاخره فردا روزی میرسید که خیلی منتظر بودم رو تختم دراز کشیدم ولی طاقت نیاوردم و از جام پاشدم و لباس عروسم رو برای بار هزارم نگاش کردم و پوشیدمش و رفتم جلو آینه و مشغول تمرین کردن برای فردا از زبون چیفویو وقتی رفتم خونه و یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و لباسام رو پوشیدم و روی تخت ولو شدم برای فردا خیلی ذوق داشتم بعد ۱۰ سال قرار بود به دختر رویاهام برسم هه یادش بخیرانگار همین دیروز بود که به میکا اعتراف کردم و... تو خیال خودم بودم که گوشیم زنگ خورد و جواب دادم چیفویو : بله؟ ...... : فردا ساعت ۷ تو شرکت منتظرم چیفویو : چی؟ ولی من مرخصی... نذاشت کامل حرفمو بزنم ....... : همین که گفتم فردا میبینمت( با داد ) و گوشی رو قطع کرد چیفویو : لعنت بهت (یه نفس عمیق کشیدم) اشکال نداره سریع میرم و از اون ورم میرم محل عروسی با اینکه عصابم اروم نشد ولی رفتم خوابیدم ( فلش زمانی به ساعت ۵ صبح ) از زبون میکا از خواب که پاشدم رفتم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم موهامو خشک کردم و یه ارایش ملیحی کردم و یه لباس ساده پوشیدم و تقریبا ساعت نزدیک پنج و نیم بود رفتم گوشیمو برداشتم و منتظر چیفویو بودم که بیاد از زبون چیفویو بعد از اینکه یه دوش سریع گرفتم اومدم موهامو خشک کردم و بستم بعد یه هودی مشکی و یه شلوار لی پوشیدم و رفتم سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه میکا تو راه یکسره عصابم بخاطر حرف های....... خورد بود ولی وقتی رسیدم به خونه میکا جوری تظاهر کردم که هیچی نیست تا میکا چیزی نفهمه زنگ خونشون رو زدم و منتظر بودم که به دقیقه نکشید در باز شد و ملکه ام رو جلوم دیدم بعد از سلام احوال پرسی بغلش کردم و بعد رفتیم سمت ماشین و وسایلش رو هم گذاشتم رو صندلی عقب از زبون میکا بعد از چند دقیقه که سرمو از گوشیم اوردم بیرون با دیدن قیافه چیفویو یکم تعجب کردم انگار عصبانی بود و انگار یه چیزی شده میکا : چیفویو چیفویو : جانم؟ میکا : چیزی شده؟ عصبانی یه نظر میرسی چیفویو : ها؟ نه.. نه چیزی نشده فقط یکم استرس دارم میترسم یه سوتی بدم و..... دیگه خودت میدونی میکا : 😂😂 اشکال نداره منم اینجوری ام چیفویو : 😊 بعد رسیدیم به ارایشگاه از چیفویو خداحافظی کردم و رفتم داخل سالن از زبون چیفویو بعد از اینکه میکا رفت رفتم طرف خونه واقعا اعصاب نداشتم رفتم خونه و لباس های عروسی مو پوشیدم و موهامو درست کردم و کفشامو پام کردم و سوار ماشین شدم و ر فتم شرکت ساعتای ۷ بود که رسیدم شرکت و با عصبانیت رفتم سمت دفتر ....... و در زدم ....... : بیا تو سریع رفتم تو و جلوش وایسادم چیفویو : زود کارتو بگو عجله دارم( با عصبانیت ) ....... : اوه، چه جنتلمنی شدی این لباس دامادی ته؟ خیلی تو تنت خوب وایساده چیفویو : برو سر اصل مطلب ........ : امروز ساعت ۸ شب جلسه اس و تو به عنوان دستیار من باید باشی چیفویو : ولی ساعت ۸ من عروسیمه( با نگرانی ) ........ : اینش دیگه به من مربوط نمیشه ( با بیخیالی ) (پرش زمانی به ساعت ۷ شب ) از زبون میکا منتظر چیفویو بودم من اماده بود ولی چیفویو دیر کرده بود قرار بود قبل عروسی ببینمش هرچی هم به گوشیش زنگ میزدم جواب نمیداد نگرانش بودم به خواهرش زنگ زدم( اینجا چیفویو یه خواهر کوچک تر داره و خواهرش بنده هستم ) که گوشی رو برداشت میکا :  سلام چیوکو خوبی؟ (با نگرانی ) چیوکو : مرسی تو خوبی؟ کجایی؟ میکا : چیوکو از چیفویو خبر نداری؟ چیوکو : وا مگه پیش تو نیس؟ من فک کردم چون پیش توعه زنگ میزنم جواب نمیده میکا : نه پیشم نیس دیر کرده هر چی هم بهش زنگ میزنم جواب نمیده چیوکو : تو الان آرایشگاهی؟ میکا : اره چیوکو : اوکی الان میام اونجا میکا :  باش منتظرم پایان مکالمه ( پرش زمان به عروسی ) از زبون میکا خیلی نگران چیفویو بودم ساعت نه بود قراربود ساعت ۸ بیاد ولی خبری ازش نشده هر چی هم زنگ میزدم جواب نمیداد همه مهمونا اومده بودن و همه منتظر چیفویو بودیم خیلی نگران بودم و دوباره ش
ماره چیفویو رو گرفتم چیوکو : جواب نمیده؟ میکا : نه نمیده، شاید پشیمون شده شاید اصلا نمیخواد بیاد شاید دیگه دوسم نداره ( با بغض ) چیوکو : این چه حرفیه تو میزنی معلومه که اینطوری نیس اون بیشتر از همه منتظر امروز بود امکان نداره نیاد یا پشیمون شده باشه وقتی بیاد حتما دلیل دیر کردنشو توضیح میده نگران نباش (ساعت ۱۲ شب ) هنوز هیچ خبر از چیفویو نشده بود همه جا رو هم همه رفتم که ببینن کجاس ولی هیچ کس خبری ازش نداشت به زور بغضمو نگه داشته بودم میکا : چی.. چیفویو کجایی؟ چرا نمیای؟ دیگه کم کم مهمونا رفتن و باغ خالی خالی شد فقط منو چیوکو و مامان بابام و مامان بابای چیفویو بودن میکا : من میرم خونه مامان میکا : مطمعنی؟ میخوای بیای خونه خودمون؟ میکا : نه میرم خونه خودم مامان چیفویو : واقعا ببخشید نمیدونم چرا نمیومد واقعا ببخشید میکا : اشکال نداره حتما یه دلیل محکم برای نیومدنش داره میرم خونه وقتی اومد بهتون خبر میدم چیوکو : میخوای باهات بیام؟ میکا : نه، مرسی میخوام تنها باشم و خداحافظی کردم و خونه خودمو چیفویو همون خونه ای که قرار بود زندگی کنیم درو باز کردم و رفتم روی مبل نشستم و منتظر چیفویو بودم همینجوری که نشسته بودم و به رو به رو خیره شده بودم و خیلی نگران و عصبانی بودم بعد نیم ساعت یهو زنگ در خورد تا صدای در رو شنیدم فک کردم چیفویو عه و با عصبانی رفتم درو باز کرد میکا : معلوم هست کجا...( با داد ) که دیدیم چیفویو نیس و کازوتوراس تورا : ببخشید ولی من چیفویو نیستم میکا : عا.... ببخشید فک. فک کردم چیفویو عه تورا : چیفویو دیگه نمیاد با حرفش یکم جا خوردم میکا : تو..... ازش خبر داری؟ اصلا چرا نباید بیاد؟ زود باش بگو تورا : میکا واقعا متاسفم ولی چیفویو......... میکا : چیفویو چی؟ د بگو دیگه( با داد ) تورا: چیفویو... مرده با حرفش خشکم زد چند بار جمله رو تو ذهنم تکرار شد چیفویو.... مرده؟ چیفویو من.... مرده؟ خنده ای کردم و گفتم میکا :  باز چه گندی زده که تورو فرستاده اینجوری بگی؟ بگو بیاد من میبخشمش و دوباره عروسی میگیریم تورا : میکا من راس میگم ... چیفویو.... میکا : خفه شو خفه شو خفه شو خفه شو وووووو( با جیغ ) چیفویو من نمردههههههه چرا دروغ میگی بگو بیاااااااد تورا : بیا ببرمت یه جا تا باور کنی و سریع با همون لباس عروس رفتم دنبالش نمیخواستم باور کنم امکان نداشت حتما میخواد یه کاری کنه نمیدونم شاید میخواد یه جوری خوشحالم کنه و رفتیم که رسیدیم بیمارستان و رفتیم داخل کاملا تو شک فقط منتظر بودم چیفویو بیاد بگه این یه شوخی بود که باهام کرده که یه پرستار اومد پرستار : شما خانم ماتسونو میکا هستین؟ میکا : ب.... بله پرستار : همراهم بیاید و خیلی اروم منو برد تو یه اتاق که یه تخت بود که روی یه نفر پارچه سفید کشیده بودن پرستار : بهتون تسلیت میگن 😞 و با یه اخم به پرستار نگاه کردم و رفتم سمت تخت و یهو پارچه سفید رو کشید  و با چیزی که دیدم رفتم تو شوک اون.... اون چیفویو من بود؟ امکان نداره چرا.    چرا همه جاش خونیه؟ چرا انقدر رنگش پریده ؟ چرا نفس نمیکشه؟؟ دستم رو گذاشتم رو بدن سرد چیفویو و شروع کردم به تکون دادنش میکا : هو... هوی چرا اینجا خوابیدی؟ ها؟ بلند شد بریم خونه من من میبخشمت پاشو بریم یکم از لباس عروسم خونی شده بود که اشکام شروع کرد به ریختن میکا : چیفویو.... پاشو مگه با تو نیستم؟ پاشوووووو مگه نگفتی تا ابد پیشم میمونی هاااااا پس چرا الان خوابیدی پاشووووو ( همه حرفاش با گریه و جیغ ) که بعد بدن چیفویو بغل کردم میکا : بهت میگم پاشووووو😭😭😭😭😭 چرا پا نمیشی؟ باز کن چشماتووووو ببین منم میکا مگه نمی گفتی از نگاه کردم خسته نمیشی پس چشماتو باز کن و نگام کننننننن گریه شدید کردن * تو نمیتونی ترکم کنی نمیتونی  پاشوووووو که پرستارا اومد و منو ازش جدا کردن میکا : ولم کنیددد میخوام پیش چیفویوم باشمم ولی اونا به حرفام گوش نکردن و منو از اتاق بیرون کردن و منم افتادم رو زمین و پشت سر هم گریه میکردم و جیغ میکشیدم پیشتر لباسم خونی شده بود که مامان بابام و مامان بابای چیفویو با چیوکو یهو اومدن سمتم ولی اصلا برام  نبود من فقط چیفویوم رو میخواممم ولی خیلی دیر شده اون دیگه از پیشم رفته و منو با کلی غم و غصه تنها گذاشته و فقط من موندم و این دنیا که تو روزی که براش لحظه شماری میکردم رو سرم خراب شده میکا : چیفویو خیلی نامردی, حداقل بیا منم ببر پیش خودت من بدون تو نمیتونم زندگی کنم . . . چیفویو : خیلی دوست دارم و حتی بعد از مرگم هم بازم عاشقت میمونم و تو همیشه ملکه من میمونی با به یاد اوردن این حرف چیفویو لبخند کوچیکی زدم میکا : زودی میام پیشت پادشاه من . . . . پایان ﹎﹎﹎﹎﹎﹎﹎﹎﹎﹎﹎﹎﹎ یوهووووو چطورید ببخشید که نیستم چون من نتم به مشکل بر خورده و نمیتونم فعالیت کنم فعلا فقط در حد وانشات و سناریو
عیدتون مبارک اوتاکویی ها ❤
هعی میخوام فعال باشم ولی نمیشه 🗿 درسا و... نمیزاره 😐