پیامت رو نوشتی و آمادهی ارساله اما همهش رو پاک میکنی چون با خودت میگی: «خب که چی مثلاً؟»
بنویسید. خاطراتتونو بنویسید. ی سری جزئیات واقعا فراموش میشه و من وقتی دفترچه خاطراتمو میخونم میگم پشمااام!! واقعا همچین چیزی اتفاق افتاده؟
انگار سوار دوچرخهای شدم که کنترلش از دستم خارج شده اما نمیافتم و هی دارم رو به جلو حرکت میکنم. میخوام متوقف شم و برگردم اما یا باید زمین بخورم یا ادامهی همین مسیر رو برم.