May 11
سلام و عرض تسلیت وفات شهادتگونهٔ حضرت زینب (سلام الله علیها)🏴
در جستجوی کوچ به روز شد با مطلبی جدید.
کلیک رنجه بفرمایید، قدم نگاه و واژههایتان بر سر چشم👇
https://swallow213.blog.ir/post/75
May 11
May 11
بسم الله الرحمن الرحیم
📌 دوستت دارم مهد دین من!
یادش بخیر. زمان ما دههٔ فجر مساوی بود با فوق برنامه های مدرسه و سرود و نمایش و ... . حال خوش اینکه وسط کلاس صدایت کنند تا برای تمرین به نماز خانه بروی. راهنمایی بودم و عضو گروه سرود. هر چند بین هم کلاسی هایم کسی اعتقادی به انقلاب و این ماجراها نداشت. یعنی خانواده هاشان از این جنس نبودند. من هم آن زمان ها آنچنان انقلابی مسلک نبودم. یعنی از آن هایی نبودم که در خاطرات کودکی ام قلمدوش پدرم در راهپیمایی ۲۲ بهمن شرکت کرده باشم. ولی... نمیدانم چرا وقتی سرود «سرفراز باشی میهن من» را میخواندیم، دلم یک جوری میشد. نه که فقط من اینطور باشم. اکثر بچه های گروه سرودمان همینطور بودند. همان موقع که روبروی آن ها و پشت به جمعیت می ایستادم و با حرکت دست هایم تلاش میکردم گروه را هماهنگ کنم، در چهره هایشان «عشق» را می دیدم. سال های زیادی از آن موقع می گذرد اما هنوز این شعر با آهنگ زیبایش توی ذهنم حک شده:
سرفراز باشی میهن من
ای فدایت جان و تن من
پر بها تر از زر و گهر
خاک پاک تو وطن من...
ایران... ایران... ایران ایران ایران...
ایران... تو فصل مشترک ما هستی. هر دینی، هر گرایشی از سیاست، انقلابی یا مخالف انقلاب بودن... هر که باشیم با هر تفکری! تو هویت ما هستی. سالیان سال برای اینکه کسی برایمان تعیین تکلیف نکند خون دل خوردیم. خون دادیم. چه سال هایی که در نا امیدی گذشت و چه امید ها که از سال ۵۷ در دل ها زنده شد. میشود رفت. میشود مهاجرت کرد. میشود پناهنده شد و تو را ترک کرد. اما... ما، تک تک ما، فرزندان ما، نسل ما، همیشه یک «ایرانی» بیخ ریشمان چسبیده داریم. حتی اگر از تمام هویتمان فرار کنیم. حتی اگر برای این که به ما خدمات ندادند از تو فرار کنیم. حتی اگر نخواهیم تو را بسازیم... حتی اگر از جبر جغرافیا نا راضی باشیم... فرار از سرنوشت که شدنی نیست! هست؟
واقعاً اگر رای دادن یا ندادن من، تاثیری در هیچ چیز ندارد، اگر جمهوری اسلامی پینوکیوی دروغگوست و برای خودش آمار تراشی میکند، چرا همیشه از این طرف و آن طرف، تلاش میشود و هزینه می شود و زحمت کشیده میشود؟ گروهی برای اینکه من رای بدهم و گروهی برای اینکه من رای ندهم؟ همیشه وقت انتخابات ها، تنور تحریم انتخابات گرم است. از طرف همان هایی که نانشان از جیب دشمن ایران در می آید. دشمنی مگر چیست؟ اینکه شریان کالاهای حیاتی مثل دارو را بر روی ملتی ببندی، منابع علمی را بر آن ها تحریم کنی و از سوی دیگر رسانه و تکنولوژی دست اول را به آن ها برسانی تا برای منافع خودت، سرباز و لشکر فراهم کنی، اگر دشمنی نیست، پس چیست؟! اگر زورگویی نیست پس چیست؟! اینکه می گویند یا آنی باشید که ما میگوییم یا هزینه بدهید چون آنچه میخواهیم نیستید! واقعا تصویر آن قلدرهای مدرسه توی ذهنم تداعی می شود که زنگ های تفریح تغذیهٔ بچه های دیگر را می گیرند و هر کس بخواهد جلویشان قد علم کند، نوچه هایشان را برای کتک زدنش به خط می کنند!
پس اینطور ها نیست که رای من بی اثر باشد و آب در هاون کوبیدن. عقلم ، منطقم و مشاهداتم از همان سال ۹۲ که با فاصله ای چند روزه از موعد انتخابات رای اولی شدم تا همین امروز، این را به من می گوید. اصلا هم نمیفهمم چرا باید برای اعتراض داشتن به مسائل جاری مملکتم، از حق مسلمم برای مشارکت در سرنوشت کشور و وضعیت خودم در کشورم بگذرم؟ اصلا نمیفهمم چگونه میشود عدهای بگویند فرقی ندارد چه کسی بر سر کار بیاید وقتی قوانین تصویب شده در مجالس گوناگون را مرور میکنم و عملکرد گوناگون رئیس جمهور ها را با هم میسنجم.
این را میدانم که اگر روزی با توپ و تانک حق این مردم را از آن ها سلب می کردند، امروز با ابزار شناخت به جنگ آن ها آمده اند. چه جنگ بی هیاهویی! چه نبرد ناجوانمردانه ای!
ایران! ای سرزمین رنج کشیده ی من... دعوا بر سر توست. دعوا بر سر بود و نبود توست. دعوا بر سر استقلال و هویت توست!...
از حق مسلمم نخواهم گذشت... جمعه بر سر قرار عاشقی وطن حاضر خواهم شد... برای آیندهٔ روشن ایرانم تلاش خواهم کرد... ایران! ای میراث دار پاک ترین خون ها! دوستت دارم.
#کارگاه_اندیشه
#رای_میدهم
🌐 https://swallow213.blog.ir/post/76
🆔 https://eitaa.com/swallow213
هدایت شده از مادران همدل/نسترن بروجردی
بسم الله الرحمن الرحیم
ظهر از نماز جمعه برمی گشتیم
با دخترجان نشستیم روی نیمکت منتظر بابا و داداش.
یک حاج خانوم چای گرفت اومد کنارم نشست
گفت: کجا باید رای بدیم؟
گفتم: حاج خانوم بیرونه، نشونش دادم
گفت: راستش من نمیخواستم رای بدم،
تلویزیونم خراب شده رو رادیو بود این چند روز، همش از انتخابات حرف میزدند منم می گفتم من که رأی نمیدم!
امروز سحر پا شدم نماز شبم خوندم تا نماز صبح یک چرت کوتاه زدم، نگران نماز صبح بودم.
داییم شهید شده و یک جای گلوله رو پیشونیش بود.
خوابشو دیدم
اثری از گلوله نبود!
گفتم دایی خوب شدی؟
گفت: می بینی که سالم و سر حالم
الان باید بریم
شناسنامه من و خودش دستش بود
گفتم شناسنامه من کجا میبری؟!
از خواب پریدم....
گفت دخترم مگه میشه با این خواب رای ندم؟؟
#روایت
#انتخابات
#تا_پای_جان_برای_ایران
#مادران_عاشق_وطن
https://eitaa.com/joinchat/3591111202C614c3a2ec7
بسم الله الرحمن الرحیم
📌 داغ مادرانه
این قاب... این قاب... این قاب...
این قاب مرا بیچاره کرده. تصور حال این زن، حال این مادر، مرا بدجور به هم می ریزد. خصوصا که صورت تپل این قل که پیداست، مرا عجیب یاد دخترکم می اندازد. دخترک پنج ماهه ام، با آن صورت کوچک، دست های نرم، خدایا... حتما دو قلوهای این بانو هم اندازه دخترک من، دل از مادرشان برده بودند. آخر چه کسی جز او که انتظار فرزند کشیده باشد حال این مادر را میفهمد؟
این قاب مرا ویران کرده. نمی توانم حقش را ادا کنم. حتی اگر آنقدر بلند «مرگ بر اسرائیل» را فریاد بزنم که گلویم خراش بردارد. حتی اگر با دخترکم در تجمع های حمایت از فلسطین حاضر شوم... چطور میتوانم ذره ای حق این تصویر را ادا کنم؟
با تصور این قاب، چشم هایم داغ می شود، قلبم گر میگیرد...
سرما یا گرما، شلوغی، سختی های همراه کردن کودک شیرخوارم با خود... همهٔ این ها، آن هم در امنیت و آرامش خاطر، حتی ذره ای و کوچکتر از ذره ای ادای دین این قاب، فقط همین قاب، نیست!
صورت داغدار این زن در ذهنم نقش می بندد و از هر لحظهٔ زندگی راحت و امنم خجالت می کشم. سر پایین می اندازم در برابر مادران غزه. مادران فلسطین...
گرانی و تورم، سختی های معیشت، نارضایتی از مدیریت ها، اختلاف سلیقه های سیاسی، هیچ کدام نمیتواند طناب داری باشد که بر گردن انسانیتم بیندازم و نهال نفرت از اسرائیل و صهیونیسم را در وجودم آبیاری نکنم تا درخت تنومندی شود و میوه هایش را در دل میوه های قلبم بکارم...
حتی اگر سر سپردهٔ نظام نباشم و آن را مقدس هم ندانم، باعث نمی شود به آن افتخار نکنم! به تنها حکومتی که مدت هاست خط و ربطش را از این جانی کودک کش جدا کرده و خصومتش با او عیان است!
[یک مادر فلسطینی که پس از ۱۱ سال انتظار صاحب فرزندانی دوقلو شده بود در جریان حملات ارتش رژیم صهیونیستی شاهد شهادت همسر و دو فرزندش بود و این چنین با کودکانش وداع میکند.]
پیوند خبر
🌐 نظرتان را ثبت کنید.
🩷 در جستجوی کوچ را دنبال کنید
هدایت شده از مغز سبز
ما برایتان هیچ نکردیم. هیچ.
شما عدد نیستید. عدد نبودید.
هر یک تن از شما، عزیزِ قبیلهای بود.
جوانی بود که محبوبی چشمبهراه داشت،
پسر خردسالی بود که پدرومادرش پس از سالها نذر و نیاز به دستش آورده بودند،
مادری بود که نوزاد شیرخوارش بدون او شبها گرسنه میخوابید و انگشتانش را مک میزد،
دختر نوجوانی بود که با هزار امید و آرزو شبانهروز درس میخواند و برای آیندهاش قصر رویا میساخت،
پدری بود که تکیهگاه فرزندانش بود،
نوزادی بود که...
نوزادی که...
مگر جنگ، جنگِ سربازها و فرماندهها و گردانها نیست؟
«هفتاددرصد از شهدا زن و کودکاند» یعنی چه؟!
چه گفتید؟! تلفات جانبی؟!
سیوسههزار جانِ عزیز،
سیوسهتا هزار نفر!
سیوسههزار پارهی تن، امیدِ بربادرفته، خانمانِ سوخته، خانوادهی جانبهسر شده
سیوسههزار حسرت و وحشت و تنهایی و یتیمی
سیوسههزار «رفتی و همچنان به خیال من اندری»
سیوسههزار «در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن، من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود»...
ما برایتان هیچ نکردیم، خیالتان راحت.
ما حتی دلِ دیدن اعضا و جوارح پاشیده بر زمینتان را نداشتیم.
ما عکسها را رد میکردیم تا قطعات جدا از همِ تنها و صورتهای نیمسوختهی آخرالزمانی و دستهای به امید کمکی بیرونمانده از خاکتان را نبینیم.
گوشهامان را گرفتیم تا «هر ساعت ۴ کودک فلسطینی شهید میشوند» را نشنویم.
چهار کودک! چهار کودک! چهار کودک!
ما هیچ نکردیم جز اندوه، جز اشک، جز حیرت و آهی که تا عرش خدا بلند است.
راهی جز آه نداشتیم. پناهی جز خدای شنوای آه نداشتیم.
اما امشب، عروس و داماد پاکدشتی را در اخبار دیدیم که وقتی در تدارک مراسم ازدواجشان بودند، خبر جنگ غزه رسید. نوعروسی را دیدند که بر سر جنازهی دامادش کِل میکشید...
قلبشان شکست، تالار و مراسم را کنسل کردند و تمام هزینهها و مخارج جانبی و هدیههای ازدواجشان را برای شما فرستادند.
همین را هم خیلیهامان دریغ کردیم...
حالا در هیاهوی رنجهاتان، میخواهیم صدا شویم. از زندگی و جانمان نتوانستیم برای کمکردن رنجهاتان بگذریم. ما فرزندانِ «بنیآدم اعضای یکدیگرند»یم. فریاد حنجرههای زخمیتان میشویم. این کوچکترین و سادهترین قدمیست که میتوانیم برای التیام زخمهای عمیقتان برداریم.
میآییم تا از جان بخوانیم:
«فَٱصبِر إِنَّ وَعدَ ٱللَّهِ حَقّٞۖ وَلَا يَستَخِفَّنَّكَ ٱلَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ»
از طرف مردمِ اصیل، استوار و مهرپرور ایران 🇮🇷💚🇵🇸
@maghzesabz
هدایت شده از رحا مدیا
🔸اطلاعیه شماره یک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیرامون حمله اهداف معینی در سرزمینهای اشغالی
🔹سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیه ای اعلام کرد: در پاسخ به جنایت های متعدد رژیم صهیونیستی از جمله حمله به بخش کنسولی سفارت ایران در دمشق و شهادت جمعی از فرماندهان و مستشاران نظامی کشورمان در سوریه، نیروی هوافضای سپاه، اهداف معینی در داخل سرزمینهای اشغالی را با شلیک ده ها فروند موشک و پهپاد مورد اصابت قرار داد.
🔹متن اطلاعیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ
ملت شریف و شهید پرورد ایران اسلامی.
در پاسخ به جنایتهای متعدد رژیم خبیث صهیونیستی از جمله حمله به بخش کنسولی سفارت جمهوری اسلامی ایران در دمشق و شهادت فرماندهان و مستشاران نظامی ایران، بامداد امروز یکشنبه 26 فروردین، دلاورمردان نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان بخشی از تنبیه آن رژیم نامشروع و جنایتکار طی عملیات «وعده صادق» با رمز مقدس «یا رسول الله» با موفقیت اهدافی را در داخل سرزمین های اشغلی با ده ها فروند موشک و پهپاد مورد اصابت قرار دادند.
جزئیات این عملیات که با مصوبه شورایعالی امنیت ملی و زیر نظر ستاد کل نیروهای مسلح و با حمایت و همراهی غیورمردان ارتش جمهوری اسلامی و پشتیبانی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح انجام پذیرفت، به زودی به استحضار مردم قهرمان ایران و آزادگان جهان خواهد رسید.
وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ
هدایت شده از رحا مدیا
🔹اطلاعیه شماره ۲ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
🔹با گذشت بیش از ۱۰ روز از سکوت و اهمال سازمانهای بینالمللی به ویژه شورای امنیت سازمان ملل متحد برای محکومیت تجاوز و جنایت گری رژیم صهیونیستی در حمله به بخش کنسولی سفارت جمهوری اسلامی ایران در دمشق به عنوان بخشی از خاک کشورمان و به شهادت رساندن ۷ تن از مستشاران قانونی کشور و عدم مجازات رژیم جنایتکار ذیل بند هفتم منشور سازمان ملل ؛ جان برکفان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پاسخ به این جنایتها و تحقق هشدارهای پیشین و تامین مطالبه ی به حق ایران و به منظور تنبیه متجاوز ، با استفاده از توانمندیهای راهبردی اطلاعاتی ، موشکی و پهپادی خود به اهداف نظامی مهم ارتش تروریستی صهیونیستی در سرزمینهای اشغالی حمله و آنها را با موفقیت مورد اصابت قرار داد و منهدم کرد.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پیروی از سیاستهای راهبردی جمهوری اسلامی ایران اعلام میدارد :
۱. به دولت تروریستی امریکا هشدار داده میشود هرگونه پشتیبانی و مشارکت در ضربه به منافع ایران ، پاسخ قاطع و پشیمان کننده نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران را در پی دارد ؛ همچنین امریکا نسبت به اقدامات شرارت بار رژیم صهیونیستی مسئولیت داشته و در صورت عدم مهار این رژیم کودک کش در منطقه باید تبعات آن را بپذیرد.
۲. ضمن تاکید بر سیاست حسن همجواری با همسایگان و کشورهای منطقه تصریح می شود ، هرگونه تهدید توسط دولت تروریستی امریکا و رژیم صهیونیستی از مبدا هر کشوری پاسخ متقابل و متناسب جمهوری اسلامی ایران به منشا تهدید را به دنبال خواهد داشت.
به ملت قهرمان ایران اطمینان میدهیم، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سایر نیروهای مسلح کشور در دفاع از منافع ملی تا پای جان ایستاده و تلاشهای دشمنان برای برهم زدن امنیت و آرامش مردم را خنثی خواهد نمود .
هدایت شده از فاطمه عارفنژاد
تا نلرزد بیش از این از درد غربت شانهها
نورباران شد شب تنهایی پروانهها
پاسخی محکم بده تا شر بخوابد زودتر!
صحبت از زنجیر باید کرد با دیوانهها
گوش کن! الله اکبر میوزد در شهر و ده
گوش کن! فریاد شادی میرسد از خانهها
بذر غیرت کاشتیم و خاک حاصلخیز بود
معجزه گل داد جای هر کدام از دانهها
بعد شش ماه انفجار و تیر و ترکش، یک سحر
کودکان غزه خوابیدند در ویرانهها
مطمئن، در سجدهٔ شکر: آشنایان، دوستان
مضطرب، انگشت حیرت در دهان: بیگانهها
با کدامین واژه باید فتح را تعبیر کرد؟
در قیاس قصهٔ ما کوچکاند افسانهها
#فاطمه_عارفنژاد
#وعده_صادق
#ایران ✌🏼🇮🇷
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از جان و جهان
#فراخوان_وعده_صادق
#آرزوی_دیرینه
#نورهای_پر_سر_و_صدا
دلم دیگی بود که غلغل میکرد. دیگ پر از آشی که به جای نخود و لوبیا توی آن از انواع احساس، بیش از میزان لازم ریخته باشند؛ شادی، ترس، بُهت. این دیگ را، از همان شب حملهٔ بزدلانهشان به سفارت، بار گذاشتند. نه، قبلتر... احتمالاً از وقتی که خبر آن بانوی باردار در بیمارستان شفا و بلاهایی که سرش آوردند را خواندم و تا مرز دیوانگی رفتم.
شاید قبلتر، وقتی تصویر آن مادر و دو قلوهای با نمک اما کفنپوشش را دیدم و جایی در گوشهٔ ذهنم، پررنگِ پررنگ، حک شد تا هر بار با یادآوریاش غم، وجودم را پر کند.
نمیدانم دقیقاً از چه موقع. از شدت گرفتن جنایتهایی که تازگی نداشت یا شروع طوفانالاقصی که بیش از همه هیجان و بیتابی را در این دیگ ریخت، یا شاید روزهای خیلی دورتر. دههٔ ۹۰ که در مدرسه، معلم ادبیاتمان سر درسهای مربوط به فلسطین، حرفهای صد من یک غاز تحویلمان میداد که: «تقصیر خودشون بوده. میخواستن طمع نکنن و خونههاشون رو نفروشن!» و من که آنوقتها تازه داشتم سر از این چیزها در میآوردم هرگز نشد به او بگویم حتی اگر اینطور باشد، مگر سرانجام خانه فروختن، کشته شدن است؟ بیرون رانده شدن است؟
هر چه بود این دیگ، آن شب حسابی سرریز شده بود. همان موقع که همسرم، دخترک را ناغافل گذاشت در آغوش من که مشغول خواندن درس امتحان دو روز بعد بودم. گفت: «بگیر فاطمه رو. زدیم!»
میخواست پی اخبار را بگیرد. چندین روز بود که منتظر این خبر بود؛ که منتظر این خبر بودیم.
✍ادامه در بخش دوم؛
هدایت شده از جان و جهان
✍بخش دوم؛
از همان شب که بعد از وحشیبازیشان سر سفارتمان در سوریه، خونمان به جوش آمد و دخترک را گذاشتیم در کالسکه و راهی میدان فلسطین شدیم. همانجا برای فاطمهمان سربند قرمز فلسطین را گرفتیم که وسطش، قبّة الصّخره، میدرخشید.
تا آنجا که نفس داشتم همراه جمعیت فریاد میزدم: «جمهوری اسلامی! انتقام! انتقام!»
خیلی وقت بود منتظر بودیم. منتظر فرصتی که بشود با وجود قانونهای به درد نخور بینالمللی، کاری ملموستر برای مقاومانِ مظلوم غزه انجام داد. چه خونهای پاکی بود خونهای ریخته شده در سفارت، که این فرصت را، قانونی، برایمان مهیا کرد.
اما این دیگ؛ این دیگ آن شب پر شده بود، بیش از همه از ترس. ترس از اینکه حالا واقعا اگر جنگ بشود...؟!
ترس و ایمان، گلاویز شده بودند. من داشتم همچنان شعار میدادم اما شاهد رویارویی آن دو بودم. دست آخر، ایمان، ترس را به گوشهای راند. او میگفت برای آرمان جهانیمان حتماً لازم است هزینه هم بدهیم!
و آن شب؛ آن شب پر شکوه! شب وعدهٔ صادق! تا صبح نخوابیدم از هیجان آن تنبیه بزرگ! دخترک کنارم خوابیده بود و من بیصدا، فیلمهای ارسال شده از موشکها را میدیدم و توی ذهنم صدایشان را تصور میکردم و توی دلم قند، آب میشد.
دلم میخواست صورت دنیا را بگیرم سمت ایران. بگویم نگاه کن! این ما هستیم! ما که تک و تنها، جلوی ظلم ایستادهایم. سالهاست.
دلم میخواست دستم را بگذارم روی دهان گشاد رسانههای دروغباف که میدانستم هرگز ساکت نمیشوند. دلم میخواست میشد آن دهانهای کثیف را ببندم.
دیگ میجوشید و تا میخواست سر برود، چاشنی آرامش به دادش میرسید. آرامشی که نوید میداد، دلها، دست خداست. خدایی که مکرش، بر همهٔ مکرها چیره است. خدایی که حتی در همین کارزار نفسگیر جنگ شناختی هم خدایی کردن را خوب بلد است و جانهای بیدار را در همهٔ دنیا، متوجه عظمت وعدهی صادق ما خواهد کرد. همان خدایی که وعده داده نور عظیم، با آب دهان، خاموش نمیشود.
حالا بعد از نور پر سر و صدای موشکهای ما، به خواست خدا، جهان، سریعتر از همیشه به سمت آرمان جهانی ما، در حرکت است و ما، از بازیگران اصلی این حرکت.
من هم، مادرانه، در تدارک و آماده شدنم. من که آماده شوم، یک خانواده آماده خواهد بود و خانواده، مبدأ جهان است...
#محدثه_سادات_نبییان
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🗓«شما اکنون در طرف درست تاریخ ایستادهاید!»
📝متن نامه حضرت آیتالله خامنهای به دانشجویان حامی مردم فلسطین در دانشگاههای ایالات متحده آمریکا به شرح زیر منتشر شد:
👇بسم الله الرّحمن الرّحیم
✏️این نامه را به جوانانی مینویسم که وجدان بیدارشان آنها را به دفاع از کودکان و زنان مظلوم غزّه برانگیخته است.
✏️جوانان عزیز دانشجو در ایالات متّحدهی آمریکا!
این، پیام همدلی و همبستگی ما با شما است. شما اکنون در طرف درست تاریخ ــ که در حال ورق خوردن است ــ ایستادهاید.
✏️شما اکنون بخشی از جبههی مقاومت را تشکیل دادهاید، و در زیر فشارِ بیرحمانهی دولتتان ــ که آشکارا از رژیم غاصب و بیرحم صهیونیست دفاع میکند ــ مبارزهای شرافتمندانه را آغاز کردهاید.
✏️جبههی بزرگ مقاومت در نقطهای دور، با همین ادراک و احساسات امروز شما، سالها است مبارزه میکند. هدف این مبارزه، توقّفِ ظلمِ آشکاری است که یک شبکهی تروریست و بیرحم به نام «صهیونیستها»، از سالها پیش بر ملّت فلسطین وارد ساخته و پس از تصرّف کشورشان، آنها را زیر سختترین فشارها و شکنجهها گذاشته است. نسلکشیِ امروز رژیم آپارتاید صهیونیست، ادامهی رفتار بشدّت ظالمانه در دهها سال گذشته است.
✏️فلسطین یک سرزمین مستقل است با ملّتی متشکّل از مسلمان و مسیحی و یهودی، و با سابقهی تاریخی طولانی. سرمایهداران شبکهی صهیونیستی پس از جنگ جهانی، با کمک دولت انگلیس، چند هزار تروریست را بتدریج وارد این سرزمین کردند؛ به شهرها و روستاهای آن هجوم بردند؛ دهها هزار نفر را کشتند یا به کشورهای همسایه راندند؛ خانهها و بازارها و مزرعهها را از دست آنان بیرون کشیدند، و در سرزمین غصبشدهی فلسطین، دولتی به نام اسرائیل تشکیل دادند.
✏️بزرگترین حامی این رژیم غاصب، پس از نخستین کمکهای انگلیسی، دولت ایالات متّحدهی آمریکا است که پشتیبانیهای سیاسی و اقتصادی و تسلیحاتی از آن رژیم را یکسره ادامه داده و حتّی با بیاحتیاطی غیر قابل بخشش، راه برای تولید سلاح هستهای را به روی او گشوده و به او در این راه کمک کرده است.
✏️رژیم صهیونیست از روز اوّل، سیاست «مشت آهنین» را در برابر مردم بیدفاع فلسطین به کار گرفت و بیاعتنا به همهی ارزشهای وجدانی و انسانی و دینی، روزبهروز بر بیرحمی و ترور و سرکوبگری افزود.
✏️دولت آمریکا و شرکایش، حتّی از یک اخم در برابر این تروریسم دولتی و ظلم مستمر، دریغ کردند. امروز هم برخی اظهارات دولت ایالات متّحده در قبال جنایت هولناک غزّه بیش از آنچه واقعی باشد، ریاکارانه است.
✏️«جبههی مقاومت» از دل این فضای تاریک و یأسآلود سر برآورد و تشکیل دولت «جمهوری اسلامی» در ایران، آن را گسترش و توانایی داد.
✏️سردمداران صهیونیسم بینالمللی که بیشترین بنگاههای رسانهای در آمریکا و اروپا متعلّق به آنها یا زیر نفوذ پول و رشوهی آنها است، این مقاومتِ انسانی و شجاعانه را تروریسم معرّفی کردند! آیا ملّتی که در سرزمین متعلّق به خود در برابر جنایتهای اشغالگران صهیونیست از خود دفاع میکند، تروریست است؟ و آیا کمک انسانی به این ملّت و تقویت بازوان او کمک به تروریسم به شمار میرود؟
✏️سردمداران سلطهی قهرآمیز جهانی، حتّی به مفاهیم بشری هم رحم نمیکنند. رژیم تروریست و بیرحم اسرائیل را دفاعکننده از خود وانمود میکنند، و مقاومت فلسطین را که از آزادی و امنیّت و حقّ تعیین سرنوشت خود دفاع میکند، «تروریست» مینامند!
✏️من میخواهم به شما اطمینان دهم که امروز وضعیّت در حال تغییر است. سرنوشت دیگری در انتظار منطقهی حسّاس غرب آسیا است. بسیاری از وجدانها در مقیاس جهانی بیدار شده و حقیقت در حال آشکار شدن است. جبههی مقاومت هم نیرومند شده و نیرومندتر خواهد شد. تاریخ هم در حال ورق خوردن است.
✏️بجز شما دانشجویانِ دهها دانشگاه در ایالات متّحده، در کشورهای دیگر هم دانشگاهها و مردم به پا خاستهاند. همراهی و پشتیبانی استادان دانشگاه از شما دانشجویان حادثهی مهم و اثرگذاری است. این میتواند در قبال شدّت عمل پلیسیِ دولت و فشارهایی که بر شما وارد میکنند، تا اندازهای آرامشبخش باشد. من نیز با شما جوانان احساس همدردی میکنم و ایستادگی شما را ارج مینهم.
✏️درس قرآن به ما مسلمانان و به همهی مردم جهان، ایستادگی در راه حق است: فَاستَقِم کَما اُمِرت؛ و درس قرآن دربارهی ارتباطات بشری این است: نه ستم کنید و نه زیر بار ستم بروید: لا تَظلِمونَ وَ لا تُظلَمون. جبههی مقاومت با فراگیری و عمل به این دستورها و صدها نظائر آن به پیش میرود و به پیروزی خواهد رسید؛ باذن الله.
✏️توصیه میکنم با قرآن آشنا شوید.
📝سیّدعلی خامنهای - ۱۴۰۳/۳/۵
🖼 انگلیسی | متن فارسی
هدایت شده از آقای تحلیلگر 🇮🇷✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه هایی که هیچکس تصورش را نمیکرد رخ بدهد در حال اتفاق افتادن است
و این یکی از همان لحظه هاست......
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
@mrtahlilgar1
بسم الله الرحمن الرحیم
📌 برای کسی که ندیده دوستش دارم...
سرمایه ام از شما، عکستان است و شنیده هایی جسته گریخته از این طرف و آن طرف. تازگی ها کتاب سه دیدار آقا نادر را هم خواندم و یکبار به جماران رفتم که بیشتر دلباخته اتان شدم. گاهی با خودم می گویم چه موقع میفهمیم برایمان چه کرده اید ؟ حتی همان دخترک روسری از سر برداشته که با خیال راحت در فضای سبز درندشت کاخ سعدآباد قدم می زند و عکس های یادگاری می گیرد و شاید شب های التهاب، از پنجرهٔ خانه شان فریاد مرگ بر دیکتاتور سر دهد، چه می داند قبل از به پا خاستنت، جهان ما چه شکلی بود ؟ هیچ با خودش فکر میکند قبل از شما، این داشته ها، سهم از ما بهتران بود یا نه؟
چقدر همه چیز را برایمان عادی کردید! دیگر عادی شده سرمان را پایین نیندازیم و فکر کنیم. برایمان عادی شده عددی باشیم! برایمان عادی شده «رعیت» نباشیم.
مثل خورشید تابیدید و گرمای آرمانتان را به همه بخشیدید. حتی آنها که قبولتان نداشتند و ندارند. آن ها که هزار و یک حرف پشتتان میزدند و میزنند. آن ها که باورشان نمیشد و نمی شود یک طلبه یا بقول خودشان «ملا»، از یک گوشه ی کشوری که سال های سال مستعمره ی این و آن بود و هر کسی از مادرش قهر میکرد گوشه ای از داشته هایش را غنیمت می گرفت، بلند شود و دنیا را تکان دهد. حالا میفهمم چرا باورشان نمیشد و نمیشود! چون معادلاتشان با دو دو تا چهار تای زمین است و معادلات شما با دو دو تا چهارتای خدا بود! با ادبیات ان تنصروا الله ینصرکم، با ادبیات و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبنا، با ادبیات اسفار اربعه... آری. هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست!
روحتان شاد آقا سید روح الله بزرگ.
با خودم میگویم شاگرد که چنین است، استاد چگونه است و وقتی استاد بیاید جهانمان چگونه خواهد شد؟!
امروز شاگرد زرنگ مکتبتان که الحق خوب سکان داری را بعد از شما به دست گرفته دل گرمم کرد. گفت نه حذف میشوید و نه تحریف. یعنی جنس «سرآمد» بودن این است. این تخریب های گذرا هم کف روی آب است. دلم گرم شد و مصمم تر!
از منِ دهه هفتادی به شما خمینی کبیر عزیز که ندیده دوستتان دارم و گاهی وقت ها که دلم به تنگ می آید با عکستان درد دل میکنم! پای آرمانتان ایستاده ام. باز شدن گره های جهان، خمینی ها می خواهد!
🖤 بازنشر به مناسبت سالروز رحلت #امام_خمینی (رحمةاللهعلیه)
🌐 نظرتان را ثبت کنید.
🩷 در جستجوی کوچ را دنبال کنید
هدایت شده از کانال حمید کثیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۳ تیر ۱۳۶۸ | نماز جمعه | ۴۰ روز بعد از وفات امام | آقا در نماز جمعه خطبه میخوانند و از امام (ره) میگویند
آقا میگویند:
«... همین ایران بود، همین ملت بود، همین فقه بود، همین قرآن بود، همین نهج البلاغه بود، اما #او_نبود؛ هیچ چیز نبود ...»
پینوشت: بخش کوتاهی از بیانات مربوط به مراسم بیعت مسئولان احداث مرقد امام (ره) در ۲۸ تیر همان سال است.
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
هدایت شده از جان و جهان
#من_هم_فرزند_او_هستم
اول دبیرستان معلمی داشتیم که به ما درس خاصی نمیداد. با او کلاسی داشتیم به اسم «برهان».
هفتهای یک بار، دور کلاس روی صندلیها مینشستیم و او برایمان حرف میزد و اگر سوالی داشتیم، جواب میداد. گاهی هم برایمان سخنرانی و مستند پخش میکرد، با همان تلویزیون قدیمی توی کلاس.
آن کلاس به حساب نمرهای که نداشت، یک زنگ تفریح درست و حسابی بود اما برای من که آن روزها پر از سوال بودم، یک کلاس جدی و مهم محسوب میشد.
کمکم رابطهام با آن خانم معلم دوستداشتنی، صمیمیتر شد. خانم معلم میانسالی که قد کوتاه و صورت تپلی داشت. ریزه میزه بود با پوست سرخ و سفید، و با حرارت حرف میزد.
گاهی بعد از مدرسه، میماندم در اتاقش. همان کلاس برهان. به خاطر مهارتم در کارهای رایانهای، قرار بود در تدوین پاورپوینت برای موضوعات مختلف کمکش کنم. لابلای کار کردن، از او سوال میپرسیدم. او هم مشغول کارهایش بود و جوابم را میداد. گاهی هم کنارم روی صندلی مینشست.
یک بار که روی یکی از همان صندلیهای سبز رنگ دانشآموزی کنارم نشسته بود، از او پرسیدم: «خانم! شما امام رو خیلی دوست داشتید؟»
وقتی حرف امام میشد، چشمهایش برق عجیبی میزد. با همان چشمها و همان حرارت همیشگی گفت: «امام؟... امام هیچ وقت تکرار نمیشه. جونمونم براش میدادیم.»
برایم عجیب بود. من امام را نمیشناختم. مراودهای با سیاست نداشتم. بیشتر حرفهای سیاسی ذهنم، وامگرفته از شبکههای مخالف جمهوری اسلامی بود و ردّی کمرنگ از خاطرات بعضی بزرگترها از دههی پنجاه.
✍ادامه در بخش دوم؛
هدایت شده از جان و جهان
✍بخش دوم؛
بعضی که در راهپیماییها شرکت کرده بودند و تعدادی از آنها هم آنروزها پشیمان بودند از انقلابشان. فضای زندگیام آن روز، این طور اقتضاء میکرد. چطور باید بین این حرفها جمع میبستم؟ تمام کنش سیاسی من آن روزها محدود میشد به یک بار شرکت در راهپیمایی روز قدس. آن هم بخاطر شدت انزجارم از اسرائیل. در همان راهپیمایی خیلی مراقب بودم شعار «جانم فدای رهبر» را با بقیه تکرار نکنم. رهبر که بود؟ او را نمیشناختم. حرفهای ضد و نقیضی دربارهاش شنیده بودم. نمیخواستم خودم را قاطی چیزی کنم که معلوم نبود چقدر درست است. بزرگترها همیشه میگفتند سیاست، بازی سیاستمدارهاست و مردم، این بین، مهرههای بازی. از مهره بودن خوشم نمی آمد.
اما مگر امام که بود که معلم دوستداشتنیام این همه دوستش داشت؟ باید از او بیشتر میفهمیدم.
از همان وقتها وبلاگ شخصیام رنگ و بوی دیگری گرفت؛ روزگار نوجوانی من، روزگار همهگیری وبلاگ بود. همچنان با معلم کلاس برهان، در ارتباط بودم. از او سخنرانی میگرفتم و با مادرم توی خانه تماشا میکردم. درِ دنیای جدیدی روبرویم باز شده بود. کمکم با آدمهای جدیدی آشنا شدم. با کسانی که در وبلاگهایشان از این دنیای جدید مینوشتند. امام در زندگی آنها کسی بود برای خودش. عکسش را توی خانههایشان داشتند. اما این دنیای جدید، از آنچه که فکر میکردم عجیبتر بود. دنیای شبهات، پایانی نداشت.
یک روز که کلافه بودم از دنیای متناقض تازهام، نشستم پای صفحه کلید و هر چه دلم میخواست نوشتم. توی وبلاگم اعلام کردم که: «من یک نوجوانم و دلم میخواهد بیشتر بدانم. این آدمهایی را که از نظر شما مقدّسند، جور دیگری شناختهام. من شنیدهام اهل سیاست، ریالی نمیارزند چه رسد به اینکه بخواهم برایشان جان بدهم یا وارد مبارزهای بشوم. اما دلم میگوید این امام و آقا، آدمهای خوبی هستند. دوستشان دارم. لطفاً کمکم کنید.»
در نظرات همان مطلب بود که یک نفر اعلام آمادگی کرد سوالاتم را جواب میدهد. سوالاتی که شاید رویم نمیشد از معلم برهان بپرسم.
چند تا ایمیل بینمان رد و بدل شد و نشانی خانهمان را برایش فرستادم تا چند تا دیویدی برایم بفرستد. میگفت فیلمها و مستندهایی هست که اگر ببینم، حق و باطل برایم روشنتر میشود.
یکی از مستندها، مستندی بود از شبکهٔ بیبیسی جهانی. راجع به آیتالله خمینی و انقلاب ۱۹۷۹ ایران.
برایم خیلی جالب بود شبکهای که خودش را دشمن جمهوری اسلامی میدانست، علیرغم تلاش زیادش، باز هم نتوانسته بود بعضی حقایق را بپوشاند، خصوصاً راجع به آیتالله خمینی.
شروع کردم بیشتر خواندن و دانستن، پشت کردن به تردید و سلام کردن به اعتماد. گوش دادن صحبتهای امام و آقا از تلویزیون. کمکم دلم شده بود چشمهای که مهر این دو نفر، از آن میجوشید و دیگر عقلم، مقاومتی نمیکرد چون برای پرسشهایش، جواب ردیف کرده بودم.
به خودم که آمدم دیدم سوم دبیرستانم و یک آدم متفاوت. دلم که میگرفت با عکس امام در اول کتاب درسیام درد دل میکردم. آن زمان، تنها عکسی بود که بیرون رایانهام از امام داشتم.
به او میگفتم چقدر دلم میخواست زمانهای را که او در آن زنده بوده درک کنم. چقدر دلم میخواهد راه نیمه تمامش را ادامه بدهم. چقدر دلم میخواهد شبیه شهدا بشوم. از او ممنون بودم که یادم داده بود میشود تعریف تازهای از سیاست داشت و به جهان، نشانش داد.
حالا دیگر خودم را یک نسل چهارمی میدانستم. نسل چهارم فرزندان خمینی...
#محدثه_سادات_نبییان
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
هدایت شده از علیرضا زادبر
#رحلت_امام
خدمتکار امام در قم بدون صف نان میخرید!
امام باخبر شد!
پیرمرد لاغری خدمتکار منزل امام بود که او را "بابا" صدا می زدند! آن اوایل که امام به قم بازگشته بودند یک روز امام صدایش زدند: بابا! شنیده ام تو میروی صف بایستی، مردم می گویند ایشان خدمتکار آقاست و تو را جلو می برند و هر چندتا نان بخواهی به تو میدهند! این کار را نکن! خوب نیست که از این خانه کسی برود و بدون اینکه نوبت را رعایت کند، خرید کند. تو هم مانند دیگران در صف بایست، امتیازی برای تو نباشد.
📚پا به پای آفتاب جلد یک صفحه ۲۱۵
https://eitaa.com/Politicalhistory
هدایت شده از مادران همدل/نسترن بروجردی
﷽
تو راست می گفتی ای مرد
راست می گفتی که سربازانت در گهواره ها هستند!
ما دهه هفتادی ها که حتی آن زمان در گهواره هم نبودیم!
امروز اما انگار قلبمان به تو و اندیشه هایت گره خورده است!
تو به ما از همان کودکی مان اعتماد کردی
به ما هویت دادی
تو خواستی زیر لگدهای پوتین های سربازان آمریکایی، قد نکشیم!
تو خواستی ما پزشک و مهندس و مدیر کشور خودمان باشیم!
تو به ما طعم شیرین استقلال را چشاندی..
تو اجازه دادی ما در امنیت رشد کنیم و بالنده شویم!
تو اسلام عزیز را از مساجد و لای کتاب ها بیرون کشیدی
تو یادمان آوردی اگر موحدیم، همه ی زندگیمان باید موحدانه باشد، نه فقط در مسجد و محراب دم از الله بزنیم
ما یادمان نمی رود روزی در این کشور، اروپایی هایی های مو طلایی برای کار کردن کنار ما، در خاک ما، با منابع ما حق توحش دریافت می کردند!
ما یادمان نمی رود که جوانان ما با دست خالی جنگیدند و ما حتی توان تولید سیم خاردار نداشتیم اما امروز موشک هایمان اسرائیل را نشانه می رود!
سربازان تو امروز در سایه ی استقلال، آزادی و امنیتی که تو برایشان آغازش کردی مشغول کارند
برای پر کردن تمام حفره هایی که امروز مردم این کشور از آن رنج می برند،
همین که پای بیگانه از این کشور قطع باشد کافیست...
همین که سرمشق را برایمان نوشتی کافیست
ما ادامه می دهیم
راهت را
نگاهت را
ما دوستت داریم ای مرد
به وسعت یک تاریخ
دوستت داریم
✍#نسترن_بروجردی
https://eitaa.com/joinchat/3591111202C614c3a2ec7