eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
809 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 :) دل را ، بہ فداے قدمت مے ریـزم... یڪ بارِ دگر ، اگر تـو تڪرار شوی :) ♥️ 🍃 ♥️ @Syed213
4_5780402561618018986.mp3
3.93M
من هستم ۴ ✋ سلسله مراتب مهدویت با نام من هستم✋ شیعه به دنیا آمده ایم تاموثر در امر ظهور باشیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ -شهیدمصطفی‌صدرزادھ :)🕊🍃!- +بازاین‌فلشوروشن‌کرد😅 ازدستش ندید ها☺️🌼
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
‌ -شهیدمصطفی‌صدرزادھ :)🕊🍃!- +بازاین‌فلشوروشن‌کرد😅 ازدستش ندید ها☺️🌼
‌ -یکبارفاطمہ‌راگذاشت‌روی‌اپن‌آشپزخانھ‌و بہ‌اوگفت:بپربغل‌بابا🌱 وفاطمھ‌بہ‌آغوش‌اوپرید... بعدبه‌من‌نگاه‌کردوگفت: -ببین‌فاطمہ‌چطوربه‌من‌اعتمادداشت. اوپریدومی‌دانست‌کہ‌من‌اورامی‌گیرم،اگرما اینطوربہ‌خدااعتمادداشتیم‌همہ‌مشکلاتمان حل‌بود :)♥️✨ توکل‌واقعی‌یعنی‌همین‌کہ‌بدانیم‌درهر شرایطی‌خدامواظب‌ماهست🖐🏻 🌻
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ و در حوالیِ هوایِ تو نفس کشیدن معنایِ کاملِ زندگی ست. ━━━━💠🌸💠━━━━ 🌛🌚 🌱 @syed213
🎗امیرالمؤمنین‌ علی علیه السلام: 🎭کم‌رویی مانع روزی است. غررالحکم/حدیث ۲۷۴ 🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸 🕊@syed213
4_5785226561510703868.mp3
3.27M
من هستم 5 ✋ سلسله مراتب مهدویت با نام من هستم✋ شیعه به دنیا آمده ایم تاموثر در امر ظهور باشیم...
دعا کنید شهید نه اینکه فقط شهید اصلا تا شهید که شهید @syed213
♥️ خواهی اگر از قافله جایت نگذارند باید شـــهـــدا ندارند @syed213
شهید شدن یک نیست!!! گلی است که برای شکوفا شدنش باید دل بخورے💔 ♥️✨ @syed213
کتاب هرشب تقدیم نگاه مهربونتون🌺
کتاب نشانه ها پس از ماجرايي كه براي پسر معتاد اتفاق افتاد، فهميدم كه من برخي از اتفاقات آينده نزديک را هم ديده ام. نميدانستم چطور ممكن است. لذا خدمت يكي از علما رفتم و اين موارد را مطرح كردم. ايشان هم اشاره كرد كه در اين حالت مكاشفه كه شما بودي، بحث زمان و مكان مطرح نبوده. لذا بعيد نيست كه برخي موارد مربوط به آينده را ديده باشيد. بعد از اين صحبت، يقين كردم كه ماجراي شهادت برخي همكاران من اتفاق خواهد افتاد.يكي دو هفته بعد از بهبودي من، پدرم در اثر يك سانحه مصدوم شد و چند روز بعد، دار فاني را وداع گفت. خيلي ناراحت بودم، اما ياد حرف عموي خدا بيامرزم افتادم كه گفت: اين باغ براي من و پدرت هست و به زودي به ما ملحق ميشود. در يكي از روزهاي دوران نقاهت، به شهرستان دوران كودكي و نوجواني سر زدم، به سراغ مسجد قديمي محل رفتم و ياد و خاطرات كودكي و نوجواني، برايم تداعي شد. يكي از پيرمردهاي قديمي مسجد را ديدم. سالم و عليك كرديم و براي نماز وارد مسجد شديم.يكباره ياد صحنه هايي افتادم كه از حساب و كتاب اعمال ديده بودم.ياد آن پيرمردي كه به من تهمت زده بود و به خاطر رضايت من، ثواب حسينيه اش را به من بخشيد.اين افكار و صحنه ناراحتي آن پيرمرد، همينطور در مقابل چشمانم بود. باخودم گفتم: بايد پيگيري كنم و ببينم اين ماجرا تا چه حد صحت دارد. هرچند ميدانستم كه مانند بقيه موارد، اين هم واقعي است. اما دوست داشتم حسينيه اي كه به من بخشيده شد را از نزديك ببينم.به آن پيرمرد گفتم: فلاني را يادتان هست؟ همان كه چهار سال پيش مرحوم شد. گفت: بله، خدا نور به قبرش بباره. چقدر اين مرد خوب بود. اين آدم بي سر و صدا كار خير ميكرد. آدم درستي بود. مثل آن حاجي كم پيدا ميشود. گفتم: بله، اما خبر داري اين بنده خدا چيزي تو اين شهر وقف كرده؟ مسجد، حسينيه؟!گفت: نميدانم. ولي فلاني خيلي با او رفيق بود. حتماً خبر دارد. الان هم داخل مسجد نشسته.بعد از نماز سراغ همان شخص رفتيم. ذكر خير آن مرحوم شد و سؤالم را دوباره پرسيدم: اين بنده خدا چيزي وقف كرده؟اين پيرمرد گفت: خدا رحمتش كند. دوست نداشت كسي خبردار شود، اما چون از دنيا رفته به شما ميگويم.ايشان به سمت چپ مسجداشاره كرد و گفت: اين حسينيه را ميبيني كه اينجا ساخته شده. همان حاج آقا كه ذكر خيرش را كردي اين حسينيه را ساخت و وقف كرد. نميداني چقدر اين حسينيه خير و بركت دارد.الان هم داريم بنايي ميكنيم و ديوار حسينيه را برميداريم و ملحقش ميكنيم به مسجد، تا فضا براي نماز بيشتر شود.من بدون اينكه چيزي بگويم، جواب سؤالم را گرفتم. بعد از نماز سري به حسينيه زدم و برگشتم. من پس از اطمينان از صحت مطلب، از حقم گذشتم و حسينيه را به باني اصلي اش بخشيدم. شب با همسرم صحبت‌ميكرديم. خيلي از مواردي كه براي من پيش آمده، باوركردني نبود.بالبخند به خانمم گفتم: اون لحظه آخر به من گفتند: به خاطر دعاهاي همسرت و دختري كه تو راه داري شفاعت شدي. به همسرم گفتم: اين هم يك نشانه است. اگه اين بچه دختر بود، معلوم ميشه كه تمام اين ماجراها صحيح بوده. در پاييز همان سال دخترم به دنيا آمد. اما جداي از اين موارد، تنها چيزي كه پس از بازگشت، ترس شديدي در من ايجاد ميكرد و تا چند سال مرا اذيت ميكرد، ترس از حضور در قبرستان بود! من صداهاي وحشتناكي ميشنيدم كه خيلي دلهره آور و ترسناك بود.ً اما اين مسئله اصلا در كنار مزار شهدا اتفاق نمي افتاد. در آنجا آرامش بود و روح معنويت كه در وجود انسانها پخش ميشد. لذا براي مدتي به قبرستان نرفتم و بعد از آن، فقط صبح هاي جمعه راهي مزار دوستان و آشنايان ميشدم. اما نکته مهم ديگري را که بايد اشاره کنم اين است که: من در كتاب اعمالم و در لحظات آخر حضور در آن دنيا، ميزان عمر خودم را كه اضافه شده بود مشاهده كردم. به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پايان رسيده! من اکنون در وقت هاي اضافه هستم!اما به من گفتند: مدت زماني كه شما براي صله رحم و ديدار والدين و نزديكانت ميگذاري جزو عمر شما محسوب نميشود. همچنين زماني كه مشغول بندگي خالصانه خداوند يا زيارت اهلبيت هستيد، جزو اين مقدار عمر شما حساب نميشود. ادامه دارد.. باماهمراه‌باشید.. @syed213