سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#تلنگر 🥀
حاجی اینجا روسری ها عقب نشینی کردند ...
دشمن محاصرمون کرده !
رو پشت بوم ها بمب های بشقابی گذاشته !
قلب و فکرمون رو هدف گرفته !
خیلی تلفات دادیم ...
حاجی اینجا مانتو ها دیگه دکمه نداره...
اونم با آستین های کوتاه !!!
سلاح جدیدشون ساپورته
حاجی صدامو میشنوی ؟
حـــــــاجـــــــــی ؟
( صدای بیسیم قطع و وصل میشه )
حاجی صدای منو میشنوی ؟
بیسیم قطع شد ...😔
دیدار به قیامت... 💔
چاۍتلخِروضہ
زخمِقلبِماراخوبکرد
حبہیقندیبہمادادندو
مرهمجمعشد :)💛🌿-
@syed213
کتاب #سهدقیقهدرقیامت
تجربه ای جديد
كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و باياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته. بارها در جلسات و يا در برخورد با برخي دوستان، اين كتاب به من هديه داده ميشد! آنها من را كه راوي كتاب بودم نميشناختند، و من از اينكه اين كتاب در زندگي معنوي مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم.يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم. يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا
مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد.بي مقدمه سلام كرد و گفت: ميخواهم بروم بيمارستان ... من
پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان
كجاست؟گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود.اين خانم يكي از كتاب ها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد.تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم.
خيلي تشكر كرد و پياده شد. من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و... چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار
ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم. همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري
از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهراً او خوب مرا ميشناخت! شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سالم كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير.گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم.گفتم: بله، حال شما خوبه؟
رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود. ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد.گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از
همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم.گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟!درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شده ام. يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم. من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشته ام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم،
تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!ً من كاملا مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما، ملك الموت مهربان و بهشت و زيبايي ها را نديدم!دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود.
اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم.يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول
ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟
ادامهدارد...
باماهمراهباشید..
#کپیممنوع
@syed213
کتاب #سهدقیقهدرقیامت
گفتم: من با تمام بدي ها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي ام وارد نكنم. حتي در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و...آن فرشته گفت: بله، درست ميگويي، اما هزار و صد نفر از مردان
هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي!وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و
چهره اي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟!
با لباس هاي تنگ و نامناسب و آرايش و موهاي رنگ شده و بدون حجاب صحيح از خانه بيرون مي آمدي، اين تعداد از مردان، با ديدن شما دچار مشكلات مختلف شدند. بسياري از آنها همسرانشان به زيبايي شما نبودند و زمينه اختلاف
بين زن و شوهرها شدي. برخي از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبايي شما به گناه افتادند و...
ُ گفتم: خب آنها چشمانشان را حفظ ميكردند و نگاه نميكردند. به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريم ها و حجاب را رعايت ميكردي و آنها به شما نگاه ميكردند، ديگر گناهي براي شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد.اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در
گناه آنها شريك هستي. تو باعث اين مشكلات شدي و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگي آرام است. تو آرامش زندگي آنها را گرفتي و اين حق الناس است. پس به واسطه حق الناس اين هزار و صد نفر، در گرفتاري و عذاب خواهي بود تا تك تك آنها به برزخ بيايند و بتواني از آنها رضايت بگيري.اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم. هرچه گفتند قبول كردم. بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم.
درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا افتادم. همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا به من فرصت جبران بده. خدا...
تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم. اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده. دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم،
مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده!دستان من با حلقه اي از آتش سوخته و هنوز جاي تاول هاي آن روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم.من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم.
ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلاليت بطلبم؟اين خانم حرف هاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد. من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد. جز اينكه يكي از علماي رباني
را به ايشان معرفي كنم.
پایان
@syed213
♥️ امیــر المومنین علیه السلام :
درشگفتم از کسی که نا امیـد است
حال آنکه میتواند #آمرزش بخواهد.
📚 نهج البلاغـه.حکمت۸۷
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
🕊 #نهج_البلاغه ای شویم
@syed213
4_5823164170845029201.mp3
3.94M
من هستم 10 ✋
سلسله مراتب مهدویت با نام
من هستم✋
شیعه به دنیا آمده ایم تاموثر در امر ظهور باشیم...
🥀 ۵ صفر، شهادت *حضرت رقیه (س) 🌹*
🏴 از دردهایم با تو میگویم پدرجان
از گوشواره از النگویم پدرجان
تنها نشانی مانده آن هم جای زخم است
دشمن شبیخون زد به گیسویم پدرجان
🥀🥀🥀
دیشب گلت از روی ناقه بر زمین خورد
انگار که در کوچه ها مادر زمین خورد
از زخمهای صورتم بابا گمانم
فهمیده ای که دخترت با سر زمین خورد
🍁🍁🍁
درد شدید مفصل زانو بماند
سوز ورمهای سر بازو بماند
دیشب نبودی حرمله بدجور میزد
لبها بماند...گوشه ی ابرو بماند
🍂🍂🍂
هی لا به لای رد شدنها سنگ خوردیم
از هیزها از بد دهنها سنگ خوردیم
در بین کوچه از جوان و کودکان و
بالای بام از پیر زنها سنگ خوردیم
🥀🥀🥀
مرد یهودی سوی چشمان مرا برد
خولی لگد زد نیمی از جان مرا برد
بابا! تلفظ کردن نام تو سخت است
بدجور مشت زجر دندان مرا برد
🌹 رسانه باشیم... 💓
4_6001508053541718423.mp3
4.93M
#دفاع_مقدس
برپا مردان خدا همت کنید
شاعر:#حاج_حبیب_الله_معلمی
اسلام اگر بیند جان را نثارش می کنم
حاج صادق اهنگران
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[#کلیپ 🎬]
⛵️🏂🛴 جوانی کن اما...
👈زرنگ باش⚡️ نون🥖🍞 دنیا رو بخور و برا آخرت کار کن💪
👤استاد #رائفی_پور
🖤
@syed213
♥️♥️♥️
♥️♥️
♥️
#شــهــادت ❤️
شهادت لباس #تک سایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید،
هر وقت به سایز این لباس تک سایز در آمدی #پرواز می کنی
مطمئن باش
#شهیدآوینے
@syed213
━━━━💠🌸💠━━━━
گر دخترکی پیش پدر ناز کند
گره کرب و بلای همه را بازکند
━━━━💠🌸💠━━━━
#شبتون_حسینی 🌚
🏴 @syed213
دلـم از فرط گنــه سنـگ شده کــاری کن
که نفس های تو در سنگ اثـر خواهد کرد🍃
@syed213
حاج حسین یکتا:
بچهها دلاتونُ تحویل ارباب بدید! دلت رو بده تحویل ارباب و بگو شب اول قبر سالم تحویلم بده!
@syed213
🧡حضرت علی علیه السلام :
🍂در آغاز سرما خود را بپوشانید و در پایانش
از آن استقبال کنید، زیرا با بدنها همان میکند
که با برگ درختان انجام میدهد.
در آغازش میسوزاند و در پایان میرویاند.🍂
📚نهج البلاغه، حکمت128
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
🕊 #نهج_البلاغه ای شویم
@syed213
#شــــهــــیـــــدانــــــه🕊🕊
گفت : اسڪله چه خبر ؟!
گفتم : منتظر شماست برے شهید شے :)
خندید و رفت ☺️
وقتے جنازه اش رو آوردݧ گفتم : من شوخے ڪردم تو چرا #شهید شدے ؟! !!
❤️ @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ دستایی تو کاره که شما ندونی هشت سال جنگ چی بوده....
👤استاد رائفی پور
به مناسبت هفته دفاع مقدس
🍃🍂🍃🍂🌹🍂
4_5827889957720556331.mp3
2.98M
من هستم ۱۱ ✋
سلسله مراتب مهدویت با نام
من هستم✋
شیعه به دنیا آمده ایم تاموثر در امر ظهور باشیم...
میگُفت:
وقتے همہچے واست
تیره و تآر میشھ▪️
خدا رو با این اسم صدا بزن
یا نورَ کُلِّ نور :)💚🌱
@syed213