فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ توطئه گروهک تروریستی منافقین برای فتنهگری در زیارت اربعین؛ زوار هوشيار باشند
👤 یک مسؤول امنیتی عراقی:
🔸 طبق بررسیهای بهعملآمده، گروهک تروریستی منافقین قصد دارند در ایام منتهی به اربعین حسینی، با ایجاد درگیریهای صوری و فتنهانگیزی قومیتی، مسیر پیادهروی اربعین را به آشوب بکشانند.
🔸 عناصر منافقین در صددند در قالب تیمهای دو یا چند نفره، متشکل از یک یا چند خانم و آقا با پوشش زوار عادی، در نقاط مختلف مسیر و موکبها، اقدام به داد و فریاد و درگیری نمایند که در این توطئه، طرح ادعای اهانت ناموسی و آزار جنسی، به عنوان بهترین دستاویز قلمداد شده است.
🔺 انتظار میرود زوار ایرانی و عراقی، فریب این قبیل نزاعها و درگیریهای تصنعی را نخورند و خدایناکرده باعث خونریزی در مسیر زیارت سیدالشهداء (عليهالسلام) نشوند و اینگونه فتنهانگیزیها را در نطفه خفه کنند.
☑️ @syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_هفتاد_و_یک
#فصل_ششم_کتاب
#پلهپله_تا_ملاقات_خدا
#از_زبان_هادی_صدرزاده_پسرعموشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💠 یکی از مهمترین دغدغههایش برای ورود به دانشگاه این بود که جای بچه حزباللهیها در این فضاها کم است. مدام هم به من میگفت: «خوب درس بخونو دکترا بگیر که بتونی کرسی استادی بگیری و خوراک فکری برای بچههای مردم درست کنی!»
💠 مصطفی خیلی دغدغهی ورود به سپاه را داشت. به خاطر چاقوهایی که در سال ۱۳۸۸ خورده بود و شکستگی گوشش، در بخش پزشکی او را رد کرده بودند. 😔 به نظرشان آمده بود که مصطفی شروشور دارد. وقتی ردش کردند با ناراحتی پیشم آمد و گفت: «وارد شدن به سپاه کار حضرت فیله!»😔
💠 از سال ۱۳۸۹ صمیمیت ما خیلی بیشتر شد.💕 برای کارشناسی ارشد آمده بودم تهران. تنها کسی که خیلی خوب حرفهایم را میفهمید، مصطفی بود. برای همین آخرِ هفتهها خانهی پدربزرگم بود.
💠 آنقدر دوستش داشتم که تمام عشقم دیدن مصطفی بود. 😍 زمانی که بود، وقتش برای بسیج و مسجد خانوادهاش بود. برای همین حتی دیدارهای کوتاهمان هم برایم باارزش بود. اسم صحبتهایمان را "چقچق" گذاشته بودیم.😉 وقتی همدیگر را میدیدیم میگفت: «هادی داداش بیا با هم یهکم چقچق کنیم!»😉
💠 آن موقع کارش در استخر بود. یک بار که داشتیم با هم چقچق میکردیم، بچههای داخل استخر را نشانم داد و گفت: «باید به بچهها خیلی اهمیت بدیم!» بعد برایم چند مثال از پیامبر (ص) زد که چطور با بچه ها بازی میکرد.
یک بار دیگر هم به من گفت: «تا میتونی پاچهخواری معلم و بزرگترا رو بکن!»
💠 هرازگاهی با خودم که فکر میکنم میگویم: ای کاش مصطفی فقط برای من بود و میتونستم زمان را در جایی نگه دارم تا اینکه چقچقامون تا بینهایت ادامه پیدا میکرد!
💠 بعد از رفتنش به سوریه قدر حرفهایمان را بیشتر دانستم. چون مطمئن بودم که مصطفی جز با شهادت طور دیگری نمیرود.
✨او مرد بود و من به او تکیه میکردم.✨
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم_ انتشارات روایت فتح
@syed213
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
5385697_380.mp3
15.85M
قدم قدم....با یه علم....انشاالله اربعین میام سمت حرم...🌹
🎙 #سیدرضانریمانی
@syed213