eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
813 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب آن شب خیلی خوش گذشت ،مامان اینها هم بودند.در این دورهمی نُقل مجلس بودی.وقت برگشتن مامان تعارف کرد:《بیایین منزل ما.》 _چشم میایم! گفتم:《مصطفی تروخدا،ما هنوز یه شب خونه خودمون نخوابیدیم!》 گفتی:《نه دیگه،دل مامان میشکنه!》 در خانه مادرم رفتی سراغ رختخواب ها و در حالی که جا را پهن میکردی،برای مادرزن زبان می ریختی:《مامان من دوست دارم بیشتر بیام خونه‌تون،دخترتون اجازه نمیده!》 _برات دارم آقا مصطفی!حالا هی خودت رو شیرین کن! صبح زود بیدارم کردی:《عزیز،بلند شو باید بریم سفر.》 _سفر کجا؟ _توی راه بهت میگم.من رفتم ماشین رو گرم کنم،فاطمه رو بردار بیا! بعد از اینکه راه افتادی متوجه شدم ،قرار است برویم قم دیدن مادر شهید صابری. ■■■ بعد از آنکه آنجا رفتیم ،شروع کردی تو گوشم خواندن :《عزیز بریم کرمان؟》 _آقا مصطفی میدونی چقدر راهه؟ _میدونم،ولی هرجا خسته شدی بگو نگه میدارم.دلم‌میخواد یه تفریح درست و حسابی بکنی! به کرمان که رسیدیم،رفتیم خانه حاج حسین بادپا.خانواده های دو تن از دوستانت هم همراهمان شدند و حالا شده بودیم سه ماشین.از خانه آقای بادپا شب راه افتادیم برای دیدن حاج قاسم سلیمانی. باورم نمیشد.گفتی:《حاجی هیئت داره.》 _جدی میگی؟اصلا باورم نمیشه از نزدیک بشه دیدش!اگه ببینمش،شکایتت رو بهش میکنم! _توروخدا عزیز،آبروم رو نبری! وقتی رسیدیم هیئت،سفره پهن بود:مردانه و زنانه.حاج قاسم به استقبالمان آمد.حرف هایتان را که زدید رفتم جلو.دویدی کنار حاج قاسم ایستادی و با دست کشیدن به محاسن و چشم و ابرو آمدن‌،از من خواستی که چیزی نگویم.دلم برایت سوخت و سکوت کردم.وقتی حاج قاسم تعریفت را میکرد،احساس کردم چقدر خوشحال شدی.برای خوردن شام که رفتیم،من و خانم بادپا در قسمت زنانه کنار هم‌ نشستیم. ادامه دارد... با ما همراه باشید.. @syed213
مرا ببَخش که اینگونه دلتَنگ به تو می‌ اَندیشم.. 💔 🕊@syed213
ڪاش می شد حال خوبـــــ را لبخند زیبا را، بعضی دوست داشتݩ ها را ❤️ خشک کرد... لای کتابـــــ گذاشت و نگهشان داشت... 🌿 🕊@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یابن‌الحسن هر روز با گناهم دلت را شکسته‌ام... شهید آوینی: سربازان امام زمان(عج) از هیچ چیز جز گناهانِ خویش نمی‌هراسند 🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸 🕊 ای شویم @syed213
♥️:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ امام صادق{؏}↯ لا یَنالُ شَفاعَتَنا مَن استَخَفَّ بِالصَّلاةِ؛ هرکس نماز را سبک بشمارد ، بشفاعت ما دست نخواهد یافت. 📿 🙏 🕊 @syed21
کاری را انجام دهید که موجب خشنودی قلب امام زمان (عج) گردد. شهید غلامرضا عقیقی ❤️ @syed213
📸 امروز ارتباط تصویری رهبر انقلاب با همایش سراسری قوه قضائیه 🔰 مبارزه با فساد در این دوره به اوج خود رسیده 👈 بدون اغماض و بر اساس حق و عدل و قانون با فساد مبارزه کنید 🔻 رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز (شنبه) در ارتباط تصویری با رئیس و مسئولان عالی قضایی با ابراز خرسندی از اقدامات انجام شده در یک سال اخیر، بر لزوم استمرار حرکت تحولی در قوه قضائیه به صورت متوازن و با محوریت مردمی بودن قوه تأکید کردند و گفتند: 🔹️ مبارزه با فساد که در این دوره به اوج خود رسیده است باید بدون اغماض و بر اساس حق و عدل و قانون و همچنین بدون تعدی و ظلم به افراد بیگناه با قدرت ادامه یابد. 🔹️ مبارزه با فساد از دوره قبل در قوه قضاییه آغاز شده بود و اکنون به اوج خود رسیده است. 🔹️ مردم از مبارزه بدون ملاحظه و بدون اغماض با مفسد امیدوار می شوند زیرا فساد مالی و اقتصادی همچون ویروس کرونا، بسیار خطرناک و به‌شدت واگیردار و مُسری است. 🔹️ باید مبارزه با فساد، در درجه اول در داخل قوه و به صورت جدی و کارشناسی انجام شود، زیرا تبعات و ضربه فساد در داخل قوه قضاییه بسیار سنگین خواهد بود. 🔹️ ملاک در مبارزه با فساد باید فقط حق، عدل و قانون باشد و هیچ ملاحظه دیگری در کار نباشد. 🔺️ البته همانطور که در برخورد با فساد نباید اغماض وجود داشته باشد اما افراد بی‌گناه هم نباید مورد تعدی قرار گیرند و رسیدگی‌ها باید کاملاً بر اساس قانون و عدالت و بدون جوگیری انجام شود. ۹۹/۴/۷ @syed213
🙂دعوتتون میکنم به زیارت مجازی 🙂 🦋اگه گفتید زیارت کی؟🌸 مردخدا🖇♥️ مالک اشترسیدعلی🖇♥️ سرباز وطن 🖇♥️ سردارسپهبد🖇♥️ حاج قاسم سلیمانی🖇♥️ ماروهم دعاکنید☺️😔 زیارت مجازی مزار مطهر شهید سلیمانی soleimany.ir/tour/ 🍃 @syed213🍃
ترسم چو بازگردی... از دست رفته باشم... اللهم عجل لولیک الفرج @syed213
♥️:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ پیامبراکرمﷺ‌‌↯ مَن صَلّی رَکعَتَینِ یَعلَمُ مایَقولُ فِیهما اِنصَرَفَ وَ لَیسَ بَینَه وَ بَینَ اللهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - ذَنبٌ؛ هر کس دو رکعت نماز بخواند و بداند چه می گوید، از نماز فارغ می شود، درحالی که میان او و میان خدای عز و جل گناهی نیست. 📿 🙏 🕊 @syed21
قسمتی از کتاب تقدیم نگاه مهربونتون🌺🌺
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب _حاج حسین چند روزه مدام از سید ابراهیم تعریف میکنه و میگه داره میاد. تازه دوزاری ام افتاد که از قبل قرارومدارها را گذاشته بودی و سفر کاری را به پای سفر تفریحی به خاطر من زدی. شب خانه حاج حسین بادپا ماندیم و صبح قرار شد بریم باغ شازده. از خانم بادپا پرسیدم:《اونجا پله داره؟》 _صدتایی داره. _صدتا! آمدم اتاق :《دستت درد نکنه آقا مصطفی ،خیلی هوای منو داری! با خودت نمیگی این زن حامله چطور صدتا پله رو بالا و پایین بره؟》 گفتی:《الان درستش میکنم!》 رفتی بیرون و کمی بعد صدای حاج حسین آمد که با تلفن صحبت میکرد:《ما مریض داریم،نمیشه از در اصلی بیایم؟از در بالا؟》 هماهنگی انجام شد و با خوشحالی گفتی:《عزیز راه بیفت که باغ شازده عجب دیدنیه!》 رفتیم و از در بالا وارد شدیم‌.ناهار دل چسبی خوردیم و از آن بالا به منظره روبه‌رویمان نگاه کردیم.وای که چقدر زیبا بود!درختان و گل ها و عمارتی قرینه.در رستورانش بودیم و کنار آب فیروزه ای و روان‌.چند تا عکس گرفتی که حاج حسین آمد و شروع کرد به تعریف از تو:《حاج خانم،سید ابراهیم یه چیز دیگه‌س توی رزمنده ها!》 ار تعریف میکرد و من سکوت کرده بودم.در دلم قند آب میشد،اما لب از روی لب بر نمیداشتم‌.این عادتم بود.خوب یا بد،هر وقت کسی از تو تعریف میکرد با همه شادی و غرور سکوت میکردم،سکوت. ■■■ شب دوم هم در خانه حاج حسین بادپا بودیم.صبح برای نماز که بیدار شدم،صدای صحبت تو را با حاج حسین شنیدم. _حاجی حالا چیکار کنیم؟ سرشک کشیدم.دیدم حاج حسین روبه‌روی تلویزیون نشسته بود و تسبیح می انداخت:《توکل به خدا.》 چادرم را سر کردم و آمدم داخل،پرسیدم:《چیزی شده آقا مصطفی؟!》 _به یمن حمله کردن! حاج حسین گفت:《{افَوّضُ اَمری اِلَی الله }نگدان نباشین!》 بعد از خوردن صبحانه حاج حسین گفت:《آماده بشین بریم خونه فامیل شیخ محمد.》 _کجاست حاجی؟ _یکی از روستاهای کرمان ،پشت کوه دشتی. پابه‌ماه بودم و اوضاع و احوالم خوب نبود،اما نمیشد نه بیاورم. اینبار با یک ماشین راه افتادیم.من و خانم بادپا و بچه ها عقب،تو و حاج حسین جلو.در راه صحبت میکردیم که حاج حسین گفت:《خانمِ من هر وقت میخوام راهی سوریه بشم،جلوتر از اینکه به زبون بیارم،ساکم رو حاضر میکنه!》 رو کردم به خانمش:《واقعا؟》 _بله!وقتی میبینم اینقدر دوست داره بره،مانعش نمیشم. ادامه دارد... با ما همراه باشید... @syed213