eitaa logo
|گردان‌سیدابراهیم|
498 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1هزار ویدیو
3 فایل
•﷽• . راه‌ِ‌شهدا‌رو‌باید‌رفت نه‌فقط‌دربارش‌حرف‌زد! آشناشو‌بااین‌راه‌بعدتوش‌قدم‌بردار‌ خودشھداهم‌کمکت‌می‌کنن🌿 . ◾️شرایط داره بلاخره✌️🏽(: " @sharayt " . ◾️اینجاحرف‌میزنیم " @brobach_gordan "
مشاهده در ایتا
دانلود
1_951323018.mp3
10.64M
+دلم‌بیتابھ‌براے...❤️ "⁸⁷روز تا محرم...🌱" 🖤ـے ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1180303441Cbd7ac44284
یه حمایتی خیلے ویژژژهههه.....✌️🏻❤️ کانال سردار دلها از اول کانال دنبالش کنین که خیلی عاللیهههه🌿 یه کانالی که از سردار برامون میگه و متن میزاره🥀💔 https://eitaa.com/joinchat/3169517688Cc802111a9d
.•بسم‌اݪلھـ‌الࢪحمݧ الرحیــݥ•....🌿 🥀
🕊🖇 ________ بهار آمده... امّا هوا غم انگیز است هوایِ بی تـو ؛ دقیقا هوای پاییز است 🍁 👊🏻 ----------------------------- 🌿j๑ïท➺°.•| https://eitaa.com/joinchat/1180303441Cbd7ac44284
|گردان‌سیدابراهیم|
#دلتنگے_شهدایی🕊🖇 #پروفایل ________ بهار آمده... امّا هوا غم انگیز است هوایِ بی تـو ؛ دقیقا هوای
❤️🖇 ________________ تلویزیون فیلم دفاع مقدس گذاشته بود ،📺🕊 و تو کانال یاب از دستت نمی افتاد با چه شوقی نگاه میکردی ! 😍 بعد از تمام شدن فیلم از این کانال به آن کانال میزدی تا شاید فیلم دیگری با همین مضمون ببینی 🌿 _کاش بازم فیلم دفاع مقدس نشون بدن 😕 دیدنش برای نسل امروز خوبه :) ♥️ 🥀 +آقا مصطفے خیلے دنبال جبهه و جنگی ها ! جریان چیه؟! 🧐 _بعدا میفهمی عزیز 💞 بعد ها فهمیدم که وارد فاطمیون شدی و در سوریه خودت را افغانستانی جا زدی 😇 همچنین فهمیدم که در آنجا کسی جز حفاظتی ها خبر نداشتند تو ایرانی هستی 🤫 فهمیدم که روزی تو را میخواهند و میگویند به تو شک دارند ؛ اما فرمانده ات ابوحامد ( 🌱) وساطت میکند و نمی گذارد تو را برگردانند ❣ دلیل.اینکه.تمام.تلاش.تو.این.بوده.که.حتی.حفاظتی.ها.را.گول.بزنی.و.در.سوریه.بمانی؛ [عشق به خانم زینب س بوده :) ♥️ ✨] ♥️ راوی ، همسر شهید 🌊 👊🏻 ----------------------------- 🌿j๑ïท➺°.•| https://eitaa.com/joinchat/1180303441Cbd7ac44284
🦋✨ ________________ 👌🏻همه رفتنی اند چقدر خوبه که زیبا بریم ... 💔 😊 👊🏻 ----------------------------- 🌿j๑ïท➺°.•| https://eitaa.com/joinchat/1180303441Cbd7ac44284
|گردان‌سیدابراهیم|
#دلتنگی_شهدایی🦋✨ ________________ 👌🏻همه رفتنی اند چقدر خوبه که زیبا بریم ... #شهید_دستغیب💔 #مهمان
💛✨ ________________ شیعیان موسی ابن جعفر(ع)، این وصیت به شماست👇🏻 فرمود: من به شما وصیت می کنم که اگر کسی در طرف راستت حرف بد به تو زد، حرف ناشایست زد و بعد رفت و از طرف چپ آمد عذر خواست، گفت ببخشید. من اشتباه کردم. فورا بگو خیلی خوب و بپذیر 🙂♥️ و مبادا بر گردی بگی تو همچی گفتی؟خودتی. یا چنین و چنانی و سختگیری کنی 🤨 حتی از رسول اکرم (ص) رسیده که اگر کسی معذرب را نپذیرفت، به شفاعت رسول خدا(ص)نمی رسد.😔🥀 💔 👊🏻 ----------------------------- 🌿j๑ïท➺°.•| https://eitaa.com/joinchat/1180303441Cbd7ac44284
|گردان‌سیدابراهیم|
#چند‌ثانیہ‌مستۍ ⇠
•|💚🍃|• ✨👌 🌱گفتـــم خدآیا:‌ ازبین‌اون ڪہ ڪـردم... ... 🌹ان‌الله‌یغفرالذنوب‌جمیعا ... تو‌فقط‌بیـــا...! من‌همشو‌میبخشـم‌...ツ 👊🏻 ----------------------------- 🌿j๑ïท➺°.•| https://eitaa.com/joinchat/1180303441Cbd7ac44284
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|گردان‌سیدابراهیم|
🌈 #قسمت_هشتاد_وهفتم 🌈 #هرچی_تو_بخوای بالبخند گفت: _حالا پیش به سوی منزل پدرخانم.😊 گفتم: _آقاسید☺️
🌈 🌈 _.... بالاخره یه تاکسی اومد که سه تا خانم سوارش بودن.دو تا خانم بدحجاب عقب و یه دختر خانم محجبه جلو نشسته بود... خیلی عجله داشتم ولی مردد بودم سوار بشم یا نه..در جلوی تاکسی باز شد و دخترخانم محجبه پیاده شد.بدون اینکه به من نگاه کنه گفت: _شما بفرمایید جلو بشینید،من میرم عقب.👌 تشکر کردم و نشستم.یه کم جلو تر دو تا خانم پیاده شدن و یه پسر بی ادب سوار شد.من از اینکه اون پسره کنار اون دختر نشست خیلی ناراحت شدم.به اون دختر نگاه کردم از شیشه ی کنارش بیرون رو نگاه میکرد.صورتش رو کامل برگردونده بود.خیلی نگذشت که شیطنت پسره شروع شد... 😠صداش میکرد.دختره اول جوابشو نمیداد.ولی پسره دست بردار نبود.دختره بدون اینکه نگاهش کنه قاطع بهش گفت: _کاری به من نداشته باش. اما پسره پرروتر شد و خواست چادرش رو از سرش برداره،دختره هم ضربه ای👊 بهش زد که در باز شد و پسره از ماشین در حال حرکت افتاد پایین.سرعت ماشین زیاد نبود و راننده هم سریع ترمز کرد.پسره چیزیش نشد ولی کارد میزدی خونش در نمیومد.چاقو شو درآورد🔪😡 که به دختره حمله کنه،سریع پیاده شدم که نذارم، اونم چاقو رو تو دستم فرو کرد.منم محکم به صورت پسره مشت زدم و اونم فرار کرد.راننده تاکسی و اون دختر منو بردن بیمارستان.دستم بخیه خورد.بخیه زدن دستم که تموم شد دختره اومد تو اتاق.ازم تشکر کرد.گفت _هزینه ی بیمارستان رو پرداخت کردم که شما متضرر نشید ولی برای دردی که تحمل کردید و دردی که بعد از این تحمل میکنید من نمیتونم کاری کنم.امیدوارم خدا براتون جبران کنه.😔 تمام مدتی که حرف میزد به دیوار نگاه میکرد. حتی یکبار هم به من نگاه نکرد.خداحافظی کرد و رفت.... همونجوری که میرفت قلب منم با خودش برد.😊💓از خدا میخواستم که برگرده ولی...برنگشت.دیگه دستم درد نمیکرد. قلبم اونقدر داغ بود که هیچ دردی رو حس نمیکردم.از اون روز تا سه ماه هر روز اون مسیر رو همون ساعت میرفتم تا شاید ببینمش.ولی دیگه ندیدمش. همیشه دعا میکردم و از خدا میخواستم که یه بار دیگه ببینمش...مادرم مدام میگفت ازدواج کن ولی دلم پیش کسی بود که حتی اسمش هم نمیدونستم..سالها گذشت ولی حس من نسبت به اون دختر کم نمیشد که بماند وقتی دخترهای بدحجاب و بی حیا رو میدیدم عشقم پررنگ تر هم میشد. تمام مدتی که وحید حرف میزد چشمش به فرش وسط هال بود....👀 ولی من با تعجب نگاهش میکردم.😳نمیدونم بقیه چکار میکردن ولی من محو چهره و حرفهای وحید بودم.اصلا نمیتونستم باور کنم.😧 -سه سال بعد اون ماجرا با پسری آشنا شدم... که بهم گفت دختری بهش گفته،.. دختری که به نامحرم نگاه بیجا نمیکنه لایق این هست که با کسی ازدواج کنه که اون هم به نامحرم نگاه نمیکنه👌 از اون به بعد گرفتم به هیچ نامحرمی نکنم✨ تا دختر معشوقم بشم. دو سال دیگه هم گذشت... یه روز تو خیابان تصادف شده بود.پسر یه آدم کله گنده به ماشین دختر محجبه ای زده بود.با اینکه مقصر بود زیر بار نمیرفت و میگفت دختره مقصره... دختره هم کوتاه نمیومد.میگفت باید پلیس بیاد و مقصر معلوم بشه و عذرخواهی کنه. بالاخره بعد نیم ساعت کشمکش پسره با اون غرورش رفت پیش دختره و اعتراف کرد مقصره و عذرخواهی کرد.اون دختر....معشوق من بود.تعقیبش کردم. حال عجیبی داشتم.از اینکه پیداش کرده بودم اونقدر خوشحال بودم که صدای ضربان قلبم رو میشنیدم.اما بعد از یک ساعت رانندگی وقتی دختره پیاده شد و رفت تو خونه شون خشکم زد.😳😥دختری که عاشقش بودم و پنج سال منتظرش بودم و کلی برای پیدا کردنش نذر و نیاز کرده بودم وارد خونه پدر صمیمی ترین دوستم،محمد،شده بود... بدتر از اینکه فهمیدم خواهر دوستمه😒 این بود که متوجه شدم همسر دوستم هم بوده.تا مدت ها حال بدی داشتم.😞😣 نمیدونستم باید چکار کنم.تا اینکه بعد شش ماه رفتم خاستگاری.... ولی سخت تر از همه ی اونا این بود که..... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم