eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
9.8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
۶۶۲ من متولد سال ۱۳۷۱ هستم، سال ۸۸ عقد کردیم و ۸۹ عروسی گرفتیم و خونه مادر شوهرم زندگیمونو شروع کردیم. یه سال از عروسی مون گذشت و تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم یه چند ماه گذشت ولی خبری از بچه و بارداری نبود، ایام محرم وصفر شد، مادر همسر مراسم روضه خوانی داشت، خونه ما طبقه بالا بود، پر از سیاهی کردیم در و دیوار رو، من و همسر متوسل شدیم به حضرت سیدالشهدا... همون روزا بود که رفتم آزمایش و جواب مثبت شد، همسرم اشک شوق می‌ریخت وقتی جواب آزمایش رو گرفت، حسین آقا رمضان سال ۹۱ به دنیا اومد. سال ۹۴ دوباره تصمیم گرفتم باردار بشم که بچه بعدی با حسین فاصله نداشته باشه و خدا رو شکر خدا بهمون لطف کرد و زینب خانم سال ۹۵ به دنیا اومد، دقیقا ۲۵ رجب آخه من خیلی دوست داشتم زایمان هام تو ماه رجب، شعبان و رمضان باشه. سال ۹۶ حسین می‌خواست بره پیش دبستانی، تو شهر مشهد به برکت وجود امام رضا جان مهدالرضا داره که خوب نسبت به جاهای دیگه هزینه نداره و آموزش های عالی داره ولی تو منطقه ما مهدالرضا نبود، با اقا جانمون امام رضا متوسل شدم و آستان قدس موافقت کردن و تو مسجد منطقه ما یه شعبه زدن و به شکلی معجزه وار شرایط فراهم شد من دوره ها رو گذرونم و خودم رو قبول کردن به عنوان مربی مهدالرضا که اطرافیانم اصلا باورشون نمیشد، همش رو از برکت آقا امام رضا نصیبم شد. سال ۹۶ دوتا بچه داشتم وحالا مربی هم شده بودم، اول سال تحصیلی بود که محسن حججی رو به اون نحو به شهادت رسوندن خیلی گریه میکردم، همسرم از این همه گریه من تعجب می‌کرد، میگفتم نگاه کن خوش به سعادت شون عجب فرزندی تربیت کردن. دلم میسوخت دوست داشتم از این بچه ها نصیب ما هم بشه، تو همین ایام بود که متوجه شدم باردارم من و همسرم شوکه شده بودیم، همسرم میگفت از بس که گریه کردی به حال این شهید حسرت خوردی میگفتم حالا که خدا خودش خواسته و داده ان شاالله مثل همین شهید حججی ها بشه. اون سال خیلی با امام رضا و حرم رفتن مانوس شدم، مادرای کلاسم هر وقت باهام در دل میکردن همه رو ارجاع میدادم حرم میگفتم هرچی میخواین برین پیش امام رضا علیه السلام... یه روز تو ایام بارداری به همسرم گفتم برم به امام رضا بگم که این بچه شب تولد خودتون به دنیا بیاد آقاجان، همسرم گفت نه اینجوری یه ماه زودتر میشه و بچه ضعیف ولی من دلم میخواست شب تولد امام رضا بدنیا بیاد. تو ماه هشت بارداری شرایط جوری شد که استراحت مطلق شدم، تکون نمیخوردم ولی همه چی خودش داشت انجام می‌شد، درد داشتم، کیسه آبم تو خونه پاره شد و وقتی رسیدم بیمارستان بچه به دنیا اومد، درست شب تولد اقا امام رضا، محمد رضا ما به دنیا اومد با وزن ۱،۸۰۰ گرم اصلا تو دستگاه هم نرفت. فردای اون شب خادم های حرم اومدن بیمارستان و برای همه بچه‌ها هدیه آوردن و براشون اذان واقامه گفتن، شادی تو بیمارستان پیچیده بود. سال ۱۴۰۰، همسرم گفتن باید یه بچه دیگه بیاریم، حضرت آقا تاکید دارن به فرزندآوری، الان مهم ترین وظیفه ما فرزند آوری... خیلی تلاش می‌کردم توی اقوام یا تو مهد با مادر بچه ها و یا هرکجا که با کسی هم صحبت می شدم در مورد بحران جمعیت و اهمیت فرزندآوری حرف بزنم. توکل به خدا کردیم و گفتم خدایا اینو برای خودت میارم، دی ماه ۱۴۰۰ تست بارداریم مثبت شد و برا بار چهارم باردار شدم، که خودش یک تبلیغ عملی بود. ۹ ماه دوران حاملگی گذشت، شهریور ماه ۱۴۰۱ تاریخ زایمانم بود، سحر ۱۴ شهریور درد داشتم رفتم بیمارستان گفتن علایم زایمان نداری، اومدم خونه، بعداز ظهر درد شدید داشتم با شوهرم رفتیم بیمارستان از خونه مون تا بیمارستان ۴۰ دقیقه راه بود، تو راه ترافیک بود و تصادف شده بود، منم از درد شدید فقط حضرت زهرا رو تو دلم صدا میزدم، بچه داشت بدنیا میومد و ما وسط انبوهی از ترافیک بودیم. بچه بدنیا اومد من فقط بهش نگاه می‌کردم، و همسرم داد می‌زد و گریه می‌کرد، تو اون شرایط هیچ کاری از دستمون بر نمیومد، فقط تلاش می کردیم به بیمارستان برسیم، تا اینکه رسیدیم بیمارستان، پرستارا میگفتن حالش خوبه ولی بعد فهمیدیم که بستری شده، گفتن چون تو ماشین به دنیا اومده، سرمای بسیار شدیدی خورده، خونریزی گوارش کرده اوضاعش اصلا خوب نیست. ایام اربعین بود و همه برای ما دست به دعا برداشته بودن... بعد از این موضوع ما امیدوار تر منتظر ماندیم، تا اینکه بعد از دوازده روز بستری بودن، دقیقا روز اربعین پرستارا بهم گفتن بیا بچه تو شیر بده همون پرستارایی که میگفتن این بچه اوضاعش اصلا خوب نیست، حالا میگفتن معجزه شده.... علی کوچولوی ما با توکل به خدا و توسل به ائمه و شهدا حالش خوب شد و بعد از ۲۱روز بستری به خونه برگشت والان علی ما شش ماهش و هر روز بهتر و شیرین تر از روز قبل... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۲۷ من ۲۶ سالمه، ازدواج ما سنتی بود و سال ۹۸ رفتیم زیر یه سقف و شکرخدا عروسی ساده و وسایل ساده تر و ارزون گرفتیم اما بجاش خونه خریدیم و واقعااا خداروشاکرم بابت این موضوع... همسرم واریکوسل داشتن تو مجردی و عمل کرده بودن و خیلی ناامید بودن از پدر شدن اما ۳ماه بعد ازدواج، هر شب با شوهرم نماز حاجت میخوندیم و دعا برای فرزند صالح و سالم داشتن و ذکر استغفار که به نظرم بشدددت تاثیرگذار بود و در کمال ناباوری؛ باردار شدم خیلی زود😍 بشدددددت خوشحال شدیم. اما خوشحالیمون دووم نیاورد و بارداری سخت من شروع شد😤 ویار شدید تا ۵ماه که نمیتونستم حتی آب بخورم، وزن کم کردم به جای اضافه کردن استراحت مطلق و شیاف و آمپول و انقباض های زیاد و دفع پروتیین +۴ 😤😳 افسردگی و تغییر شدید خلق و خو مسمومیت بارداری و .... همسرم هم اصلا همراهم نبود. همش دعوا و بحث داشتیم. خیلی دوران سختی رو گذردندم و ۳۷ هفته ضربان قلب بچه پایین اومد و سزارین شدم. دخترم که دنیا اومد، همچنان ما اختلاف داشتیم، بخاطر بی سیاستی های من، عدم مدیریت زندگی از جانب من و همسرم و دخالت های مادرهمسرم... اما به لطف خدا و وجود پربرکت دختر نازم 😍 اون دوران گذشت. دخترم حساسیت به پروتیین گاوی داشت. و بابت موضوعات مختلف چندباری بیمارستان بستری شد و ما علاوه بر بارداری؛ از بچه داری هم خسته شده بودیم و می‌گفتیم دیگه بچه نمی‌خواهیم. چون فکر بارداری و بچه داری دوباره، بشدت اذیتم می‌کرد. تا اینکه با کانال شما آشنا شدم. مطالب رو خوندم. درباره تک فرزندی و ... تحقیق کردم. یواش یواش دخترم بزرگتر شد و می‌دیدم که همبازی نداره و خودش میگفت که دلم میخواد یه نی نی داشته باشیم.😍 و من یواش یواش نظرم تغییر کرد! شروع کردم با همسرم صحبت کردن، اصلاااااا اصلااااا زیر بار نمی‌رفت. می‌گفت خسته م از بارداریت، از بچه داری و از فشار اقتصادی. دیگه نمیتونم پوشک و شیرخشک بخرم. راستم می‌گفت واقعا وضعیت مالی مون خوب نبود. می‌گفتم اشکال نداره تو روزی رو بسپار به خدا، خدا نمیتونه (نعوذ بالله) یعنی روزی بچه مارو بده؟! هرچقدر بهش می‌گفتم، اصلا قبول نمی‌کرد، می‌گفت حقوقم کمه. پول ندارم.خدا عقلم بهمون داده، چرا باید خودمون شرایطو سختتر کنیم؟ هی دودوتا چهارتا می‌کرد، میگفت نه نمیشه پول نداریم. گذشت تا من با امام رضا درد و دل می‌کردم و ازش خواستم خودش دل شوهرمو نرم کنه تا راضی بشه گفتم برامون یه بچه سالم و صالح بخواین. دلم میخواست یه قدمی بردارم برای امام زمان. برای جوانی ایران و ... رفتم گلزار شهدا و از شهید محمد حسین محمدخانی خواستم که اولا همسرم راضی بشه و دوما از خدا برامون بچه سالم و صالح بخوان! تا اینکه شوهرم خودش خواست اقدام کنیم برای فرزند دوم 😳😍😁 رفتم مشهد😍 پابوس آقاجانم و ازشون طلب فرزند سالم و صالح کردم و بعد از دوماه متوجه شدم باردارم😍 خدا دوباره به ما لطف کرد و یه گل دختر هدیه داد 😍 بشددت خوشحال بودیم.کلی ذوق زده بودیم، این‌بار سه تایی؛ من و همسرم و دختر ۳سال و ۸ماهه م 😊 بارداریم خیییلی بهتر از بارداری اولم بود البته بی دغدغه هم نبود😅 اوایل که هماتوم داشتم و بعد بیرون زدگی رحم😟 بله ! هفته ۱۴ بارداری متوجه شدم که رحمم بشدددت اومده پایین و بیردن زده، خییلی درد داشتم. خیبی اذیت شدم که فقط خدا می دونه. چقدر کنار دردهایی داشتم، استرس کشیدم و میترسیدم که جنیتم رو از دست بدم زبونم لال. بشددت بهش دل بسته بودم 😢💔 ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۲۷ زنگ زدم حرم امام رضا 💔گفتم اگه این بچه رو ازم بگیری، تا عمر دارم هرجا هر نوزادی ببینم، اشک میریزم و تو حسرتش میمونم ... نذر و نیاز کردم و کلی دعا ... الحمدلله دکتر با تجربه ای پیدا کردم و رفتم پیشش. ایشون پساری گذاشتن برام و یه سری مراقبت ها انجام دادم ... الان هفته ۲۷ بارداری هستم 😍 و بچه ام سالمه به لطف خدا و امام رضاجانم... از برکات بارداریم بگم براتون رابطه خودم و همسرم به لطف خدا عالی شده، تو کارهای منزل خییییلی زیاد کمک می‌کنه. خدا ازش راضی باشه، خیلی خیلی همراهیم میکنه. همسرم که تو بارداری اولم حاضر نبود حتی شب زایمان منو ببره بیمارستان😳🤦‍♀الان هرماه میاد باهام مطب و خیلی مواظبمه همسرم میگه نمیدونم چرا اما خیلی زیاد دوست دارم طوری که قبلا هیچ وقت انقدر دوست نداشتم😊 و من اینو از برکت این بارداری میدونم😍 از لحاظ مالی ... خدا روزی رسونه دوستان😍 از جایی که فکرشو نمی کنین، بهمون روزی میده و خدا خلف وعده نمی کنه .... اینا همه آیات قرآن فقط باید ایمان داشته باشیم. به برکت وجود بچه ای که هنوز تو شکم منه و دنیا نیومده، حقوق همسرم بالاتر رفته 😍 و خودش متعجبه، میگه خدا هنوز بچه به دنیا نیومده، روزیشو فرستاده برامون، نه تنها روزی بچه که روزی ما و بچه اول مونم بیشتر کرده به واسطه این بچه 😍😍 عشق بین مون زیاد شده الحمدلله و هر سه تامون مشتاقیم که زودتر این هفته های پایانی بگذره و دخترگلم رو بسلامتی بغل بگیریم ان شاءالله😍😍 خیلی احساس خوشبختی می‌کنم. الحمدلله تو سن ۲۶ سالگی مادر دوفرزندم البته دوست دارم که در آینده اگر خدا توان بده بچه سوم هم داشته باشیم. تا ببینیم خدا چی میخواد برامون😍 خداخیرتون بده بابت ایجاد این کانال امیدوارم همه ی منتظران، دامن شون سبز بشه. لطفا برای سلامتی خودم و خانواده ۴ نفره مون دعا کنین و دعا کنین دخترم رو به سلامتی بغل بگیرم😍 ان شاءالله "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۳ سال ۸۹ بود که از این همه خواستگار بی ربط و مخالف عقایدم خسته شده بودم. ما خانواده مذهبی هستیم از اینکه بعضی از خانم ها برای اینکه برادر و پسر گمراه شونو به راه بیارن از گزینه "زن مذهبی براش بگیریم به راهش میاره" استفاده میکنند، دلم خیلی شکسته بود. شنیده بودم روز عرفه، دعا عرفه را در حرم امام رضا ع بخونی، هرچی از خدا بخوای بهت میده. هرجور بود باید میرفتم. بعد اجازه گرفتن از استادای دانشگاه و پیدا کردن یه تور زیارتی زنانه با مادرم راهی مشهد شدیم. دعای عرفه رو تو حیاط حرم تو سرما با مادرم خوندیم و دعا کردیم و چند روز بعد اومدیم تهران تو همون هفته اول سه تا خواستگار زنگ زدن که در همون تماس اول رد شدن. منم ناامید که دیدی چیزی درست نشد. تقریبا ۳ هفته بعد از بازگشت باز یه خواستگار دیگه تماس گرفت. این یکی از قضا رد نشد. اومدن و ماهم به توافق رسیدیم و وصلت سر گرفت. چند وقت بعد با همسرم که صحبت میکردیم، برام تعریف کرد که: "چند وقت بود هر خانواده ای رو برای وصلت معرفی می‌کردن اصلا هیچ وجه مشترکی باهاشون نداشتم. انقدر که فکر میکردم یعنی هیچ ‌کس پیدا نمیشه؟! چرا انقدر آدم های بی ربط سر راه من قرار میگیرن. یک روز مانده به عرفه تصمیم گرفتم برم مشهد و دعا رو در حرم بخونم و همونجا از امام رضا ع بخوام، بالاخره با یکی از دوستانم آخر شب بعد از کلی کنار خیابون ایستادن، تو بوفه یه اتوبوس جا پیدا کردم و راهی مشهد شدم." وقتی تو دوران نامزدی باهم مشهد رفتیم دیدیم روز عرفه با فاصله چند تا فرش از هم نشسته بودیم و امام رضا ع ما رو بهم رسوند. البته اینجوری نبود که تو زندگی مشکل نداشته باشیم ولی همیشه دلگرم به واسطه بودن امام رضا ع برای ازدواجم بودم از مشکلاتی که اون زمان خیلی هم نادر بود، نداشتن خونه مستقل تا ۴ سال، دنبال کار ثابت بودن و چیزی که نمیدونستیم انتهاش کجاست و چی میشه، ناباروری... اتفاقی که ۱۱ سال طول کشید. یازده سال پر از دلهره و استرس. از این دکتر به اون دکتر، کلی آزمایش مختلف، دارو و ... و در آخر همیشه یک جواب رو میشنیدیم شما چیزیتون نیست. علت ناباروریتون مشخص نیست. تا اینکه به لطف خدا و دکترم که خیلی عالم و متدین بودن بعد از چند دوره درمان که از سال ۱۴۰۰ شروع کردم در آبان ۱۴۰۱ صاحب دوقلو پسر شدیم. ویارم به خاطر دوقلویی و داروهایی که میخوردم خیلی بد بود‌‌. سرکار هم میرفتم. به لطف خدا این دوره هم تمام شد و دوقلو های پر روزی من بدنیا اومدن. اداره ما که همیشه سر وام دعوا بود تقریبا ۴ تا وام خوب به کارمندها داد. همه همکارها بعد ۲۰ سال بالاخره تغییر وضعیت شدن. تو اداره همه میگفتن دوقلوهات خیلی خوش قدم بودن. دوقلو داری خیلی سخت بود بخصوص برای من که ۱۱ سال راحت بودم برای خودم. خوابشون کم بود. شبها هر دوساعت و حتی کمتر برای شیر بیدار میشدن. تایم بیدار شدن شونم باهم هماهنگ نبود. اوایل همه ذوق داشتن کمک زیاد داشتم کم کم هی گفتن دیگه ماشالله راه افتادی و کمک نمیخوای و رفتن. من موندم و همسر و دوقلو ها... بچه ها سه ماه شون بود که من در کمال ناباوری شک کردم که شاید باردار باشم. بی بی چک استفاده کردم دو خط قرمز شد. چیزی که سالها قبل همیشه منتظرش بودم. ولی بازم باور نکردم، آزمایش خون دادم دیدم بله، بچه سومم تو راهه. اسمشو گذاشتیم معجزه بعد از این همه سال. شرایطمون سخت بود. ولی منو همسرم خیلی خوشحال بودیم و مطمئن بودیم حکمت بزرگی در این بچه نهفته ست تا ۵ ماهگی از ترس شماتت دیگران به هیچ کس نگفتیم. وقتی همه متوجه شدن باز اومدن کمک. چون بدنم ضعیف بود زایمان خیلی سختی رو پشت سر گذاشتم، هر چقدر ویار و بارداریم راحت تر از دوقلو ها بود، زایمانم سخت‌تر. تا ۱۰ روز از شدت درد نمتونستم از جا بلند شم. پسرم هم خیلی ریز بود. به لطف خدا اون روزها هم گذشت. الان مادر دوتا پسر ۲۰ ماهه و یک پسر ۸ ماهه هستم. هر سه در اوج شیطنت و کنجکاوی اند. دوره سختی رو به تنهایی میگذرونم البته خدا هوامو داره به مو میرسه ولی پاره نمیشه. برام دعا کنید تا بتونم مادر خوبی باشم و شرایط برام آسانتر بشه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۳۵ متولد ۸۰ هستم و تو خانواده کم جمعیت بزرگ شدم. پدر و مادر و خواهر دوقلو خودم که ۱۵ دقیقه ازم بزرگتره. تو سن ۱۹ سالگی که تازه وارد حوزه شده بودم همسرجان اومدند خواستگاری و ما نیمه شعبان سال ۱۴۰۰ عقد کردیم. با مهریه ۱۴ میلیون و دو تا حلقه نقره. همسر جان طلبه بودند همچنان مشغول تحصیل، کاری نداشتند. خانواده به شدت مخالف(صرفا به خاطر مهریه کم وگرنه خود آقا پسر رو کامل تایید کرده بودند). همسر قم بودند و ما شهرستان. حدود ۱۵ ساعتی فاصله داشتیم. برای همین اولین تماس برای خواستگاری تا عقد حدود یکسال طول کشید. بماند که چه سختی هایی کشیدیم برای عقد. هر بار استخاره میکردم آیات عجیبی می آمد. یادمه یه بار اولین صفحه سوره مریم اومد.خوب بودن نتیجه استخاره به کنار. مسئله دیگری که بود همسر تو جلسات خواستگاری گفته بودند که به سوره مریم علاقه دارند و دوست دارند حفظ کنند. متوسل شدم به حضرت معصومه سلام الله علیها و ایشون هم نشونه هایی سر راهم قرار دادند که فهمیدم ایشون همون مرد رویاهامند که میتونم دستشون رو بگیرم تا خود خدا باهاشون همسفر بشم. خلاصه که پدرم به اصرار بنده راضی به عقد شدند. ۴۵ روز بعد یعنی عید فطر با جهیزیه خیلی مختصر رفتیم زیر یه سقف. با عروسی خیلی ساده. ما اجازه ندادیم خانواده ها دنبال جهاز سنگین و گرون بروند و تا مدت ها بخوان قسط بدن. در حد ضروریات، خیلی از وسایلم مثل فرش و اجاق و ... وسایل قدیمی مادرشوهرم بودند که زیر زمین خونه شون چیده بودند و بعد عروسی رفتیم همون زیر زمین تا الان همون جاییم. از همون اول عاشق بچه بودم. دو ماه بعد عروسی همسرجان بی بی چک تهیه کردند که دیدیم بله، خانوادمون داره ۳ نفره میشه. البته این خوشحالی دووم نیاورد و ۱۲ هفته رفتم سونو بدم که گفتند جنین ۹ هفته ایست قلبی کرده😭خیلی روزهای سختی بود. ولی با اون حجم ناراحتی هزار بار سجده شکر به جا آوردم و گفتم خدایا خودت صلاحم رو بهتر میدونی. همسر جان تجربه تلخی در مورد خواهرشون داشتند که دو تا سقط پشت سر هم داشتند و بعدش ۳ سال ناباروری رو تجربه کردند و با کلی نذر و دعا و دکتر بچه دار شدند. برای همین اصرار داشتند حتما خودمون رو از نظر جسمی و روحی بسازیم بعد به فکر بچه باشیم. فروردین ۱۴۰۱ بود که کلافه شده بودم رفتم حرم به خدا و امام زمان ارواحنا فداه و حضرت معصومه سلام الله علیها گله کردم.گفتم این بود اون شوهری که من رو به سمتش راهنمایی کردید این بود اون پدری کردن برام که ازتون خواستم امام زمان، حالا برای بیشتر شدن نسل شیعه باید التماسش کنم. خدا من رو ببخشه. چه حرف ها که نزدم. وسط حرفهام انگار یکی بهم گفت آفرین همین قدر ایمان داری؟ کی اومدی از خدا خواستی بهت نداده؟! یه بار از خدا بخواه ببین چطور جوابتو میده. چسبیدی به بنده خدا. اصل کاری رو نگاه نمیکنی. خدا بخواد کسی جلودار نیست. امیدی اومد تو وجودم. همون جا از حضرت معصومه سلام الله علیها خواستم بهم یه بچه بدند و خودشون دوران بارداری مراقبش باشند تا تجربه تلخ قبلی تکرار نشه و اینکه بعد به دنیا اومدنش هم تربیتش رو خودشون برعهده بگیرند. هفته بعد در کمال ناباوری بی بی چکم مثبت شد.من 😍 همسر😶😮🤔 خلاصه که بعد کلی آزمایش و سونو همسرجان پذیرفتند که باردارم. دوران خوبی بود. خبری از ویار و مشکلات بارداری نبود. ۴ ماهه بودم که مادرهمسر که درگیر سرطان بودند رو از دست دادیم.(برای شادی روحشون صلوات) بقیه دوران خوب بود. تا اینکه سحر ۱۶ آذر یهو کیسه آبم پاره شد و من راهی بیمارستان شدم.گفتند ضربان قلب بچه خوب نیست باید سزارین بشی. مایی که اصلا به سزارین فکر نمی‌کردیم و خودمون برای زایمان طبیعی اونم دو هفته دیگه آماده کرده بودیم😵‍💫🤕اینجوری شدیم. دخترم که به دنیا اومد تازه فهمیدم اشک شوق یعنی چی.🥲 خیلی حس نابی بود. حس ناب مادرشدن. ان شاءالله همه تجربه کنند. تنها مسئله آزار دهنده نوع زایمان بود و البته بدون برنامه بودنش. ولی همون موقع با ناراحتی تمام باز سجده شکر به جا میاوردم و میگفتم صلاحم رو خدا بهتر میدونه. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۳۵ دخترم خیلی آروم بود. اصلا اذیت نشدم. پا قدم خوبی هم داشت کلی برکت آورد. ماشین خریدیم، همسر آزمون استخدامی آموزش و پرورش قبول شدند و برای اولین بار پدرجان رو بردیم پابوس امام رضا علیه السلام. آرامش زندگیم ۸۰ درصد زیاد شد. دخترم ۱۱ ماهه بود که دوره ام عقب افتاد. بی بی چک زدم.بله، مثبته. این بار شرایط بارداری یه مقدار متفاوت بود. حالت تهوع و ویار بد بارداری خیلی اذیتم کرد. افت فشارخون مکرر. از طرفی دوست داشتم تاجایی که میشه به دخترم شیر بدم و همین بدنم رو ضعیف کرد. از همون اول دنبال ویبک بودم. یهویی و خیلی اتفاقی با مرکز مامایی فاطمه الزهرا با مدیریت خانم قنبری در قم آشنا شدم. من اسمشون رو میذارم فرشته. خانم بسیار مومن و کاربلد. اعتراف میکنم تمام جلسات رو با ناامیدی می‌رفتم پیش شون و ایشون رو که میدیدم حالم خوب و پر انرژی میشدم و میومدم خونه. خیر دنیا و آخرت رو ببینند. نکات ورزشی، تغذیه که می‌گفتند رو رعایت کردم. ۳۹ هفته و ۳ روز مراجعه کردم، پیش شون و ایشون روش ابداعی مختص مرکز خودشون که نوعی طب فشاری هست رو برام انجام دادند و ساعت ۷ کارشون تموم و من از مطبشون اومدم بیرون و دردام شروع شد. اول که آقامون قبول نداشتند دردهای زایمانه و می‌گفتند توهم زدی. مگه میشه با فشار دادند دو تا نقطه تو بدن دردها شروع بشند. ولی ساعت ۲ که دیدند واقعا دردهای زایمانه دیگه تماس گرفتند با ماماهمراهم و راهی بیمارستان شدیم. ساعت ۵ و ۲۰ دقیقه دخترم کوچولو نازم بغلم بود. الان دوماه بیشتر گذشته از زایمانم. ولی هنوز باورم نمیشه ویبک موفقی رو اونم با فاصله یک سال و نیم انجام دادم.😃 گاهی میگم شاید حکمت اینکه اولی سزارین شد همین بود.که گوش چند نفر بشنوه که چیزی به اسم ویبک وجود داره. چه آشناهای خودمون چه طرف همسر واقعا نمیدونستند میشه بعد سزارین طبیعی زایمان‌ کرد و همچنان سجده شکر به جا میارم که خدا دانا تر هست. در مورد قناعت برای بچه ها هم بگم برای دختر اولم در حد ضروریات خرید کردیم. چند دست لباس و چند تا اسباب بازی و یه دونه تاب ریلکسی و کالسکه. پتو دور پیچ و حوله ش رو هم پارچه گرفتم خودم دوختم. برای دختر دومم کل چیزی که تهیه شد فقط یه حوله بود.چون تمام لباس های دختر اولم تا قبل غذاخور شدنش، نو مونده بودند. لطفا برای عاقبت به خیری خانوادم دعا کنید. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075