eitaa logo
「 ایــھامـ」
1.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
126 ویدیو
5 فایل
به حال خویش میخندیم میگرییم میمیریم جهانِ رنج و اندوهیم ما، مایی که انسانیم _محدثه‌نبی‌حسینی [بانوی‌ایهام] ناشناسمون: https://daigo.ir/secret/8268156894 حرفاتون: @hrf_dl منشورِ شروط(تبلیغ،تبادل): @MANSHOOR_T جهت تب و ضرورت: @Artist55
مشاهده در ایتا
دانلود
°.• ای آروزے ھر شب احیاے ما بیا..!💙 🅃_🄶🄷🄰🄻🄰🄼
🖤 ○ • ○ • [آتش🔥] صداے اذان صبح در گوشش می‌پیچید. برای شروع نماز لحظہ شماری می کرد. در قلبش انگار تنورے روشن بود و تمام خاطرات جنگ نهروان هیزم‌های آن بودند. هوا گرم نبود اما صورتش عرق داشت. بدنش می‌لرزید. انگار هنوز تردید داشت و می‌ترسید. بہ رو بہ رو خیره مانده‌ بود. یاد اولین باری افتاد کہ چشمان زیبای قطام را دید؛ ناخوداگاه لبخندے بر لبانش نشست اما، با یادآوری شرط قطام برای ازدواج، لبخدش محو شد. قطام می‌خواست بخاطر مرگ پدر و برادرش از علی انتقام بگیرد. چشمانش را روی هم فشرد. جملات قطام در گوشش پیچید: بعد از کشتن علی یا فرار می‌کنی یا گیر می‌افتی و شهید می‌شوی. با فرار به من می‌رسی و با شهادت به لقای خدا. به هر حال پیروز این میدان تویی! لحظہ بیعتِ با علی؏ از چشمش گذشت جملہ "انت الحی و انا میت" در ذهنش تڪرار شد، تازه می‌توانست معنایش را درک ڪند. تصویر ڪشتگان جنگ نھروان، مانند صاعقہ‌ای بر سرش فرود آمد. مغزش تیر کشید. آتش درونش الو گرفت. دندان‌هایش را روی هم سایید. دستانش را مشت کرد. خون جلوی چشمانش را گرفته بود. دستے بر کمرش کشید تا مطمئن شود شمشیری کہ برایش دو هزار درهم داده، سر جایش هست. مانند تشنه‌ای بود کہ فقط ریختن خون علی؏ سیرابش می‌ڪرد. ادامه دارد... 🖋 🅃_🄶🄷🄰🄻🄰🄼🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. • و هر بار فکر می‌ڪنم، مگر چند نفر آقای ما را کشتند...؟💔 ... ᴛ_ɢʜᴀʟᴀᴍ
○ • با گناھ شیعہ بودن غرق در خون میشود محراب‌ها شیعہ می‌مانیم‌ ما با خون‌مان، بہ کوریِ قصاب‌ها... @T_GHALAM💔
○ • امشب حتما حتما یادتون نره سری هست که نمیتونم باز کنم سوره واقعه+ سوره توحید+ هفت مرتبه ذکر یاالله هر چیزی کہ میخواهید بخواهد امشب اینے که میگم دیگه تڪرار نمیشه ها! کلاه سرتون میره یه سریه... منم دعا کنید. -استاد فاطمی‌نیا🌱 ᴛ_ɢʜᴀʟᴀᴍ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖇💌 میگن دعا در حق دیگران مستجاب میشہ... امیدوارم امشب بهترین مقدرات براتون نوشته بشه(:✨ ما رو هم از دعای خیرتون محرم نکنید...
اینڪ شما و وحشت دنیای بی‌علی...💔
-بسم‌رب؏ـلے‌ . . :)"
یا قاضی الحوائج الطالبین(:♥ دعای روز بیست و یکم 𝓣_𝓰𝓱𝓪𝓵𝓪𝓶
「 ایــھامـ」
🖤 ○ • ○ • [آتش🔥] #پارت1 صداے اذان صبح در گوشش می‌پیچید. برای شروع نماز لحظہ شماری می کرد. در قل
🖤 ‌○ • ‌○ • مانند تشنه‌ای بود کہ فقط ریختن خون علی؏ سیرابش می‌ڪرد. در صف نماز پشت سرش ایستاد و تاسف‌ خورد بہ حال تمام ڪسانی که او مقتدای‌شان بود . بہ قدر یک حمد و سوره و یڪ رکوع فرصت داشت. در سجده ڪارش تمام می‌شد. قرار بود اولین ضربہ را شبیب بزند و اگر نتوانست نوبت او بود، اگر او هم موفق نمی‌شد کار به دست وردان بہ پایان می‌رسید. در دل دعا کرد کہ شبیب موفق نشود و خدا توفیق این کار را به خودش بدهد. صدای قرآن علے؏ لحظه‌ای از گوشش عبور کرد و بہ قلبش رسید. تمام آیاتی که در شان او نازل شده بود از ذهنش گذشت، زیر لب اعوذ باالله گفت تا خدا از وسوسه شیطان نجاتش دهد. خاطرات جنگ جمل، روزهایے کہ در رکاب علی؏ می‌جنگید و او را امام خود می‌دانست مانند بختڪ به جانش افتاد. انگار هر چه بیشتر ذکر می‌گفت خاطرات بیشترے هجوم می‌آوردند. تلاش کرد لحظہ جان دادن دوستانش را به یاد بیاورد. دوباره چشمانش کاسہ خون شد. آتش در قلبش زبانه ڪشید. صدای فریاد شبیب او را به خود آورد. سر بلند کرد. شمشیر شبیب بہ طاق مسجد گیر کرده بود. نوبت او بود، فریاد زد: «لِله الحُکم یا علی لالَک! ای‌علی! فرمانروایی از آن خداست نه براے تو!» و شمشیرش را فرود آورد... خون روی صورتش پاشیده شد قلبش تندتر از قبل می‌تپید... اما، پس چرا هنوز آتش درونش خاموش نشده بود...؟ پایان. 🖋 🅃_🄶🄷🄰🄻🄰🄼🖤