「 ایــھامـ」
-_ اینجا سیاره رنج است! جایی که حتی شادی هایش آبستن غم است لبخند هایش مقدمه اشک پیروزی هایش مقدمه شک
•.
جایی خواندم:
بدترین چیز دنیا ،
به هیچ عنوان "رنج کشیدن" یا "تنهایی" نیست !
.
بلکه یک ترکیب است :
"تنهایی رنج کشیدن "؛
در لحظه های خستهی این عصر، دلتنگ یک رویای دیرینم
من سرگذشت تلخ یک قومم، من رنج انسان نخستینم
آئینه می سازم سخن دارم، کفر است ایمانی که من دارم
در سینهام پیغمبری سنگی بین خدایان سفالینم
با من گلوی رودهای خشک، آواز اقیانوس می خواند
:دریانوردی در دلم مرده ست، من روح ماهی های غمگینم
چون زائران کوچهی گیسو، آشفته و شبگرد آن شب بو
آه ای خیابانهای بیمجنون! تصویری از دارالمجانیم
من نابلد، من ساده، من ناشی، روح فنا در کاسه و کاشی
رقص و تحیّر، رنگ و نقاشی، یک چشمه هندم، یک قلم چینم!
هم سندباد جستجو رفته است، هم شهرزاد قصّه گو خفته است
ویرانهای از من به جا مانده است، حس می کنم خاک فلسطینم
در لحظههای خستهی این عصر، دلتنگ رویائی که خود بودم
با من کبوترهای خونینی است، بیهوده خواب صلح میبینم
در لحظه های خستهی این عصر، یک شاخه از یاد تو می کارم
شاید که فصل دیگری آمد! شاید نگارا با تو بنشینم