چهارصدوسه خیلی غمم ُگین کرد ،
بهجز شب ِ29 آذر و جیغ و داد و کِیفش ،
بهجز اون یه هفتهی تابستون ُخنده های ساعت سه شب ،
بهجز آشنایی با رقیه ُکاف ُطنین ُریحانهی قلب ،
بهجز تولدم که پیش آقا بودم ،
بجز دورهمی های قشنگش ،
بهجز همهی آهنگای منتشر شدهٔ خواننده های موردعلاقهم ،
بهجز اصفهان ُمیدونامامش ُکافههاش ،
بهجز بارونای نمنم و برف .
همشون نعمتن برام ، شُکر .
عیدتونم مبارک باشه : ))
کاش میشد یه کپی از خودم همهجا باهام باشه ؛
باهم درس بخونیم ، بریم بیرون ، حرف بزنیم ، همیشه باهم باشیم .
هرچی بیشتر فکر میکنم به این نتیجه میرسم که تنها کسی که تایپمه و باهاش واقعا حال میکنم و هیچوقت ازش دلگیر نمیشم ، خودمَم .