eitaa logo
تعلیقات
1.3هزار دنبال‌کننده
417 عکس
61 ویدیو
29 فایل
📚 در این صفحه گاهی #خاطراتم را می‌نویسم 📝 و گاهی #یادداشت هایی درباره مسائل گوناگون #حوزه و #جامعه و #انقلاب ... (حسین ایزدی _ طلبه حوزه علمیه قم) @fotros313h (📲 نشر مطالب فقط با ذکر #لینک)
مشاهده در ایتا
دانلود
3 ♻️ من دوران را به دو مقطع معنوی تقسیم می کنم. معصومیه زمان حاج آقا مرتضی و معصومیه بعد از حاج آقا مرتضی. احساس من و خیلی هایی که مثل من این دو مقطع را درک کرده اند، همین است. ♻️ دورانی که حاج آقا مدرسه می آمدند، معنویت را در زندگی بچه ها لمس می کردیم. اصلا بچه ها در بودند. حواسشان بود. شور و نشاط معنوی بچه ها دیدنی بود. هر شب دیدن حاج آقا این نشاط را بیشتر می کرد. ♻️ زمانی که حاج آقا معصومیه می آمدند، آن قدر بچه ها احساس محبت و عطوفت و نسبت به ایشان داشتند که با شوق برای نماز به مسجد می آمدند. حاج آقا بچه ها را واقعا دوست داشت. این محبت را کتمان نمی کرد. بچه ها هم حاج آقا را خود می دانستند. مشکلات زندگی و ابهام های معنوی و سوالات تحصیلی و همه چیز خود را از حاج آقا می پرسیدند. حاج آقا بود. ♻️ معمولا بیشتر شب ها بعد از نماز چند دقیقه ای صحبت می کردند. گاهی از مسائل سیاسی، گاهی یک خاطره از آیت الله بهجت، گاهی یک روایت کوتاه، گاهی یک توصیه ی طلبگی، گاهی هم یکی از اتفاقات معنوی شخصی....هر صحبت مثل شعله ای در دل بچه ها روشن می ماند تا دوباره فردا شب بیاید و در دل این شعله بدمد. ♻️ بعد از نماز از مدرسه تا موسسه امام (ره) پیاده می رفت، ولی نه تنها... بچه هایی که نوبت سوال کردن به آن ها نرسیده بود تا دم موسسه با او می رفتند. بین راه شاید گاهی ده نفر دور حاج آقا حلقه زده بودند و مردم با تعجب نگاه می کردند که این فرد کیست که طلبه ها دور او می چرخند؟ @taalighat
🔹🔸 سرش شلوغ بود، هزار و یک مشغله داشت ولی از وقت گذاشتن برای مان اصلا دریغ نداشت. آنچنان با و باهمه وجود جواب مان را می داد که نه تنها خجالت نمی کشیدیم وقت و بی وقت زنگ بزنیم که بیشتر مشتاق می شدیم. به قول قدیمی ها آدم به روی باز میره نه به در باز... روی گشاده اش روی ما رو زیاد کرده بود که بدون هیچ ملاحظه ای مزاحمش باشیم. 🔹🔸 برای بچه ها بود تا استاد. با اینکه فاصله سنی مان زیاد بود ولی مثل یک دل به دل مان می داد. وقتی به مشکلی برمی خوردیم شاید یکی از اولین گزینه هایی که قلبت می گفت میشه با اون مشکل رو در میان بگذاری آقای بود. 🔹🔸 حتی رفقای غیر طلبه هم با ایشان همین حس را داشتند. کارش بود از روح و جان بچه ها، همین که وقت می گذاشت و می شنید و دل به دل مان می داد خودش کلی بار از دوش مان برمی‌داشت چه رسد به اینکه زبان می گشود و با یک نکته کوتاه راهی پیش پای حیرت مان باز می کرد. 🔻🔻 اگر بخواهم کوتاه توصیف کنم میگم: آقای مولایی بود و و https://eitaa.com/taalighat
تعلیقات
بچه‌های جبهه‌ای هم اینطور بودند؟ (درنگی بر رفتار تحقیرآمیز با بازداشت‌شدگان اغتشاشات) 🔻 این روزها
(7) 🔻 اوائل دهه هفتاد، همدان بود. روزی که دوره‌ی مسئولیتش تمام شد و می‌خواست از زندان برود، همه کارکنان زندان و زندانی‌ها می‌کردند. دوست نداشتند حاجی از کنار آن‌ها برود. حاج حمید اذکایی، رئیس زندان نبود، و مربی و رفیق آن‌ها بود. دلسوز آن‌ها بود. پیگیر حل مشکلات و مسائل شان بود. 🔻 برای مرخصی شرایط جالبی گذاشته بود. اگر کسی یک جزء حفظ می‌کرد، یک‌ماه مرخصی به او می‌داد. به ازاء حفظ هر جزء جدید، مرخصی جدیدی می‌داد. اما اگر کسی حافظ کل قرآن می‌شد، اگر شرایط قانونی زندانی اجازه می‌داد او را پیگیری می‌کرد. 🔻 با همین روش اوضاع زندان کلا متفاوت شده بود. خیلی‌ها اوقات زیادی از روز مشغول حفظ بودند. کم‌کم انس با قرآن بر روی آن‌ها تأثیر خودش را می‌گذاشت. برخی با حفظ کل قرآن از زندان آزاد شدند. شده بود . 🔻🔻🔻🔻 📌 این را گفتم که بدانیم می‌شود در دوره اخیر نسبت به برخی از که جوان و نوجوانان فریب‌خورده هستند، با این عمل کرد. 📌 آقا فرمودند به تبدیل شده، بسیاری از این جوانان بازداشت‌شده گرفتار همین قتلگاه بودند، اگر هنوز اندک نفسی برای آن‌ها مانده، کمک کنیم شوند. 🆔 @taalighat
◾️انا لله و انا الیه راجعون ◾️ 🔹 با تسلیت درگذشت حاج سیدرضا مؤذنی گرامیِ برادر عزیز و رفیق شفیق حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین سید امید مؤذنی (معاون پژوهشی پژوهشگاه تخصصی شهید صدر) خدمت آن سرور معظم و خانواده محترمشان، از همراهان عزیز تقاضا دارم با قرائت فاتحه‌ای روح این خادم امام رئوف را مهمان کنید. 🔻 رحم الله من یقرأ الفاتحه مع الصلوات 🆔 @taalighat
🖤 چند خط برای کاگران معدن طبس از وقتی خبر انفجار معدن و کشته شدن را شنیدم، آنچنان غم بر روی دلم نشسته است که نگو... کشته شدن و محبوس شدن حدود 50 کارگر برای ما فقط یک خبر است، فردا هم همه آن را فراموش می کنیم. اما برای من فقط یک خبر نیست، بلکه یک عمیق است. آن انسان شریفی که برای امرار معاش خانواده اش دل به کار می دهد، آن هم کار سخت، عرق می ریزد، زیر زمین، در سخت ترین شرایط، با کمترین حقوق و مزایا و حمایت ها، و ما بی خبر از رنج ها و سختی‌ها و محرومیت‌های او... نام او را چه بگذارم؟ مرد؟ رادمرد؟ جوانمرد؟ با غیرت؟ عزیز خدا؟ حبیب خدا؟ او همه این ها است و شاید بیشتر... اما در چشم او یک انسان ضعیف است که شاید اگر با همان صورتی که از سیاهی ذغال سنگ مکدر شده و غبار بر آن نشسته بیرون بیاید، رغبت نکنند دقیقه ای با او هم کلام شوند و حتی از دست دادن با او فرار خواهند کرد، اما پیامبر خدا این دست را می بوسد. این غباری که بر روی او نشسته، نشانه غیرت است، نشانه عزت است، نشانه مردانگی است و این سیاهی را با هزار چهره بزک کرده و ادکلن های برند اروپایی عوض نمی کنم. وقتی خبر انفجار کارگرها را شنیدم، دلم منفجر شد از بغض و کینه آن هایی بر مسند قدرت و ثروت تکیه زده اند و پا روی شانه مجاهدت های این قشر عزیز می گذارند و بالا می روند. حالم بهم می خورد از آن هایی که در زندگی شان خبری نیست محرومان و از کنار این ها با تبختر و تکبر می گذرند. حالم بهم می خورد از برج های سر به فلک کشیده و زندگی های دنیازده و آن خیابان دوردور و اهل نشستن پشت ماشین های آنچنانی که سر سگ هایشان از آن بیرون زده و از بالا به پایین مردم را نگاه می‌کنند... آن هایی که حرص می زنند عضو این هیئت مدیره و آن شرکت دولتی شوند و از هزاران خدمات و مزایا بهره ببرند و خبر ندارند از رنج های آن کارگری که گاهی در تأمین اولیات زندگی نیز در می ماند و با روی خجلت زده جلوی همسر و فرزندانش می نشیند. من نشستن کنار آن کارگر عزیز با دست های پینه بسته و صورت سیاه و لباس های مندرسش را با نشستن کنار کرور کرور از این آدم های مثلا با پرستیژ و با کلاس عوض نمی کنم. البته این‌ها را سال‌ها در مردم داری، محروم دوستی و تواضع بی‌حد حضرت مقابل مستضعفان دیده بودم. متفاوت بود با مرام غرب‌گراها و دنیاگرایان. او امام محرومان و مستضعفان بود، آن هم نه فقط مستضعفین ایران که او چشم به مستضعفین جهان داشت و البته شاگرد خوب همین مدرسه بود. وقتی از آن مرد بزرگ پرسیدم چرا کار در کشور را شروع کردید، گفت: جنس این ها متفاوت است. این جنس بود که شد بچه های جبهه، از این ها کلی و مجاهد است که بیرون می آید. و کسی هم به کار در این محلات محروم رغبت ندارد. چون نه اسم و رسم دارد نه پرستیژ و دنیا. آری، جنس این ها متفاوت است، شان هنوز مشوب به هزار رنگ و لعاب دنیا نشده و ساده و دلنشین و بی پیرایه اند. اما با محرومین بودن کجای زندگی ما انقلابی هاست؟ با محرومین بودن کجای زیست منِ طلبه است؟ منظور توزیع سبد غذایی نیست، منظورم به کارگران و محرومان است. عشق ورزیدن متفاوت است... ما به طیفی از جامعه کم توجه یا بی توجهیم، این غلط است، این انقطاع از سرمایه های انقلاب است. به خدا نشستن با محرومین و کارگرها برکت دارد. نور می آورد، لطافت می آورد. احساس می کنم خیلی از این ها به خدا نزدیک ترند. اینجاست که قدر را باید دانست. اینجاست که فرق جهادی ها با آن جماعت های مدعی همیشه نق نق کنان معلوم می شود. 🆔@taalighat