eitaa logo
تأمُّلاتِ نظری
1.7هزار دنبال‌کننده
243 عکس
166 ویدیو
23 فایل
🔸️طلبه سطح سه حوزه علمیه قم، #اقتصادخون 📚 تحقیق و پژوهش: مطالعاتِ #علوم_انسانی 🔸️علاقه مندی: #کتاب و #کتابخوانی 💠 راه ارتباطی: @s_mortezahoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 نقدی بر دموکراسی ۱ ✍ قبل از بیانِ نقد های وارد بر دموکراسی، لازم است خوانندگانِ محترم با مفهوم و پیشینه این واژه آشنا شده، سپس به نقدِ مبانیِ نظریِ آن خواهیم پرداخت. ، در لغت مشتق از کلمه یونانی "Demokratia" است. "دموکراتیا" در یونان باستان، به معنای اداره امور داخلی مدینه بود، در برابر "Polis" که اداره امور خارجی مدینه بود، به کار می رفت. "دموس" بعدها معادلِ واژه "مردم" گردید و "دموس کراسی" یا "دموکراسی" به معنای "اقتدار مردم" بود. پسوندِ "کراسی" از ریشه "کراتوس؛ Kratos" به معنای اقتدار و حکومت کردن گرفته شده است. ظاهرا اصطلاح "دموکراسیا" برای اولین بار در آتنِ باستان و در روزگار حکومت "کلیستن" به کار رفت. "کلیستن" مُصلحی بود که می خواست قدرتِ اشراف را به طریق قانونی محدود نماید. اگرچه در آتنِ باستان، دموکراسی(حکومت مردم) حاکم گردید، اما مصداقِ این "دموس" یا "مردم" ، فقط "مردانِ آزاد آتنی" صاحب مکنت بودند، و زنان و بردگان و غیرِآتنی ها حق رای و حکومت نداشتند؛ از این رو دموکراسی در واقع به معنای حکومتِ مردانِ توانگرِ آتنی بود. در عصرِ جدید، اصطلاحِ "دموکراسی" در قرنِ هجدهم میلادی باب شد و به وجه غالبِ تفکر سیاسیِ مدرن تبدیل گردید. برخلافِ دموکراسی های یونانی-رومیِ باستان که کاسموسانتریک(عالَم مدار) بودند، ، خودبنیاد و بشرمدار و نفسانیت محور هستند. در عصرِ جدید؛ در آرای ، ، و ، این نظریه مطرح شد؛ که حاکمیت، نه حق خداوند که حق بشر است، و بشر می تواند بر پایه خواست و قضاوتِ خود، قانون گذاری و اِعمال حاکمیت نماید. 💢 کانالِ "تأمُّلاتِ نظری" دریچه ای به سوی آگاهی و پیشرفت👇 @taammolatenazari
📚 نقدی بر دموکراسی ۲ ✍ ایرادهای وارد بر را در دو دسته می توان بر شمرد: دسته اول: ایرادهایی که بر مبنای معرفت شناختی و هستی شناختیِ آن وارد است، نظیرِ انتقاداتِ وارد بر "اومانیسم"، "نسبی انگاری"، "کمّی انگاری، "پراگماتیسم" و... که به جهتِ پرهیز از اطنابِ کلام از آنها می گذرم. دسته دوم: ایرادهایی است که بر ارکانِ سیاسیِ دموکراسی از منظر تئوریک وارد است و ما بدان ها خواهیم پرداخت که از این قرار است: اولا: خودِ مفهومِ "مردم" و حاکمیتِ مردم(دموس) یک مفهومِ گُنگ و انتزاعی است؛ زیرا تحقق حکومتِ مردم که مبتنی بر اراده همه آحاد مردم باشد تقریبا غیر ممکن است، پس "حکومتِ مردم بر مردم" امری متناقض است. مگر اینکه بگوییم حکومتِ جمعی از مردم بر بقیه مردم. مثلا حکومت اکثریتِ مردم. ثانیا: بر حکومتِ اکثریت این ایراد وارد است که هیچ دلیل و بنیانِ عقلانی و استدلالی جهتِ اثباتِ ضرورتِ پیرویِ اقلیت از اکثریت وجود ندارد؛ زیرا اگر مشروعیت دینی را در نظر نگیریم، به چه دلیل عقلانی، اقلیت باید تابعِ رایِ اکثریت به ویژه اکثریتِ ضعیف(مثلا ۵۱ درصد) باشد، تازه اگر بر فرض هم که به دلیلِ حفظ نظم و آرامش، اقلیت، حاضر به پذیرش قانون و حکومتِ مورد نظر اکثریت شد، مبانیِ مشروعیتِ این حکومتِ اکثریت کجاست؟ و چرا اقلیت در صورتِ به دَست آوردنِ فرصت و امکان علیه آن، نباید طغیان کند؟ ثالثا: چه دلیلِ عقلانی و یا حتی تجربی و تاریخی ای وجود دارد که آنچه اکثریت برگزیده اند صحیح و صواب است؟ در صورتی که نمونه های تاریخی نظیرِ حمایتِ گسترده توده ها از "رژیمِ هیتلری" و حمایتِ توده ها از "استالین" و حمایتِ مردمی از "ناپلئونِ سوم" در انتخاباتِ دسامبر ۱۸۵۱ در فرانسه و مواردِ بسیار دیگر، نشان می دهد اکثریت در اکثریتِ اوقات اشتباه کرده و بر خلافِ حتی منافعِ دنیویِ خود رفتار کرده است. نگر کلام الله مجید نمی فرماید: "اکثرهم لا یعقلون" و حتی "اکثرهم لا یشعرون". 💢 کانالِ "تأمُّلاتِ نظری" دریچه ای به سوی آگاهی و پیشرفت👇 @taammolatenazari
📚 نقدی بر دموکراسی ۳ ✍ و اما ادامه اشکالاتِ وارده بر ارکانِ سیاسیِ دموکراسی: رابعا: مگر نه این است که حکومت را مثل هر کار دیگری باید به دَستِ فن آزمودگانِ فرزانه سپرد؟ اگر هدفِ حکومت، تامین عدالت و آزادیِ حقیقی است، چگونه است که از اکثریتِ ناآزموده میان مایه، انتظار رهنمایی به سوی این غایاتِ مبارک را داریم؟ خامسا : در دموکراسی به دلیلِ کمیّت گراییِ حاکم بر آن، عالِم و جاهل هر دو یک رای دارند و از این نظر برابر هستند، حال آنکه رای عالِم بی تردید ارزشمندتر و ره گشاتر از رایِ جاهل است و "کیفا" با آن تفاوت دارد. سادسا: در رژیم های دموکراتیک، پدیده خطرناک و مساله آفرینی وجود دارد به نامِ "دخالت غیر مستقیم" ، اما بسیار فعال و موثر رسانه و هدایت کنندگانِ افکارِ عمومی که آن را "رای سازی" می نامند؛ یعنی کانون های ذی نفوذِ ثروت و قدرت از طریقِ مکانیسمِ اعمالِ نظرِ غیر مستقیم به القاء خواست های خود می پردازند و توده ها و یا اکثریت را به سمتی که می خواهند می کشانند. این یک ایرادِ بزرگ رژیم های به ویژه ها است. سابعا: رژیم های دموکرایت، کمیّتِ ناشی از آراء را جانشینِ "حق" و "حق مداری" می کند. اساسا دموکراسی به دنبالِ یافتنِ حق و حقیقت نیست و به آن اعتقادی ندارد، بلکه حولِ محورِ کمیّت و رای اکثریتِ عددیِ مردمان می چرخد، نه حق مداری و مصالح وجودیِ آنها. ثامنا: در دموکراسی های نمایندگی(که تقریبا همه رژیم های دموکراتیک جهان معاصر چنین هستند) تمهیدی اندیشیده نشده است که اگر نمایندگان در همه یا بعضی موارد با مُوَکّلانِ خود اختلاف نظر داشته باشند و یا اختلاف پیدا کنند، مساله نمایندگیِ آنها نسبت به مُوَکّلانِ خود چه وضعیتی پیدا می کند و چگونه استمرار یا تداوم می یابد، و چون مبنای مشروعیت در این رژیم ها، رایِ مُوَکّلان است، در هنگامِ بروز اختلاف، مشروعیتِ نمایندگان چگونه تامین می گردد؟ 💢 کانالِ "تأمُّلاتِ نظری" دریچه ای به سوی آگاهی و پیشرفت👇 @taammolatenazari
✍اندکی پیرامونِ روشنفکری و چگونگیِ پیدایشش روشن فکر یک معنای افواهی و عام دارد که در این معنا، هرکس که فی المثل صاحب رای و نظر و یا آشنا با علوم جدید باشد، نامیده می شود و او را دارای "فکر باز" و نظایر اینها می دانند، و یک معنای اصطلاحی و خاص هم دارد که ترجمه Intellect‌ual فرانسه است و از "انتلکت" در زبانِ فرانسه گرفته شده است. اما تفصیل ماجرای چگونگیِ پیدایش روشنفکری در اروپا: در قرن ۱۸ میلادی در اروپا و بویژه در فرانسه، عده ای رُمان نویس و روزنامه نگار و نمایش نامه نویس و فیلسوف ظهور کردند که خود را مُتکی و معتقد به عقل مستقل و خودبنیاد می دانستند و پیروانِ ادیان و آیین های سنتی را طرفدارانِ عصر تاریکی و تاریک اندیش، و خود را نمایندگانِ عصر روشنایی و روشن اندیش می نامیدند؛ اینان در زبان فرانسه یعنی عقل گرا نامیده می شدند. مقصود از Intellect یا عقل در نگرشِ انتلکتوئل ها، همانا عقل مدرنِ اومانیستی بود. در واقع انتلکتوئل ها دعوت به پیروی از عقلِ اومانیستی و سرپیچی از تفکر دینی و وحیانی می کردند و به ترویج باورها و آداب و عاداتِ مدرنیته می پرداختند و بدین سبب نیز خود را مرّوجِ روشنگری می دانستند. در عهدِ قاجاریه که مظاهر تمدن غرب، به تدریج توسط روشنفکرها وارد ایران می شد، واژه "انتلکتوئل" را معادل "منورالفکر" به کار می بردند. اساسا طبیعت انتلکتوئل ها یا منورالفکرها، بر عقل گراییِ اومانیستی، اصالت ناسوت، انکار حقیقت وحی و تعالیم دینی، اعتقاد به اندیشه پیشرفت یا اصلِ ترقی، نفی هر نوع غیب اندیشی، مخالفت با شرایع آسمانی و یا تحریف آنها به گونه ای که با باورهای اومانیستی سازگار باشد، تاکید می کرد. روشن فکری به معنای اصطلاحی ای که عرض شد؛ تبلور و تجسّمِ روحِ سکولاریستی و خودبنیاد مدرن است و به هیچ روی با دین داری قابل جمع نیست. فلذا با توجه به این معنا، روشن فکریِ دینی، یک مفهوم متناقض است. از زمان پیداییِ روشن فکری در غرب، گروه وسیعی از آنها صراحتا الحادِ خود را اعلام داشتند که خود را لائیک یا آته ئیست و یا دئیست نامیدند. فرانسوا ماری ولتر، دنیس دیدرو، هولباخ، هلویس هلویسیوس، لامتری و کُندیاک از این دَست بودند. همچنین گروهی دیگر از روشنفکرانِ غربی در عینِ پای بندی به مبادی و مبانی و اصول و غایاتِ تفکر مدرن و روشن فکرانه، سعی در حفظِ برخی ظواهر دینی و مسخِ معانیِ باطنی آنها نمودند. فیلسوفانی چون: باروخ اسپینوزای هلندی، ژان ژاک روسوی فرانسوی چنین وضعیتی داشتند. 💢 کانالِ "تأمُّلاتِ نظری" دریچه ای به سوی آگاهی و پیشرفت👇 @taammolatenazari
؛ مفهوم شناسیِ آزادی ✍️ طرح مساله: عدالت چیست؟ آزادی به چه معناست؟ چه نسبتی بین ایندو برقرار است؟ آیات قرآن و روایاتِ حضراتِ معصومین علیهم السلام، پیرامونِ این دو مفهوم چه می گویند؟ مقدمه: روندِ منطقیِ بحث حکم می کند، قبل از آنی که نسبتِ بین عدالت و آزادی بیان گردد، ابتدائا این واژه ها تبیینِ مفهومی شوند و سپس نسبتِ بین شان مشخص گردد. از اینرو، نگارنده در پیِ این است ابتدا واژه ی و سپس را تبیین نموده، آنگاه در ادامه، نسبت هایشان را مورد بررسی و واکاوی قرار دهد. از جمله ی مباحثِ مربوط به "فلسفه سیاسی" و "فلسفه حقوق" از دیر باز تا کنون، مساله ی "آزادی" است که همواره اندیشه و ذهنِ متفکرین را به خود مشغول نموده است. با آنکه آزادی از نیازهای فطریِ بشر است و از ابتدای خلقت، انسان ها آنرا درک کرده اند، عملکردِ سوء کلیسا در قرون وسطی و تبلیغ روی نوعِ خاصی از آزادی، پس از رُنسانس، این توهم را بوجود آورده که گویا، آزادی، اختراعِ است. همچنین تعمیمِ آموزه های تحریف شده ی مسیحیت و عملکردِ سوءِ رهبران کلیسا از یک سوء و استبدادِ برخی از حاکمان دین پناه از سوی دیگر، موجب شد تا فرضیه ی تضادِ و در ذهنِ عده ای شکل بگیرد. این گروه بدون آنکه دینِ ناب را از دین ناخالص و تحریف شده تشخیص دهند، بر همه ی ادیانِ الهی حکمی واحد روا می دارند. ما در باب نسبتِ با آزادی جلوتر خواهیم گفت، اما ابتدا معقول و شایسته این است، که مفهومِ آزادی تبیین گردد. ، در زبان فارسی به معنای "رهایی، خلاصی، اختیار، قدرت انتخاب و قدرت عمل یا ترک آن گرفته اند. [لغت نامه دهخدا ذیل واژه ی آزادی و اختیار] در لغت نامه های انگلیسی، کلمه آزادی دارای دو معادل است. اولی liberty و دومی Freedom، که یکی در حوزه ی فلسفی و دیگری در حوزه ی اجتماعی به کار می رود. فارغ از تعاریفِ لغوی، باید گفت: درکِ مفهومِ آزادی، در گروِ پاسخ به سه پرسش است: ۱) فاعل آزادی کیست؟ ۲) مانع آزادی چیست؟ ۳) هدف از آزادی چیست؟ در میانِ تعاریفی که از آزادی شده است، تعریف "مک کالوم" به نظر مناسب است: X is Free From Y to do or be Z این تعریف، مشتمل بر سه پرسش یاد شده است؛ X فاعل، Y مانع و Z هدف به شمار می رود. بر این مبنا، آزادی اینگونه تعریف می شود: "رهایی انسان از قید موانع برای تحقق هدف". اجمالا بایستی گفت: این معنا از آزادی که تعریفِ درستی است، مفهومی عام دارد که شاملِ امور مثبت و منفی می گردد. یعنی اگر انسان کاری مثبت یا منفی را اراده کند، بدون مزاحمت بتواند آن را انجام دهد. با آنکه تعریفِ عام آزادی، شاملِ اقداماتِ مثبت و منفی نیز می شود، ولی هیچ عقلِ سلیمی به طور مطلق با این امور موافق نیست. بی گمان مفهومِ آزادی را باید در نگاه مثبت آن جستجو کرد. ادامه دارد... 💢 کانالِ "تأمُّلاتِ نظری" دریچه ای به سوی آگاهی و پیشرفت👇 @taammolatenazari