همسفر
یادت نرود که همسفر با تو ، منم
تو یاس منی اگر ؛ تو را یاسَمنم
تا این که رفیقِ نیمه راهت نشوم
هر روز و همیشه ، با تو گرمِ سخنم
تو گوشِ کَری ، اگر به حرفم بدهی
تکلیف من است تا مبندم دهنم
از لحظه ی ابتدای خندیدن تو
بر پیکرِ لحظه های تو ، پیرهنم
حتّی تو اگر ، به خاکِ غربت بروی
در زندگی غریبی ات ، هم وطنم !
با این که شکسته ای تو پیمانت را
من عهدِ خودم نشد که هرگز شکنم !
من سایه به سایه ی تو می آیم و باز
پنداشته ای ، " اویسَم " و در " قَرَنَم " !
من فکر کنم ، هنوز نشناختی ام !
کردی تو گمان که زنده ای بی کفنم !
آنم که " امید " و آرزو را بکُشم
روی لبشان مُهرِ خموشی بزنم
یک روز تو را هم بِکَشَم در برِ خویش
باور کنی آن وقت که : مرگِ تو ، منم !
سید فضل الله طباطبایی ندوشن(امید)
شنبه ۱۳۹۱/۴/۱۰ خورشیدی
@tabatabaeinodoushan
هوالجمیل
در اواسط شهریور ماه ۱۳۹۲ هجری خورشیدی به اتفاق
تنی چند از شعراء و مسئولین اداره ی ارشاد شهرستان یزد ، به شهرستان کرمان رفتیم .
یکی از جاهایی که برای دومین بار ، آنجا را زیارت نمودم ؛ آرامگاه شاه نعمت الله ولی -- عارف و شاعر قرن هشتم -- بود .
در روبروی در ورودی آرامگاه تابلویی بود که یک رباعی از " شاه نعمت الله " بر آن نقش بسته بود ؛ خواندن آن رباعی سبب شد تا این رباعی را بسرایم .
هر دو رباعی را با هم می خوانیم .
رفتیم به " ماهان " و مزارش دیدیم
حالی ز مراد و پیرِ آن پرسیدیم
دیدیم نوشته بر در گلشنِ او
یک طرفه رباعی که از آن ، گل چیدیم :
" هرچند که پا بسته بدین آب و گلیم
از روی کریمانِ دو عالم خجلیم
در روی زمین نیست ، چو " ماهان " جایی
" ماهان " دلِ عالم است و ما اهلِ دلیم "
طباطبایی ندوشن (امید)
سه شنبه ۱۳۹۲/۶/۱۹
ماهان -- روبروی آرامگاه شاه نعمت الله ولی--- عارف و شاعر قرن هشتم --
@tabatabaeinodoushan.
اندر حکایت هوای این روزها
و اکثر روزهای تهران ؛
《 دعای شهر تهران 》
شهری دَرَندَشت است و نزدیک دماوند است
اطراف آنجا قلهک و تجریش و دربند است
از شهر دارالعلم ری میراث ها دارد
با تلخ و شیرین های او دارای پیوند است
گویند : از جویش به آنی پول می چیند
هر آدمیزادی که شغلش آبرومند است
از بس سیه چشم است آنجا ، رشک کشمیر است
از بس لب قند است ، بهتر از سمرقند است
ترکان آنجا چون پریرویان فردوس اند
فردوسیان را بهترین فرزندِ دلبند است
حافظ اگر همراه و هم آغوش آنجا بود
پرسش نمی کرد : ای بخارا جان ! خرت چند است ؟!
□□□□
این حرف ها از آن دوران قَجَر باشد
از روزگارانی که بعد از دوره ی زند است
از آن زمان هایی که تهران برج و بارو داشت
خود مطّلع می بود دستش بر کجا بند است
از آن زمان هایی که تهران تکیه دولت داشت
خوشحال بود از اینکه چون درویشِ خرسند است
از آن زمان هایی که تهران داشت دروازه
دروازه اش شادان اگر دزدی ست در بند است
□□□□
حالا که جوّ شهر تهران دود و دم دارد
تهران هوای سابقش را آرزومند است
حالا شش تهران پر از گاز منواکسید است
دستان او بر آسمان مانند آوند است
او از خدا خواهد نجات جسم و جانش را
تا مستجاب حق شود مشغول سوگند است
حق را به جان دوستانش می دهد سوگند
سوگند گاهی بهتر از تدبیر و ترفند است
یارب ! دعای شهر تهران را اجابت کن
تا با (امید) و آرزو دارای پیوند است
سید فضل الله طباطبایی ندوشن(امید)
@tabatabaeinodoushan
(تا چشمه سارِ نور )
ای آشناتر از انسان به خویشتن !
تا باز می کنم ، دروازه ی سخن
نامِ بزرگِ تو ، می بخشدم سرور
می آورد مرا ، تا چشمه سارِ نور
در شطّ نام تو ، تا غوطه می خورم
احساس می کنم از آسمان پُرم
پرواز می کند ، اندیشه ام ز گِل
تا می دهی مرا ، آرامشی به دل
بر جانِ ما بکش ، دستی که تا ابد
قلب و زبانِ ما ، نامِ تو را بَرَد
مرجانِ جانِ ما ، تابنده تر نما
تا بنگرد فقط، آوای " ربّنا "
ای آن که می دهی خواننده را جواب
باغِ " امیدِ " ما ، خالی مکن از آب *
سید فضل الله طباطبایی ندوشن (امید)
* --- " باغِ امیدِ ما را بی آب مکن "
تعبیری ست ، از خواجه عبدالله انصاری
@tabatabaeinodoushan
خارند به نزدِ ناسپاسان ، گل ها
جغدند به چشمِ تنگشان ، بلبل ها
از عهدِ قدیم ، نکته سنجی ، گفته ست :
" تلخند علف های درِ آغل ها "
طباطبایی ندوشن/ امید
@tabatabaeinodoushan
بی چشم طمع به شهرت و آوازه
کرده ست دوباره لطفِ بی اندازه
داده ست به هر صاحب جانی ، ایزد
یک صبح دگر ، شروع عمری تازه
سید فضل الله طباطبایی ندوشن(امید)
صبحتان به خیر ؛
ثانیه هایتان لبریز از آرامش .
@tabatabaeinodoushan
آنان که فرامین خدا را گوشند
همواره ز جام " حَسبُنا الله " نوشند
هرگز چو " حِمار یَحمِلُ اسفارا "*
دین را به متاع دنیوی نفروشند
سید فضل الله طباطبایی ندوشن(امید)
* -- "خری که کتاب هایی را بر پشت خود
حمل می کند. " با الهام از سوره ی جمعه
آیه ی پنج .
@tabatabaeinodoushan
در خواب مگر که " بوده " را دریابیم !
قدری زر و سیم سوده را دریابیم
وقتی نشود به خوردن زهرِ دریغ
اوقات تلف نموده را در یابیم !
سید فضل الله طباطبایی ندوشن(امید)
بیشتر قدر لحظه های زندگی را بدانیم.
@tabatabaeinodoushan
مردان خدا ، مرامشان سِر پوشی ست
در مسلکشان شیوه ی مردم جوشی ست
در پاسخ یاوه گویی بد خواهان
گویند : " جواب ابلهان خاموشی ست "
سید فضل الله طباطبایی ندوشن(امید)
@tabatabaeinodoushan
تا سدّ ره سعادت خود نشویم
عابد به طریق عادت خود ، نشویم
یارب ! مددی که مثل ابلیس رجیم
خود ، شیفته ی عبادت خود نشویم
سید فضل الله طباطبایی ندوشن(امید)
@tabatabaeinodoushan
وقتی نشود عمر مکرّر یابیم
جز آنچه خدا کرده مقدّر یابیم
باید که به جای حسرت آنچه گذشت
قدر لحظات مانده را دریابیم
سید فضل الله طباطبایی ندوشن(امید)
@tabatabaeinodoushan
https://sobhesabat.ir/umFys
( هوالعزیز )
ترکیب بندی از :
طباطبایی ندوشن (امید) برای همایش
بین المللی مادران فاطمی ،تربیت حسینی ، تمدن نوین اسلامی؛ همراه
با گرامیداشت " شهیده فاطمه نیک "
محل همایش: استان هرمزگان
شهرستان بندر عباس
تاریخ همایش: نهم آذرماه 1401 خورشیدی
منتشر شده : در پایگاه خبری صبح ساباط یزد
@tabatabaeinodoushan
رباعیِ
" در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه ی زنده کش مرده پرست
تا هست بذلت بکشندش به جفا
چون مرد به عزت ببرندش سر دست "
در جوامع بشری مصداق های فراوانی
داشته و دارد و خواهد داشت !
اینجانب که خود دستی بر آتش و اگر
خودستایی نباشد "سر سوزن ذوقی " دارم ؛
با تمام وجودم در اثر نامهربانی ها و کم لطفی های
فراوانی که از طرف برخی از اهالی این کره ی خاکی
دیده ام و شنیده ام ؛ مضمون این رباعی را احساس
کرده ام ؛ و اگر چند صباحی دیگر زنده باشم بیش از
این ها را تجربه خواهم کرد !
شعر ( مرده پرست ) در بردارنده ی درد مشترک
بیشتر اهالی عرصه ی ادب و فرهنگ و هنر می باشد۰
■■■ مرده پرست ■■■
... و نگردد عزیزِ آدمیان ؛ آدمی تا از این جهان نرود !
نخرد ناز او بنی بشری ؛ تا روانش به آسمان نرود !
" از شمار دو چشم یک تن کم "(۱) ؛ نشود گفته تا هنرمندی
مثل سیمرغ ، بال نگشاید ؛ به سوی قاف بی نشان نرود !
" وز شمار خرد هزاران بیش " (۲)؛ نرود بر زبان اهل هنر
تا که روح غریب باهنری ، به سوی " حیّ لامکان " نرود !
دور از جان هرچه آدم خوب ، سخن منطقی ست " یاسینی"
که اگر بارها بخوانندش ، داخلِ گوش بی زبان نرود !
راستی من چرا چنین باشم ؟! مثل آن کج خیال مرده پرست
که نه گوشش کر است ، اما هیچ ، سخن منطقی در آن نرود !
گفته اند از قدیم : "مرگ فقیر ، بی صدا هست ، مثل ننگ غنی ! "
پس هنرمندِ غیرِ ثروتمند ، مثل افرادِ تازه خان نرود !
تا خدای بزرگِ عشق و (امید) ، می کند در جهان خداوندی
آدمی را عزیز نشماریم ، تا که روزی از این جهان نرود !
طباطبایی ندوشن (امید)
۲۷ / ۳/ ۱۳۹۱
کتاب چارانه های بیداری/ ص ۷۱
(۱)و(۲) -- " از شمار دو چشم یک تن کم // وز شمار خرد
هزاران بیش " از استاد "رودکی سمرقندی "
@tabatabaeinodoushan
بدهکاران
عکس هایی که روی دیوارند ؛ یک جهان حرف تازه ای دارند
یک جهان حرف تازه ای دارند ؛ عکس هایی که روی دیوارند
ادّعای من و شما باشد : زندگانیم روی برزخِ خاک
بیشتر از من و شما ، آن ها ، صفتِ زنده را سزاوارند
صفت زنده بودن آنها ، همچنان نزدِ ما ، مُسجّل نیست
چون که با دست و با زبان هرگز دل صاحبدلان نیازارند !
دست برداشته ست از آنها ؛ دشمن اصلی بشر -- شیطان--
دستشان هم زچاره کوتاهست؛ چشم بر دست دیگران دارند جزامیران نفس خودکه بهشت مفتخر می شود به دیدنشان
به خدا و به خود ، به یکدیگر بیش و کم جملگی بدهکارند
آن چنانی که وارثان خوب ، می فرستند هدیه بر آنها
وارثان بد و همیشه جسور ، گورشان را عذاب می کارند !
" یوم تبلی السرائر "ی که در آن می شود آشکار ، سیرت ها
خوش به حال امیدوارانی ، که به شیطان نفس ، سالارند !
کاش باشد " امید " از آن ها ؛ از همان ها که با تمام وجود
تا بگیرند جان شیطان را ؛ جلوی خشم خویش دیوارند !
سید فضل الله طباطبایی ندوشن (امید)
یکشنبه ۱۳۹۳/۱/۱۷ خورشیدی
کتاب چارانه های بیداری/ ص ۷۳
@tabatabaeinodoushan
کم مانده به یک فسیل تبدیل شویم
وز زمره ی مردگان یک ایل شویم
بد نیست دوباره عهد و پیمان بندیم
در حد "سلام علیک " فامیل شویم !
□
تا ترک جدال گربه و موش کنیم
وز باده ی صلح و دوستی نوش کنیم
برخیز و بیا ، به آشتی برگردیم
گفتار دو کودک درون گوش کنیم !
□
سید فضل الله طباطبایی ندوشن (امید)
20 فروردین 1401
@tabatabaeinodoushan
https://hawzahnews.com/xbx3Z
غزل (کلام مختصر ) در مدح و منقبت حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها
از : طباطبایی ندوشن(امید)
@tabatabaeinodoushan
🍀بسم الله الرحمن الرحیم 🍀
به اقتفای شعر معروف :
" درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را "
از حکیم ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث
قبادیانی بلخی (۳۹۴ / ۴۸۱ هجری قمری ) و
در پاسخ به فراخوان بداهه سرایی در ایام
تعطیل از طرف جناب دکتر الهام بخش ، دبیر
محترم انجمن کتابخانه ی وزیری یزد ؛ با کاربرد
چهار کلمه ی زهره # زهرا # رتبه # و چرخ #
قطعه ی ذیل را سرودم ۰
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
تجسّس مکن چرخ # نیلوفری را
مسافر مشو زهره # و مشتری را
بجز شخص زهرا (س) # نکرده ست ایفاء
برای پدر رتبه ی # مادری را
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
سید فضل الله طباطبایی ندوشن (امید)
جمعه / دهم دی ماه ۱۴۰۰خورشیدی
@tabatabaeinodoushan
((تخلّص))
" یا بَنِیَّ اذهَبُوا فَتَحَسَسّوا مِن یُوسُفَ و اَخِیهِ ولا تَیئَسُوا مِن رَّوحِ الله اِنَّهُ لایَئَسُ مِن رَّوحِ اللهِ اِلَّا القَومُ الکافَرُون "
" ای فرزندان ! بروید ( به مِلکِ مصر ) و از حالِ یوسف و برادرش تحقیق کرده و جویا شوید و از
رحمتِ بی منتهایِ خدا نومید مباشید که هرگز جز کافر هیچ کس از رحمتِ خداوند نومید نیست. "
حُسنِ مطلعِ این مطلب را آیه ی ( ۸۷ ) و ترجمه آن از سوره ی مبارکه ی یوسف علیه السلام قرار دادم.
باشد که با امیدِ به رحمت خداوند زندگی کنم و در موعد مقرّر با امید به لطفِ او بمیرم و در روزِ موعود به امید آمرزش و عفوش در دادگاه عدلش حاضر شوم !
و امّا عنوان این مطلب ، " تخلّص" که به دو معناست ؛ هم به معنای " خلاص شدن" و هم به معنی نام شعری شاعر که معمولا در بیت آخر غزل یا قصیده ، بسیاری از شاعران گذشته می آوردند و امروز کمتر کاربرد دارد ؛ به هردو منظور
آورده ام ؛ هم به امید خلاصی خودم از دستِ وسوسه های نفسم و هم به منظور بحث در باره ی تخلّصم .
از سال ۱۳۶۰ (هفده سالگی ) که سرودن شعر را جدّی گرفتم . هر از گاهی در پایان سروده هایم ، از اسامی "سید" و " ندوشن " به عنوان تخلّص استفاده می کردم ؛ امّا از سال ۱۳۶۷ تخلّصِ " امید" را برای خود برگزیدم ؛ ماجرای انتخابِ تخلّصِ" امید" از این قرار است :
چند روز بعد از بیست و هفتم شهریور ماه ۱۳۶۷ ( روز درگذشت سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلّص به " شهریار" ) بود ؛ آن زمان دومین سالی بود که بنده به اتفاق همسر و فرزندانم در "شهرستان مهریز" ساکن بودیم .
غروبِ آن روزِ مذکور به اتفاق خانواده ام
از تلویزیون سیاه و سفید ۱۴ اینچ توشیبا ، مشغول تماشایِ برنامه ی مستندی در باره ی " مرحوم شهریار " بودم ؛ از جمله مطالبی که بیشتر ذهن من را به خود مشغول کرده بود شنیدنِ انتخاب تخلّصِ " شهریار" از زبان خود استاد بود .
استاد شهریار در آن برنامه در باره ی انتخاب تخلّصِ خود فرمودند که : " دو مرتبه به
دیوانِ خواجه ی شیراز تفال زدم ؛ بار اوّل این مصراع آمد : " که چرخ این سکّه ی دولت به نامِ شهریاران زد " و بار دوم این مصراع : " روم به شهرِ خود و شهریارِ خود باشم " و در ادامه فرمودند از آن به بعد تخلّصِ خود را از " بهجت" به " شهریار" تبدیل نمودم.
دیدن این برنامه ی مستند و خوابی که چندی بعد از آن از استاد شهریار دیدم و در آن خواب مشغول خواندن شعر در نزد ایشان بودم
و ایشان مرا تشویق می نمودند سبب شد تا برای
انتخاب تخلصِ خود ، از قرآن الهام بگیرم ؛ بعد از استخاره از کلام الله و آمدن آیه ی (۸۷) سوره ی مبارکه ی حضرت یوسف (ع)، تخلّصِ (امید) را برگزیدم و در دوبیت علت برگزیدن تخلصم را این گونه سرودم :
" متخلُص شدم ، به نامِ امید // با توسل به آن کلامِ مجید // گفته : " لا تیئَسوا " چرا بشود ؟! // " فضلِ " " الله" ، ز فضلِ او نومید //"
البته تخلُص " امید " تخلصی است که دیگران هم برگزیده اند از جمله شاعر معاصر استاد مهدی اخوان ثالث ؛ ایشان بیشتر با نام (م/ امید) شناخته شده اند .
و اما هرچند " شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد / من مرثیه گوی دلِ دیوانه ی خویشم " و ایضا هر چند شعرهایم گلی نیست که بگویم : "هر گلی یک بویی دارد " اما شاید این بیت برای اشعار (امید) مناسب باشد !!!
" خارم ولی گلاب ز " من " می توان گرفت // از بس که همنشینی با گل نموده ام "
والسلام --- سید فضل الله طباطبایی ندوشن (امید)
هیجدهم مهر ماه ۱۳۹۶ خورشیدی --- یزد
@tabatabaeinodoushan
اشعار طباطبایی ندوشن(امید):
بسم الله الرحمن الرحیم
به بهانه ی روز طبیعت ؛
برای سنگِ دو شاخِ ندوشن ؛
-- یکی از مکان های تجمع
برخی از مردم در آن روز --
🍀🍀 لانه ی چکاوک ها 🍀🍀
(قسمت اول)
آسیا سنگ سر به راهی بود
راوی قصه های راز بقا
چین پیشانی پر از تب او
رازدار نگاه ثانیه ها
سمت پایین رودخانه ی ده
آسمان را نظاره گر شده بود
زیر چشم چپ " حسین آباد "
پای آن سنگ مستقر شده بود
سیل بسیار رفته بود رژه
جلوی چشم آسمان فامش
بود لبریز ، گوشِ دختر دشت
از شکوه و صلابتِ گامش
" مزرع میرزا " به گوشه ی چشم
به تماشا نشسته بود او را
مثل ببر کنار یک بیشه
گره افکنده بود ابرو را
سیزده از " کبوده " (۱) در می رفت
به هوای نگاه آبی او
رنگ رویاترین دو بیتی داشت
لهجه ی سرخ و آفتابی او
صخره را خوانده بود " سنگ دوشاخ "(۲)
باور سبز توده ی مردم
شنلی روی شانه هایش بود
زعفرانی تر از گل گندم
لب آن سنگ آسمان باور
ذکر دادار لحظه ها می گفت
مثل حُجّاج کعبه ی مقصود
دُرّ " لبیک یا خدا " می سفت
سید فضل الله طباطبایی ندوشن(امید)
بیستم تیرماه ۱۳۷۹ خورشیدی
@tabatabaeinodoushan
بسم الله الرحمن الرحیم
به بهانه ی روز طبیعت ؛
برای سنگِ دو شاخِ ندوشن ؛
-- یکی از مکان های تجمع
برخی از مردم در آن روز --
🍀🍀 لانه ی چکاوک ها 🍀🍀
( قسمت دوم )
کاروان " زغالیان " (۳) گاهی
با نگاهی مشایعت می کرد
آبی چشم های او می دید
رنگ سربی ترین غم ولگرد
دیده بود آن عروس حجله ی داغ
شوهرانی که شعله بر دوش اند
وام کابینِ زنده بودنشان
دوزخ جاده را هم آغوش اند
دمخور لحظه های مردم بود
دل او لانه ی چکاوک ها
سر او می ربود موسم کوچ
خستگی را ، ز پای لک لک ها
سالیانی ست پای او نزده
بوسه بر چشم رودخانه ی ده
دست احساس او نیامده است
سالیانی ست روی شانه ی ده
بیست سالی ست (۴) تکه تکه شده است
آسیا سنگ پیر ، با باروت
و به در رفته است یادش هم
از خیالات مردم ناسوت
سید فضل الله طباطبایی ندوشن(امید)
بیستم تیرماه ۱۳۷۹خورشیدی
@tabatabaeinodoushan
پاورقی :
(۱) -- کبوده = درخت راست و بلند و بی میوه
مانند سپیدار ؛ استاد دکتر محمد علی اسلامی
ندوشن در کتاب روزها ، از زادگاه خود با عنوان
" کبوده " یاد کرده اند.
(۲) -- سنگ دوشاخ = سنگی بوده است که از
میان به دو قسمت مساوی تقسیم شده بوده است.
(۳) -- زغالیان = کسانی که کارشان سوزاندن قیچ و
تهیه ی زغال و انتقال آن از ندوشن به یزد بوده است.
(۴) -- خوانندگان عزیز در هنگام خواندن این بیت به
تاریخ سرودن شعر توجه داشته باشید .
شب می رود و صبحِ ظفر می آید
صبحی که ستم شود به سر ، می آید
ما حاضر اگر شویم ، تردیدی نیست
مِهری ست که غایب از نظر ، می آید !
سید فضل الله طباطبایی ندوشن (امید )
اللهُمّ عَجّل لِولیکَ الفَرَج ...
@tabatabaeinodoushan.
در کوچه ی کوچ ، ردّ پا می ماند
از رهگذران فقط صدا می ماند
مانند تمام رفتگان از ما هم
" یک خوبی و یک بدی بجا می ماند " !
■■■■■□□□□□
نه باده و نه جام ، به هستی مانَد
نه گور و نه بهرام به هستی مانَد
با امر تو ، ای خدای هستی ! تنها
از هستِ همه ، نام به هستی مانَد
□□□□□■■■■■
سید فضل الله طباطبایی ندوشن(امید)
با دسته گل های صلوات یاد و خاطره ی همه ی
شهیدان و مسافران آسمانی را گرامی می داریم.
@tabatabaeinodoushan
(آرزوهای سپید)
با همه تلخی و شیرینی ها ، زندگی نو شدنی رویایی ست
انتظاری که کشد هر روزش ، دیدن بهتر از این فردایی ست
زنده رودی ست که در خود دارد ، بی نهایت قطرات روشن
آنچه هر قطره ی او می خواهد ، شدنی تا به ابد دریایی ست
زندگی با همه ی سختی ها ، داستانی ست که در هر سطرش
آرزوهای سپیدش هریک ، به بلندای شبی یلدایی ست
نامداران سرافرازی که عشق آوازه به آنان بخشید
خود گواهند که هر عاشق را زندگی گسترشِ شیدایی ست
تا روان است به رگهای بشر ، جاری آیینه سیمای (امید)
با همه تلخی و شیرینی ها ، زندگی نو شدنی رویایی ست
سید فضل الله طباطبایی ندوشن (امید)
اسفند ماه ۱۳۹۸ --- یزد
@tabatabaeinodoushan